قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

دنیای مادرانه

وقتی حامله ای، دنیات میشه صدای قلب جنینت! وقتی مادر میشی، دنیات عجیب غریب میشه.  وقتی مادر میشی دنیات کوچیک میشه،  اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر خودت این دنیا رو نمیبینه!  دنیات میشه ماشین های اسباب بازی،  دنیات میشه رنگ ها،  دنیای شاد ریاضی... دنیات میشه کودکت.  با کودک شیر میخوری،  با کودک چهار دست و پا میری،  با کودک اده بده میکنی، با کودک رشد میکنی.  بزرگ میشی،  اینقدر بزرگ که همه میفهمن مادری...

یهویی کوه میشی،  توانت هزار برابر میشه.  دیگه مریض نمیشی،  دیگه نمی نالی. وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمیترسی!

وقتی مادر میشی دنیات میشه تغذیه،  دیگه وقت نداری یه صبح تا شب بری خرید واسه یه مانتو!  وقتت میشه طلای هزار عیار! نایاب... نایاب... وقتت میشه کودکت.  حالا کوه شدی،  اون میخواد ازت بالا بره!  قدرتمند میشی ولی بازم دنیات کوچیکه.  دنیات اندازه دل کودکته.  وقتی مادر میشی،  میشی یه پا پزشک خانواده! میشی دیکشنری لغات زبان کودکت! تو میفهمی اون چی میگه و برای بقیه هم ترجمه میکنی! این یعنی دنیای تو... وقتی مادر میشی،  عوض میشی! میشی یه خانوم نو و تازه به دنیا اومده،  پاکه پاک،  سفیده سفید! 

وقتی مادر میشی پردرمیاری!  پرواز میکنی اون بالا بالاها.  وقتی مادر میشی دنیات روز به روز رشد میکنه و قد میکشه.  مادر که میشی دنیات کودکته... 

متن از کانال نی نی پرارین 

21 ماه پس از تولد


امروز 29 خرداد 1395 و نویان من 21 ماهگی رو تموم کرد و پا به روزهای گرم 22 ماهگی گذاشت.  21 ماهگیت مبارک هستی من. عکس بالا مربوط به شب قدره که پسری هم شب زنده دار بود و انگار نه انگار که نیمه شبه!!!  شیطونیاش تموم نمیشد!!! 



جدیدا عاشق فرش های کوچیک و کناره و...  شده.  لولشون میکنه،  جاشونو تغییر میده!  خلاصه ماجرا داریم خخخ

هنوز کار تعمیرات خونه مامان اینا ادامه داره و مامان اینا بعد از خونه ما چند روزی خونه شبنم بودن و حالام خونه مامانی ( مامانه بابا) هستن و نویانی یه مدتیه ساعات اداری میره مهمونی. دیروز 28 خرداد 1396 خونه مامانی خرابکاری کرده بود و شیشه یکی از میزها و لولای میز تلویزیون رو خراب کرده بود! وقتی رفتم دنبالش، نچ نچ کنان منو کنار میزتلویزیون برد و با زبونی که فقط خودش میدونست چی میگه بهم فهموند که خرابکاری کرده!!!! منم حسابی براش توضیح دادم که ایرادی نداره و میدیم بابا مهدی درستش کنه، ولی باید حواست باشه دیگه خراب نشه. پسری هم سرشو تکون میداد و تایید میکرد.

جدیدا مسواک زدن رو با نویان تمرین میکنم. وقتی میرم مسواک بزنم، مسواک نویان هم دستش میدم و در دستشویی رو باز میذارم. نگاه هم میکنیم و مسواک میزنیم. مامان فدای دندون های کوچولوت جیگر من. (البته من مدت هاست بعد از قطره آهن، به نویان آب میدم و بعدش یه دور با دستمال خیس و سری بعد با مسواک انگشتی براش مسواک میزنم)




بالاخره بابا استخر باغ رو راه انداخت. وای که چقدر خوب بود.  آب تمیز،  استخر روباز،  بازی،  هیجان.  عالی بود عالییی.  جمعه 26 خرداد 1395 اولین تجربه شنای نویان بود.  بابا با حوصله کمکش میکرد که شنا کنه.  البته نویان که به آب خنک عادت نداره،  زود بیرون اومد و به بغل مادرجون پیوست.  جاتون خالی ما حسابی شنا و بازی کردیم.  عالی بود عالیییی 
البته عایق بندی استخر مشکل داشت و باید دوباره روش کار بشه!  بعید میدونم آبش به بازی جمعه بعد برسه 



نویان کوچولو ما این روزها حسابی شیطون شده.  "گیلا " (گیلاس)  "آلوله "( آلوچه)  و خیلی کلمات دیگه رو به گنجینه واژه هاش اضافه کرده.  این روزها عاشق پودر شیرخشک شده! (مامان هنوز هم من وقتی ادارم یه وعده تو خواب و به زحمت بهش شیر خشک میده) صدا میزنه "ایش" (شیر) و من با قاشق بهش پودر شیرخشک میدم و با "به به به به" هاش خوشمزگیشو تایید میکنه خخخخ
راستییی خدا خیلی خیلی پسر کوچولو منو دوست داشته و یه پسر خاله کوچولو،  با اختلاف سنی مناسب سرراه پسرم قرار داده.  تو سونو ان تی به شبنم گفتن نی نی کوچولومون پسره و قراره آقا " کارن " ( کارن نامی است ایرانی به معنی شجاع و دلیر و نام فرزند کاوه آهنگر بوده) به خانواده ما اضافه بشه.  امیدوارم پسرخاله های خوبی برای هم باشن.
اینقدر خوشگل تا ده میشمره که نگووووو "ek، dooo، di، cha، pat، iiis، hap، has، nooooo، dahhhhh"
دل من که براش ضعف میره بس که خوشگل میشمره.
لی لی لی لی حوضی هم خاله شبنم بهش یاد داده. لی لی لی لی رو میگه و انگشتش رو کف دست ما میچرخونه. بقیشو ما باید براش بخونین و اون انگشت هامونو جمع کنه یا بچرخونه. خدا میدونه که چقدر بازی کردن با این فرشته کوچولو لذت بخشه.



