قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

سیزده بدر 99


از بچگی تمام رسم و رسومای ایرانی تو خونه ما خیلی سفت و سخت رعایت میشد.سفره و شب نشینی خونه مامانی و فال حافظ یلدا، مهمونی و آتیش بازی و رقص چهارشنبه سوری، لباس نو و هفت سین و فال حافظ گرفتن و نشستن پای هفت سین نوروز در لحظه تحویل سال(هر ساعتی از شبانه روز که بود) سیزده بدر و بازی و سبزه گره زدن سیزده فروردین و ... هیچ سیزده بدری رو به یاد ندارم که خونه مونده باشم. برف و بارون و گرما و سرما هم نداشت. حتی تو بارونم نایلون و چادر و ... کارمونو راه مینداخت. اگه تو خونه میموندیم نحسی سیزده ولمون نمیکرد

سیزده بدر که میشد از صبح بیرون بودیم.وای که برنامه ریزی های روز قبلش چه حالی میداد. کجا بریم، با کیا بریم، چی ببریم و ... اوایل یه جماعت بودیم و یه پیکان نارنجی بابام که گاهی چند دور میرفت و میومد تا همه رو به مقصد برسونه. یادش بخیر. رو هم رو هم مینشستیم و تنگی جا و هیچ چیز دیگه ای هم برامون مهم نبود. فقط چون بابا مجبور میشد چندین دور بره و برگرده جاهای نزدیک میرفتیم.البته به داخل شهر رضایت نمیدادیم!!!حتما باید سیزده بدر خارج شهر بودیم. یادش بخیر صبح زود میرفتیم که جای بهتری گیرمون بیاد و همیشه یکی قبل از ما جا خوبه رو گرفته بود خخخخخ

از شلوغی و غریبه هام دوری میکردیم که راحت بزنیم و برقصیم. آخه تعداد دخترامون خیلی زیاد بود

 بعدترش مینی بوس کرایه میکردیم که راحت تر باشیم و سیزده بدر بابا، همش به رفت و آمد نگذره. وای یادش بخیر چه روزایی بود. کل مسیر رو میزدیم و میخوندیم و میرقصیدیم. کم کم اکثریت ماشین دار شدن. بعد هم که بابا باغ رو خرید و دیگه عجله ای هم برای گرفتن جای بهتر نداشتیم!!!با تمام این ها، سیزده بدرها همیشه از بهترین روزهای نوروزمون بود. امسال اولین سالی بود که خونه نشین بودیم. بسته بودن راه ها و ترس از کرونا و شلوغی دور و بر و بارون، خونه نشینمون کرد. گرچه باز هم طاقتمون نگرفت و رفتیم خونه بابا. نویان پیشنهاد چادر زدن تو تراس رو داد و با استقبال همه روبرو شد. من و مهدی هم کیک پختیم. موند سپردن سبزه به آب و آرزو کردن.این رسم، رسم شمالیاس، سبزه رو میسپرن به آب روان، 7 سنگ، 7 آرزو، و اعتقاد دارن، هر سنگی که به سبزه بخوره، اون سال، اون آرزو برآورده میشه. پیشنهاد این قسمت سیزده بدر هم با من بود. یه تشت آب و سنگ و رها شدن سبزه ها در تشت آب و جدال آرزوها خخخ

بالاخره سیزده بدر 1399 هم گذشت و خاطره شد. امیدوارم باقی سیزده بدر های زندگیمون به شادی و دورهمی و شلوغی بگذره. الهی آممین...

عکس ها مربوط به روزهای قبل می باشد...

نوروز 1399

در فراسوی فرحناکی فواره ی نور

روی ابریشم سبزینه ی شوق

هفت سین غزل انداخته ایم

من و باران و گل و عشق و نسیم

محفلی ساخته ایم

تا غزالینه قدم رنجه کند فروردین

تا خرامینه هوا باز شود عطرآگین

تا معطر شود آواز پر بلدرچین

تیک و تاک تپش ثانیه ها می گویند

که بهارینه ترین معجزه ها در راه است...

