قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

از زلزله کرمانشاه، یکسال گذشت!!!


چه شب تلخی بود!!!وحشت، اضطراب، استرس، بیخوابی. تلخه تلخ.چه عزیزانی که سفر کردند، سفری ابدی و بی بازگشت. چه کودکانی که تمام شادی های کودکانه شان آوار شد!!!چه جوانانی که امیدهایشان را به خاک سپردند. چه پدرانی، چه مادرانی چه مادرانی...

شبی با طعم زهر!!! گذشت، یکسال از آن شب وحشتناک گذشت و هنوز سرپل ذهاب ویرانه است!!!!هنوز هم استانی هایم چادرنشین و کانکس نشینن!!!هنوز کابوس گرما و سرما ادامه دارد!!!کاش...


ارمغان مهدکودک

جونم براتون بگه که تقریبا از سه روز بعد از مهدکودک رو شدن نویان مدام درگیر انواع و اقسام ویروس هام!!!یک سره هاااا!!!این یکی خوب میشه بعدی میاد و ...دکترش میگه اوایل مهدکودک رفتن همینه، بعد کم کم بدنش مقاوم میشه.اولین باری که مریض شد تا سه روز نبردمش مهد ولی بعد دیدم فایده نداره چون بقیه رعایت نمیکنن!گرچه وعده دیدار نویان با دکترش چهارشنبه هاست و چون پنجشنبه جمعه مهد نمیره معمولا اون سه روز استراحت رو داره.

این سه روز تعطیلی قبل که دیگه تب بالا داشت و ما رسما چیزی جز بیخوابی از تعطیلات نصیبمون نشد!!!بمونه که شراره سینا و عموم اینا و عهد و عیالش و ... همه کرمانشاه بودن. از سه شنبه 13 آبان ویروس جدید خودنمایی کرد ولی نویان رو از پا ننداخت. چهارشنبه 14 آبان همه رو مهمون کردم جاتون خالی باغ به سرو ماهی کبابی. طبق پیشبینی هواشناسی محترم قرار بود هوا آفتابی باشه، ما که رسیدیم بارونی شد. رو کوه پرآو هم کلی برف بود و باغ خیلی سرد بود. تا جاییکه همه جمع شدیم تو اتاق و کرسی گذاشتیم ولی همون سرما، بیماری نویان رو تشدید کرد و شب تا صبح نخوابید. یکم تبم داشت و بینی کیپ و میگفت گوشش هم درد میکنه. بچم خودشم شاکی شده بود میگفت مامان چرا من اینقدر مریض میشم؟! سه روزم تعطیلی بود، تصمیم گرفتیم ببریمش بیمارستان تخصصی کودکان محمد کرمانشاهی. اونجام که غلغله بود!!!نفر 106 بودیم و راحت یکساعتی طول کشید تا نوبتمون بشه. من و نویانم بیرون اورژانس منتظر موندیم که شاید ویروس جدیدی نگیریم. بالاخره نوبتمون شد و خانوم دکتر جوونی نویانو ویزیت کرد. گفت گوشش یکم متورمه و ترشحات ته گلوشم زیاده. دوباره آنتی بیوتیک و ...

با هدا جون تلفنی داروهاشو هماهنگ کردیم.گفت کوآموکسی کلاو معده رودشو بهم میریزه، 2.5 سی سی از اونو با 3 سی سی آموکسی سیلین قاطی کن بهش بده که کمتر اذیتش کنه. اسپری بینی نازونکس هم هر 12 ساعت به رفع کیپی بینیش کمک میکنه.

 بعد از بیمارستان گفتیم بریم خونه مامان بزرگم عموم اینا رو ببینیم. همین که رسیدیم تب نویان بالا رفت،39 درجه!!!بیحال شد و استامینوفن و پاشویه هم بی فایده بود!!!خلاصه سریع رفتیم خونه، نهارم که خونه مامان بودیم نرفتیم از ترس اینکه کارن بگیره. خلاصه که روز خیلیییی بدی بود. 

