قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

یار مهربان

سلام. امیدوارم حال همه خوب باشه. اگه از احوالات ما بخواین شکرخدا، بد نیستیم. پنجشنبه، جمعه 31 تیر و اول مرداد 1395 برای انتخاب جنس ام دی اف و روشویی و ... رفتیم همدان. آخه خواهرزاده مهدی که دکوراتوره همدانه و اون قرار شده خیلی از کارهامونو انجام بده. آشنا هم زیاد داره. البته با مقایسه ای که با مهدی انجام دادیم قیمت های کرمانشاه خیلی بهتر از همدانه. جز کابینت و روشویی (جنس ام دی اف خیلی متفاوته و از ظاهرش هم نمیشه تشخیص داد و آدم مطمئن مثل حامد هم کرمانشاه نداریم)بقیه چیزها رو احتمالا از کرمانشاه بگیریم. این روزا از آسمون آتیش میباره. کی تو این گرما اسباب کشی کنه!!!!!

از نویان بگم که همدان کلی شیطونی کرد. همه جا براش جدید بود و مدام میخواست بازی کنه و بلند شه. خلاصه خیلی سخت بود. این سن خیلی مراقبت میخوان و حتی یه لحظه نمیشه ازشون غافل شد. پنجشنبه شب نویان بعد از خوردن سوپ مخصوص خودش، برنج و خورشت بادمجون هم خورد و مثل باباش خیلیییی دوست داشت. میدونستم داره زیادیش میشه ولی میگفت باز بهم بده!!!! بعد از خوردن  هم با بابا مهدی قل خوردن و چشمتون روزبد نبینههههه. بچم هرچی خورده بود بالا آورد!!!! وروجک خان عین خیالش هم نبود و بعد از اینکه لباسش رو عوض کردم دوباره میگفت قل قلی بازی کنیم!!! چقدر دنیای بچه ها خوب و دوست داشتنیه.

وابستگیش به من خیلی خیلی بیشتر از اونیه که فکر میکردم. وقتی صدامو میشنوه حتی پیش باباش هم نمیمونه!!! عملا وقتی خونم باید مدام کنارش باشم. یا ببرمش پیش خودم و مثلا آشپزی کنم. این روزها با وجود سختی هایی که داره بهترین روزهای زندگیمه. ایشالا که همه اونایی که دلشون میخواد، این سختی های دوست داشتنی رو تجربه کنن.

پانوشت: من عاشق کتاب و رمانم. البته عاشقانه محض نباشه که حالمو بد میکنه!!! بابام یه کتابخونه بزرگ داره و من تقریبا بیشتر کتاب هاشو خوندم. از کتاب های یه جلدی مثل "سهم من" تا رمان های چند جلدی مثل "کلیدر". ولی یه مدتی بود که از کتاب خوندن دور شده بودم. یه روزی یه دفعه دلم برای کتاب خوندن تنگ شد. تو گروه تلگرامی  که با دوستای نی نی سایت از بارداری تا الان،  که بچه هامونم تقریبا همسنن،  داریم، مطرح شد و قرار گذاشتیم حداقل روزی نیم ساعت کتاب بخونیم. یه گروه کتابخوونی زدیم و اولین کتاب رو "کیمیاگر پائلوکوییلو" انتخاب کردیم.از هر قسمتی هم که خوشمون میومد تو گروه میذاشتیم و در کل  اجباری خوبی بود. یه هفته ای طول کشید تا تموم شد. کتابش هم عالی و سرشار از جملات زیبا و عمیق بود: "تاریک ترین لحظه شب درست قبل از سپیده دم است  پائلو کوییلو".

خیلی از خودم راضیم که دوباره کتاب خوندن رو از سر گرفتم. شاید کمی از خوابم زدم، شاید اجباری بود ولی اجباری شیرینی بود. حالا قرار گذاشتیم که هر دو هفته یه کتاب بخونیم. کتاب بعدی "دمیان اثر هرمان هسه " سعی هم بر اینه که تا جایی که ممکنه کتاب رو تهیه کنیم و سنتی و نه از روی فایل و نه با گوشی، کتاب بخونیم.

اینجوری هم خودمون از دنیای مطالعه دور نمیشیم و هم یه جورایی به بچه ها آموزش میدیم. همین که کتاب رو دستمون میبینن خودش خیلی خوبهههه و من به شدت از این اجباری جدید خرسندم.