هفت سینی که از ترس کرونا تکمیل نشد. سمنو نداشت، سنبل نداشت، آجیل نداشت، سبزه اش رو مامانم برام گذاشته بود، وگرنه سبزه هم نداشت. شیرینی هم نداشت که البته  به جاش بهترین مامان دنیا برامون کیک یزدی خونگی پخت  و ماهیش رو آخرین لحظات بهترین بابای دنیا برامون آورد.با دستی پر از حساسیت و خارش  از شستن زیاد و استفاده از مواد ضدعفونی کننده، آرزو میکنم این ویروس لعنتی هر چه زودتر گورشو گم کنه و سین سلامتی تو هفت سینمون ابدی بشه و همه مردم دنیا شاد و سلامت باشن

نوروز 1399

(فال حافظ امسال من)

نوروز هر سال یه شکل دیگه بود!!!روز اول عید که میشد، همه دغدغه ها و مشکلاتمونو پشت در میذاشتیم، لباس نوهامونو میپوشیدیم، حسابی به خودمون میرسیدیم و میرفتیم خونه مامانی(مادربزرگم). عیدی میگرفتیم، عیدی میدادیم، میگفتیم، میخندیدیم،بازی میکردیم، شوخی میکردیم.آخ یادش بخیر چقدر دلم برای پانتومیم های دسته جمعی تنگ شده. وای که چقدر شستن ظرف های اون جمعیت سختمون بود و معمولا سعی میکردیم مشغول کار دیگه ای بشیم و از زیرش دربریم خخخ. هییی یادش بخیر. 

من همیشه عاشق نوروز بودم و قدرشو میدونستم، ولی نوروز امسال، کرونا باعث شد بفهمم خونواده و فامیل رو خیلی بیشتر از اونیکه تصور میکردم، دوست دارم و بهشون وابستم. نوروز امسال فهمیدم چقدر از تنها بودن متنفرم.نوروز امسال فهمیدم چقدر اومدن شراره و سینا، عمو حسن و عهد و عیالش، نوید و نرگس و خاله سوری و خونوادش، بهم انرژی میداد. چقدر جای همه خالیه.یاد مهمونیای شلوغ و پر سر و صدا بخیر. عید دیدنی های پشت سر هم، دور دورهای خونوادگی، شوق برنامه ریزی سفر نوروزی. هیییی

قدرشو میدونستم ولی نمیدونم چی شد که دورهمی هامونم مجازی شد!!!بازم خدا رو شکر که ویدئوکال رو داریم. جای دورهمی رو نمیگیره ولی دم تکنولوژی گرم که حداقل ها رو،  تو این روز های بی حوصلگی برامون فراهم میکنه. به امید روزهای خوب که ایمان دارم میاد و دوباره دور هم جمع میشیم. تنتون سلامت، سایه تون مستدام...

نوروز 1399

(شکوفه های باغ بابا)

چهارشنبه سوری دورهم، باغ جمع شده بودیم. منظورم از دورهم، همون 8 نفریه که با هم قرنطینه ایم. قرارمون هفته ای یه روز باغ بود ولی روز اول عید و تنهایی خیلی عذاب دهنده بود. مخصوصا که شراره و سینا (خواهرم و همسرش که ترس از کرونا خونه نشینشون کرد و کرمانشاه نیومدن) هم اصفهان موندن و نیومدن و دلتنگیشون، دلتنگمون کرد. این بود که رفتیم باغ تا حداقل یکمی هوای سرمون عوض شه. عیدی بچه ها رو بدیم و بی حوصلگی هامونو کمتر کنیم.

عکسی که میبینین، چند صفحه از کتابیه که خاله شبنم برای نویان عیدی گرفته. واقعا کتاب جالبیه. هم داستانش قشنگه و هم خوب بچه ها رو جذب میکنه. قهرمان داستان خود نویانه و عکسش هم صفحه اول کتاب چاپ شده. شکل ظاهری قهرمان هم شبیه نویانه. مهربد دوست صمیمیه نویانه. تو ویدئوکالی که باهاش داشتیم کتابو برای هردوشون خوندم و کلی کیف کردن.
من امروز 24 ساعت شیفتم. از 8 صبح امروز تا 8 صبح فردا. این عیدی قشنگ از همکار باسلیقم حسابی منو ذوق زده کرد. باورتون میشه این گوشواره ها رو خودش درست کرده؟!!! سمیه جونم عیدی فوق العاده ای بود. مرسی دوست هنرمندم...
1399/01/03