بچم اینقدر این مدت دکتر رفته خودش یه پا دکتر شده. صندلی چرخ دار جلو میز کامپوتر رو آورده بود و میگفت این صندلی دکتراست!!!یه چیزیم گرفته بود دستش و تو گوشمونو نگاه میکرد و سیتریزین برای یه هفته تجویز میکرد خخخخ

خدا بخواد الان خوبه اگه ویروس جدید نگیره.

از مهدکودک بگم که به شدت ازش راضیم. مهد خیلی خوبیه و برنامه های متنوعی داره. از آتشنشانی و ورزشگاه و مدرسه طبیعت و ... بردن تا چکاپ های مختلف. عکس ها و فیلم هایی هم که تو کانال میذارن نشون میده بچه ها شاد و راضین. اشتیاق نویان هم برای مهد رفتن، شاد بودنش رو تایید میکنه.

چکاپ گوش(مهرماه 97) و دندونش (21 آبان 97) که انجام شد و مشکلی نداشت فقط دندون پزشک فلورایدتراپی رو توصیه کرده بود. اما امان از چکاپ چشمش!!!بعد از عمل چشمم، من هنوز به دید مطلوب نرسیدم!دید کلیم خوبه ولی دید چشم راستم هنوز مشکل داره. بیشتر دوبینی دارم. تصمیم گرفتم پیش دکترم برم.شنبه 6 آبان 97 به زحمت از دکتر وقت گرفتم. ازونجایی که خواهرشوهرم هم نبود ما همون شنبه صبح حرکت کردیم و ساعت 3 رسیدیم تهران. ماشینو خونه برادرشوهرم گذاشتیم و با اسنپ رفتیم بیمارستان. مثل همیشه زود نوبتم شد. اپتومتریست شماره 1 آستیگمات چشم راست و 0.25 آستیگمات چشم چپ رو تحویلم داد!!!!دکتر هم گفت فعلا صبر کن و شب ها هم از گوشی و تلویزیون استفاده نکن!!! روحیم خیلی خراب شد. همه عمل میکنن و خوب میشن چرا من جواب نگرفتم!!!چند روزی خیلی بهم ریختم ولی کم کم با خودم کنار اومدم و همش به خودم امید میدم که ایییی شاید درست شد. دکتر گفت بهش زمان بده، اینقدرم این چشم اون چشم نکن. البته دید کلیم خوبه و نیازی به زدن عینک نیست ولی مخصوصا با چشم راستم درگیرم و دوبینی دارم.

از خودم که بگذرم میخواستیم چشم نویانم چک کنیم. جهت شناسی E هارو باهاش کار کرده بودم ولی نمیدونستم جواب اپتومتریست هارم میده یا نه. این بود که رفتم و به یکیشون گفتم بیزحمت چندتاشو ازش بپرسید که اگه جواب میده برم ویزیت رو پرداخت کنم که چکش کنین. اونم خانوم مهربونی بود و قبول کرد. نویان خیلی شیرین دستش رو شبیهE میگرفت و جوابشو میداد. خانومم کلی براش ذوق کرده بود و تا کوچکترین علامت هم ازش پرسید و گفت دیدش کامله ویزیت نمیخواد. البته دید کلی رو دید با دوچشم، نه اینکه یه چشمش رو بگیره و جواب بده بعد چشم دیگه و ...تا اینکه شنبه 19 آبان 97 غربالگر رفته بود مهد. اون روز هیچ کارتی به ما ندادن. دیروز صبح که رسوندمش مهد از معاون مهد پرسیدم نتیجه بینایی سنجی چی شد؟نویان مشکلی نداشت؟!من و منی کرد و گفت نمیدونم بذار کارتش رو ظهر میدم!نمیدونم چرا دلم شور افتاد. مامان که رفت دنبالش بهش گفته بودن باید بره پیش اپتومتریست و تو کارتش زده بودن چشم راست سالم و ارجاع برای چشم چپ.دلم مثل سیر و سرکه میجوشید.خدایا اگه تنبلی چشم باشه کی چشم این بچه رو ببنده!!!فکر و خیال دست از سرم برنمیداشت. هرچی هم به مرکزی که معرفی کرده بودن زنگ میزدم کسی جوابگو نبود. طاقتم نگرفت و عصری رفتیم به آدرسی که مهد داده بودن و به در بسته خوردیم چون فقط صبح ها باز بودن!!!خلاصه رفتیم پیش یه اپتومتریست دیگه. مرد میانسالی بود که فارغ التحصیل دانشگاه شهید بهشتی تهران بود. اون که چک کرد و گفت دیدش نرماله، در حد 0.25 و 0.5 آستیگمات داره که اصلا مهم نیست و نیاز به هیچی نداره. کلی هم دستگاه های غربالگری رو کوبید و گفت اصلا دقیق نیستن!!!

میدونم من اخلاق خیلی بدی دارم، زیادی حساسم و زود بهم میریزم، فقط خدا میدونه چقدر اذیت شدم. اگه همون شب پیش اپتومتریست نبرده بودمش فکر و خیال نابودم میکرد. خیلی این اخلاقم بده باید یکم رو خودم کار کنم. بازم خدا رو شکر که بچم چیزیش نبود.

اینم بگم که چند وقتیه نویان به راحتی خودش از دم مهد میره سرکلاسش. تا به اینجا برسم روزهای عجیبی رو گذروندم. یه هفته اول مهد، بعضی روزا خیلی سخت رضایت میداد که بره. بعضی روزام گریه میکرد. ولی بعدش همش گیر میداد که من ببرمش تا سر کلاسش!معاون مهد هم میگفت این روند اشتباهه و نویان باید خودش بره سرکلاس. منم که اصلا دلم نمیخواست بچه رو اذیت کنم دل به دلش میدادم و فرشته جون(معاونش) از این روند راضی نبود. بعضی روزا تا سر کلاس هم میبردمش ولی گیر میداد که مامان تو هم بمون!!!خلاصه ماجرا داشتیم. فرشته جون هم نظرش این بود که بچه رو عادت دادیم و نباید باهاش سرکلاس بریم!!!منم تصمیم گرفتم یه راهی پیدا کنم. به کل من مخالف خرید تفنگ و شمشیر و خلاصه هر وسیله ای که خشونت رو ترویج بده برای بچه هام. ولی نویان دست یکی تفنگ دیده بود و خیلی دلش میخواست تفنگ داشته باشه. منم دیدم بهترین راه عادت دادنش وعده خرید تفنگه.قرار شد هر روزی که خودش رفت سرکلاس یه ستاره جایزه بگیره و جدول ستاره هاش که پر شد تفنگ بخره. باورتون نمیشه از همون روز خودش رفت سرکلاسش!!!دیروز 20 آبان 97 هم بالاخره به تفنگش رسید. البته تفنگی که وقتی ماشه رو میکشه فقط نور و صدا داره.و کاملا هم عادتش شده که دیگه خودش بره سرکلاسش. امروزم به راحتی مثل روزهای قبل راهی کلاسش شد.


مروارید های کارن


اول از همه لازم به توضیحه که این عکس اول مربوط به کیک جشن تولد 33 سالگی منه و هیچ ربطی به جشن دندونی کارن جونم نداره. خخخخخخخ

طبق معمول زندگی کارمندی پنجشنبه 19 مهر 1397 جشن تولد گرفتم که سعید و شبنم هم متاسفانه نیومدن. شبنم میگفت خیلی کار دارم و جشن تولد من با حضور مامان و بابا و مهدی و نویان برگزار شد.و اون دو شاخه رز زیبایی که میبینید کادو نویانه که خودش رفته و برام انتخاب کرده و من زیباترین رزهای جهانو از دستای کوچیکش کادو گرفتم. اون شب نویان نمیدونم چش بود؟! خیلی بیتابی و بدقلقی کرد!!!



حالا بگم از جشن پرماجرا دندونی کارن!!!! اولش که شبنم اصلا تصمیم به جشن گرفتن نداشت!!! کارن به شدت به شبنم وابسته است و شبنم میگفت سختشه. ولی یهویی شبنم دلش خواست و تصمیم گرفت براش دندون فشون بگیره. منم قول دادم کمکش کنم این بود که ژله و تزیین سالاد اولویه رو من گردن گرفتم. آششم قرار شد مامانم درست کنه. شامم از بیرون سفارش داد.



لازمه توضیح بدم که برای درست کردن این ژله ها، اول ژله آبی رو درست کردم و گذاشتم تو یخچال تا کاملا ببنده. بعد شکل دندونا رو از تو ژله آبی رنگ درآوردم. ژله آلوورا رو تو آب جوش حل کردم و بستنی وانیلی رو هم گذاشتم آب بشه. به جای آب سرد، بستنی بهش اضافه کردم و ریختم جای قالبای دندون و اینی که میبینید به دست اومد. البته اسمارتیزها یکم رنگ دادن و موقع سرو به قشنگی الانش نبود.

بگم از ماجرای چسبناک ژله درست کردن من!!! ژله آبی رو حل کردم و خواستم تو یخچال بذارم.طبقات پایین یخچال پر بود و منه تنبل گفتم میذارمش طبقه بالا!!! این طبقه بالا گذاشتن همان و نصف ژله ریختن و یخچال و آشپزخونه و سرتاپا خودم ژله ای شدن همان!!!! لامصب پاک هم نمیشد و خشک که میشد دوباره همه جا چسبناک بود!!!



این tooth family هم کار منه. دوسشون داشتمممم.



خب بریم سراغ جشن دندونی پرماجرا!!!  اول بگم از لباس دندونی کارن که شبنم به سلیقه یکی از دوستاش اطمینان کرده بود و لباسای ساده کارن رو داده بود تا به سلیقه خودش روش کار کنه و دندونی بزنه و وای از لباسی که تحویل گرفت!!!! طرف هرچی دستش رسیده بود چسبونده بود رو لباس!!!! شلوغ شده بود بدددد و مام دوسش نداشتیم. ولی یه دندون طلایی خوشگل پشت لباسه بود که به شبنم گفتم اونو بکنه و بزنه جلوی یه بادی سفید ساده و همونو تنش کنه که همین کارو کرد و مشکل لباس حل شد.



بنر دندونی کارن که قرار بود تو باغ نصب بشه، تا روز قبل جشن سفارش داده نشد!!! چون شبنم میخواست عکس کارن رو با لباس دندونیش بده، لباسش که دیر به دستش رسید بعد هم که مقبول نیوفتاد و خلاصه آخرم قرار شد یه عکس دیگه شو رو بنر بزنن. کسی هم که قرار بود براشون بنر بزنه سر طراحی و چاپش کلی فیلمشون کرد و آخرم گفت نمیتونم و جشن دندونی کارن، بی بنر موند!!! به شبنم گفتم ایرادی نداره کلی بادکنک و ... بگیر با همونا تزیینش میکنیم. قرار بود جشن کارن حوالی 4 و 5 ظهر جمعه 20 مهر 1397 تو باغ بابا برگزار بشه. چون شب سرد میشد و کارن هم میخوابید گفتیم نهایت 10 و 11 جشن تموم شه. شبنم و سعید که برای تزیین رفته بودن باغ تازه ساعت 4 برگشته بودن خونه!!! مام که نویان خوابید و زودتر از 6 نتونستیم حرکت کنیم. تازه همون موقع هم بغلش کردم و تو راه بیدار شد. پیشبینی هواشناسی احتمال بارندگی رو 1% زده بود و نوشته بود غالبا آفتابی!!! حالا هوا شد باد و طوفان و بارون!!! به گفته شبنم تمام تزییناتش رو باد محترم زحمت کشیده بود پاره کرده بود و برده بود!!!



حتی وقتی مهدی و نویان حموم بودن بادی اومد که در یکی از اتاقای خونه ما رو بهم کوبید و در اتاق دیگه باز نمیشد!!! حالا لباسای جشن ما سه تا هم تو اون اتاق بود!!! آخرش مهدی قفلو کلا درآورد تا بتونه درو باز کنه. من و مهدی و نویان هم ست کرم مشکی زدیم. من یه پیرهن کوتاه پوشیدم که بالاتنش کرم و دامنش مشکی بود. مهدی پیرهن کرم و کراوات مشکی، نویانم پیرهن کرم و شلوار کراوات مشکی. تعریف از خود نباشه باید بگم که کلی هم ست ما طرفدار پیدا کرد.



خلاصه جونم براتون بگه که بابا و مامان برای کادو کارن سه چرخه خریده بودن که چون خودشون قرار بود مامانی بابایی رو ببرن باغ، قرار شد ما سه چرخه رو ببریم که اونم داستانی شد!!! تو جعبه ماشین جا نمیشد!!! به هر زوری بود رو صندلی های عقب جاش دادیم و به سمت باغ حرکت کردیم که سعید زنگ زد و گفت برق باغ رفته نیاین!!!! یعنی دیگه ته بدشانسی بود!!! مامان گفته بود ایرادی نداره همه مهمونا بیان خونه مامان.ما زودتر از همه رسیدیم خونه مامان. کلید حیاط رو داشتیم ولی کلید در ورودی هال رو نه. با نویان و سه چرخه کارن تو حیاط مشغول بازی شدیم تا بقیه برسن. عمو بهرام و خاله پرستو (دوست بابام و خانومش) هم باغ نرفته بودن و زودتر از بقیه رسیدن.شبنم اینام بالاخره رسیدن و دوستاشون مشغول خالی کردن ظرف و ظروف و ... تو حیاط بابا اینا شدن. ظرف ها رو پشت در حیاط چیده بودن. بابا که رسید بیخبر از همه چی ریموت در پارکینگ رو زد!!! در باز می شد و ظرف ها رو یکی یکی میشکست!!! من بی اختیار داد زدم که درو باز نکن و ... نویان که به شدت به صدای بلند و داد حساسه حسابی ترسیده بود و گریه میکرد و منم نمیتونستم آرومش کنم!!! تو اوج گریه هاش خواستم بغلش کنم که با دست دورم کرد و زد تو چشم تازه عمل کرده چپ من و خدا میدونه که چقدر ترسیدم!!! مهدی پیشش اومد و از جمع دورش کرد و خودش میگفت که کلی باهاش حرف زده تا آرومش کرده!!! منم فقط دور شدم. قطره چشممو ریختم و چشمامو بستم. بعد از چند دقیقه دیدم بهترم. حالا زمان استراحت کردن نبود. همه ناراحت بودن. جشن رو هوا بود. مهمونا سرگردون شده بودن. بابا به شدت عصبی بود!!! شبنم هم تو ماشین نشسته بود، کارنو شیر میداد و غصه میخورد. به خودم روحیه دادم و بلند شدم و شروع کردم به تزیین میزاش. آمپلی فایر که روشن شد دیگه همه چی رنگ و بوی جشن گرفتو تلخی ها فراموش شد.



بعد ازین اتفاقای غیرمنتظره،  به حق شب خوبی برای همه مون رقم خورد و کلی به همه خوش گذشت.دیگه قسمت بود که جشن اینجوری برگزار بشه و ما هم با احترام به قسمت تا جاییکه تونستیم سعی کردیم شاد باشیم و به خودمون خوش بگذرونیم و چقدر جای شراره و سینا عزیزم خالی بود!!!

کارن خوشگل خاله، رویش مرواریدهای نازت مبارک. همیشه بخندی قشنگم.

(اینم بگم که دندون رو لباس کارن زبر بود و زیر چونه بچه رو قرمز کرده بود. این شد که از وسطای جشن کلا کنار گذاشته شد خخخخ)