نظرات 8 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 12:52 http://doranzendegiyeshirinman.persianblog.ir

نسیم جونم انشااله همون جوری که دوست داری تمام کارهات به خوبی پیش بره،جابه جایی خونه خیلی خوبه (البته اینجوری خوبه که آدم بتونه خونه از خودشه) یه خونه تکونی اساسی میکنه ،تو روحیه تون هم خیلی تاثیر داره.
موفق باشی مامان نسیم گل

ممنون عزیزم آره خوبهه ولی با بچه کوچیک سخت هم هست

الهه سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 00:39 http://elahesong.blogsky.com

سلام اجی خوبی والله نمیتونم با این مشکل کنار بیام اجی اونا هر جوری دوست داشته باشن میتونن سن امیرحسینو حساب کنن اجی اما من کار خودمو میکنم اینجوری سنشو ۱ ماه نمیکشم بالا

الهه سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 00:38 http://elahesong.blogsky.com

سلام اجی خوبی والله نمیتونم با این مشکل کنار بیام اجی اونا هر جوری دوست داشته باشن میتونن سن امیرحسینو حساب کنن اجی اما من کار خودمو میکنم اینجوری سنشو ۱ ماه نمیکشم بالا

فافا دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 12:12

انشاله بسلامتی جابجابشین واذیت نشی
جیگرپسرکت روقربون0با اون ژستش

ممنون گلی

زاهارا یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 02:48

اافرین به همت بالات خریدن کتاب هم کارخوبیه فکرکنم دیگه کم کم هیچ کتابی روی کاغذچاپ نشه خیلی بده .راستی من همه چی به پسریدادم الا بادمجان همش میترسم یه موقع حساسیت پیدا کنه

خخخ من دادم دوست داشت

الهه شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 14:54 http://elahesong.blogsky.com

ممنونم اجی سلامت باشی راستش میدونی اجی در مورد سن امیرحسین مشکل دارم اجی مامانم میگه داره ۳ ماهگی رو پر میکنه میره تو ۴ در حالی که امیرحسین ۱۲ اردیبهشت به دنیا اومده اجی ۱۲ تیر هم واکسن دو ماهگیشو زد اجی من واقعا با سنش مشکل دارم نمیفهمم مامانم و ابجیم چرا ۱ ماه سنش رو میکشن جلو اگه اینطور بود امیرحسین باید واکسن ۴ ماهگیشو بزنه اجی شاید تو هم جای من بودی اینجوری مشکل داشتی سر سن خواهرزاده ات اجی میدونی امیرحسین که ۱۲ به دنیا اومد تا اونجایی که یادمه ۱۵ بردنش واسه گوش فکر کنم غربالگری هم بردنش اجی عربالگری سنش رو ۳ روزه حساب میکرد در حالی که مامانم و ابجیم ینش رو یه روز کشیده بودن جلو اجی اونا میگن روز به دنیا اومدن هم حساب میشه اما من اینجوری فکر نمیکنم اجی من از فردای تولد امیرحسین سنش رو حساب میکنم
ببخش نظرم طولانی شد اجی
میخوام بدونی سر سن امیرحسین مشکل دارم و نمیتونم ببینم حق با مامان و ابجیمه

خخخخ مامانت اینا راست میگن تو چهار ماهگیه ولی هنوز 4 ماه رو تموم نکرده وقتی 4 ماهش تموم شد براش واکسن 4 ماهگی میزنن ولی در مورد روزش حق با تو. البته چندان اهمیتی هم نداره خودتو درگیرش نکن زنده و سلامت باشه

صبا شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 14:14 http://atrebeheshti.blogsky.com

خداروشکر که کارها داره بخوبی پیش میره انشاالله که همه کارها به موقع و روی روال انجام بشه
آفرین به مامان کتاب خون من خیلی کاهلی کردم برای مطالعه ولی الان خداروشکر فرصتش پیش اومده و مثل تو خیلی از خودم راضیم

ممنون عزیزم. پس جمع از خودراضی هاییم خخخخخخخخخ

الهه شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 12:20 http://elahesong.blogsky.com

سلام اجی خوبی ان شاءالله که همه کارهات به خوبی پیش بره اجی و تو کتاب خوندن موفق باشی اجی میبینم که نویانم شیطون و وابسته شده اجی شاید باورت نشه امیرحسین منو از همه بهتر میشناسه بغلم میخوابه ارومه مثل خودم اجی

عزیزم. زنده باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد