قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

دلگیرترین چهارشنبه سوری

چهارشنبه سوری امسال دلگیرترین چهارشنبه سوری عمرم بود!!!چهارشنبه سوری بدون شراره و سینا، بدون عمو نادر و خاله سوسن و آیلین، بدون شلوغی و مهمون و بدو بدو. چهارشنبه سوری بدون رقص و آواز و فشفشه و آتیش بازی. کرونا نه تنها جمع هامونو ازمون گرفته که دل و دماغ شادی کردن هم برامون نذاشته!!!تنها آرزوم تو این شب که از بچگی برام لبریز از شادی و حس خوب بوده، سلامتی و سلامتیه. ای آتیش سرخ غم ها و بیماری ها رو ببر و شادی و سلامتیو جایگزینش کن. به امید روزی که بی دغدغه کنار هم جمع بشیم، همدیگه رو محکم بغل کنیم و در کنار هم جشن بگیریم...

چهارشنبه سوریتون مبارک...

(ما 8نفری رفتیم باغ بابا (کاملا شخصیه و کسی جز ما 8 نفر واردش نمیشه)و آتیش روشن کردیم. قبلا هم نوشتم که قرنطینه ما 8 نفره است. کل هفته  خونه ایم و فقط یه روز در هفته کنار هم تو باغ جمع میشیم. ما نتونستیم قرنطینه مونو از این کوچیکتر کنیم ولی دم کسایی که میتونن گرم)

باغ بابا1398/12/27

نقره داغ

مینویسم که یادم بماند اینجا ایران است!!! سرزمینی که بدون داشتن بند "پ" نه حق اعتراض داری نه شکایت!!! مینویسم که یادم بماند در جامعه ای مدنی زندگی نمیکنم که دنبال حق و حقوق انسانیم باشم!!! می نویسم که یادم بماند بعد از این در محیط کار، از احدی کوچکترین انتظاری نداشته باشم!!! مینویسم که یادم بماند پس از این اگر پارتی داری هر برخوردی با من کرد، بگویم دستت درد نکند بدترش را سرم بیاور!!!! مینویسم که یادم بماند نتیجه اعتراض به برخوردهای زشت و زننده مسئولمان، نتیجه حق خوری های بی مورد و غرض ورزی های شخصیش، دو ماه سگ دو زدن با اعمال شاقه و نصف شدن اضافه کار به بهانه ناسازگاری (ما 7 نفر ناسازگاریم و آقا به لطف بند "پ" سازگار!!!)و حرص خوردن بی پایان،  برای ما بود!!! مینویسم که یادم بماند دو ماه تمام حتی باید پاسخگو خط روی میز اتاق کارمان هم بودیم!!!! که یادم بماند بیشعوران بیشعورند حتی اگر دکتر باشند!!! که یادم بماند تمام تلاششان را کردند اما اینقدر قوی بودیم و کار کردیم که نتوانستند بگویند نتوانستید!!!! مینویسم که یادم بماند جهان سوم دقیقا همین جایی است که در آن سرگردانیم!!! 

دلنوشته های این روزهای سخت


تو ذهنم مرور میکردم رسیدم اداره اول دستمو بشورم، بعد ضدعفونی کنم، بعد دستکش بپوشم.اه این دیگه چه عذابی بود نازل شد. پوست دستم رفت اینقدر شستم. وای نکنه ... یهو چشمم خورد به این شکوفه ها!!!زدم رو ترمز و پیاده شدم. دلم نیومد بی تفاوت از کنارشون بگذرم.برای من یه جرقه امید بودن! فقط خدا میدونه که چقدر من عاشق اسفند و هیاهوی عید بودم!بودم نه، الانم هستم ولی با یه حسرت عمیق!!!چرا قدرشو ندونستم!!!قدر شلوغی خیابونا،قیل و قال دستفروشا، بوی عود و اسپند،تنبک و دایره زنگی حاجی فیروز، اولین شکوفه های بهاری،سبزه و ماهی های قرمز کنار خیابون!!!ذوق و شوق خرید و آرایشگاه و حتی سختی خونه تکونی!!!اسفند رو این مدلی نمیخوام!اسفند باید لبریز از شادی و حس زندگی باشه!این اسفند ترسناک و دلگیر رو باور ندارم و مدام با خودم تکرار میکنم این نیز بگذرد.

ولی من باید یاد بگیرم قدردان باشم و از کوچکترین ها لذت ببرم. بخندم و شاد باشم که شاید فرصت جبرانی نباشه!!!!

اولین شکوفه های بهاری و اسفند ماهی که به لطف "کرونا" هیچیش شبیه اسفند نیست!!!

1398/12/11

این روزها به طرز عجیبی دلگیرن. ترس، استرس، نگرانی و...

اولش که خبر رسیدن ویروس به ایران تایید شد، چون من مجبور بودم سرکار برم، تصمیم گرفتم قرنطینه بمونم. یه قرنطینه سخت سه نفره. ندیدن عزیزترینها سخته ولی ترس نبودنشون قابل تصور نیست. 9 روزی همو ندیدیم تا بالاخره طاقت مامان و بابا تموم شد و اومدن خونمون. این بود که قرنطینه ما بزرگتر شد(8نفره!و بین این 8 نفر، فقط منم که سرکار میرم!!بقیه خونن).البته بازم سعی میکنیم کمتر همو ببینیم. 

دیروز تو باغ برای بابا تولد گرفتیم. باغ امنه، کسی جز خودمون واردش نمیشه و اونجا هم خیلی رعایت میکنیم.(بازم دم همه کسایی که قرنطینه هاشون کوچیکتره گرم).

چون نمیشه از بیرون کیک خرید، کیک رو من و نویان درست کردیم(پسرم یه دونه است. کیک میپزه، ظرف میشوره)

بابای خوبم تنت سلامت، تولدت مبارک...

1398/12/21 

کرونا

مادر که باشی همه چیز پیچیده تر میشه!نگرانی؟!استرس داری؟! میترسی؟!باشه حق داری، ولی پنهانش کن!بروزش نده!مبادا وحشت وجود فرشته زمینیت رو تسخیر کنه.و این تنها یک روی بازیه!!!

از طرف دیگه باید یادش بدی مراقب خودش باشه!!!چه طور یادش بدی که نترسه؟!که احساس امنیتش خدشه دار نشه؟!که تصورش از دنیای شاد و رنگارنگ، سیاه و سفید نشه؟!به خدا قسم که خیلی سخته!!تمام خلاقیتم خلاصه شد تو یه نقاشی و این کاغذ و مدادرنگی. با هم کشیدیم و حرف زدیم. از ویروسی به نام"کرونا" که دست هاش مثل تلمبه دستی به همه جا میچسبه و جدا شدنش سخته.ویروسی بلا که برای اینکه خودش رو قوی کنه، ما را ضعیف و مریض میکنه. ولیییی سرباز های بدن ما(گلبول های سفید) قوی هستن و همیشه پیروز میشن. فقط این مدت باید ما بیشتر از قبل مواظبشون باشیم. با ویتامینها و غذاهای مقوی اسلحه های زیادی به دستشون برسونیم که اگه کرونا شیطون وارد بدنمون شد، سربازا بتونن شکستش بدن. باید مدام دستامونو بشوریم تا دستای کرونا رو از پوستمون جدا کنیم و بندازیمش تو فاضلاب. و مدام با هم تکرار میکنیم که ما قوی هستیم و سربازای بدنمون پیروز میشن!!!

و پشت همه این داستانا و نقاشیا و بازیا که همش با خنده است نه با وحشت، پشتت یخ کنه، بغض گلوتو فشار بده و بترسی که مبادا سربازای بدنمون پیروز نشن؟!!!اون وقت با باور بچم چی کار میشه کرد؟!

و باز با خودت تکرار کنی که مادر بودن سخت ترین شغل دنیاست!!!

(هیچوقت نقاشیم خوب نبوده. معرفی میکنم سبزه کروناست و آبیه گلبول سفید که سربازه، ویتامین خورده قوی شده دست  کرونا رو قطع کرده خخخ)

1398/12/06

و این بار کرونا!!!

چو ازین کویر وحشت

به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها، به باران

برسان سلام ما را...

1398/12/03