عکس بالا مربوط به پنجشنبه 26 خرداد 1396 و یه بازی خلاقانه است.  عروسک ها رو آویزون کردم و قرار بود با توپ مورد هدف قرار بگیرن.  نویانی دوتا توپ پرتاب کرد و به نظرش بازی بی مزه اومد. پس قواعد بازی رو تغییر و ترجیح داد از زیر عروسک ها رفت و آمد کنه و کلی ذوق کرد و خندید.
نقاشی کشیدن رو دوست داره. گاهی هم اون میگه و من میکشم. مثلا پیشی یا جوجو یا گل و ... هر منحنی ای هم که بکشه میگه "ماه"
یه بار با مداد شمعی رو کابینت کشید. منو مهدی کلی براش توضیح دادیم که کار بدیه و فقط باید تو دفترش نقاشی کنه. نمیدونم چقدر متنبه شد ولی فعلا که دیگه تکرار نشده.



این عکس هم مربوط به بازی خلاقانه بعدیه.  قرار بود ماشین هارو روی چسب پهن بچسبونه.  ولی به نظرش مامان برای این کار بهتر بود! با بالا و پایین بردن سر و تکرار کردن "مامان " تموم ماشین ها رو به چسب پهن چسبوندم و مامان خلاق شدم خخخخ
براش قلاب و ماهی آهنربایی گرفتم. ولی خداییش گرفتن ماهیا سخته براش.چون فقط یه تیکه آهنی کوچیک رو دهنشون دارن. خودمم به سختی میگیرمشون  فعلا با فلز های ساز بلزش (که شکسته و دیگه قابل استفاده نیست) بازی میکنیم. من لوله هارو میچینم و نویان با قلاب شکارشون میکنه و رنگ هارو تمرین میکنیم.


پسری عاشق پریدنه و کم کم داره یاد میگیره. چند بار مهدی برای باز و بسته کردن دریچه کولر پریده بود. اینم یاد گرفته و میره جلو دریچه کولر و میپره. از بابا مهدی هم میخواد همراهیش کنه کلا عین ضبط صوت میمونه همه چی رو تکرار میکنه و یاد میگیره.
این روزها فقط و فقط از خدای مهربون میخوام که صلح و امنیت و آرامش رو تو جهانش حکفرما کنه و به نسل نویان ها زندگی ای شادببخشه. الهی آممین

پیشنهاد کتاب2


خیلی دوسش داشتم.  قلم نو و عجیبی داشت. 

"بیست و هفتم خرداد هزار و سیصد و نود شش "


کتاب با توصیف خانه‌ پنجاه متری و محله‌ تازه از زبان زنی متاهل و خانه‌دار آغازمی‌شود؛ اما احساس آزادی و خوشبختی پایان زندگی مستاجری درهمان چند ورق ابتدایی به پایان خود می‌رسد! وفی، راوی و شخص اول داستانش را تا پایان بدون نام پیش می‌برد. زن یکی از همه‌ زن‌های حبس شده در غربت خانه و جامانده از نگاه نویسندگان است. زنی که تکرار زندگی تکراریش جسارت می‌خواهد.

امیر همسر زن بدون نام کتاب رویای مهاجرت و زندگی آرمانی در سر دارد و فروش خانه اولین قدم می‌شود. زن اما همراه نیست. امیر پرنده‌ مهاجری اسیر قفس زندگی متاهلی، زن اما خرس قطبی است. سختی را می‌پذیرد؛ اما حاضر به تغییر و تطبیق با شرایط جدید نیست. زندگی بدون غم و درد و رنج و حسرت کانادا را باور امیر را باور ندارد. تفاوت‌های همیشه جان می‌گیرند و پرنده‌ من روایت درون پر چالش زنی تنها مانده در زندگی به‌ظاهر مشترک می‌شود. امیر خیانت نمی‌کند؛ اما فرسنگ‌ها از دنیای زن فاصله می‌گیرد. زندگی سرد همیشه یخ می‌زند. پرنده‌ من داستان ندارد. پیرنگ ندارد. گره ندارد. روایت روزمرگی است.



پیشنهاد کتاب 1


عالییییی بود

"بیست و چهارم خرداد هزار و سیصد و نود و شش"


خلاصه داستان:

استاد ماکان نقاش بزرگ که یک مبارز سیاسی علیه دیکتاتوری رضاشاه است در تبعید درمی‌گذرد. یکی از آثار باقی‌مانده از او، پرده‌ای است به‌نام «چشمهایش»، چشم‌های زنی که گویا رازی را در خود پنهان کرده است. راوی داستان که ناظم مدرسه و نمایشگاه آثار استاد ماکان است، سخت کنجکاو است راز این چشم‌ها را دریابد. بنا بر این سعی می‌کند زن در تصویر را بیابد و از ارتباط او با استاد ماکان بپرسد. پس از سال‌ها ناظم زن مورد نظر را می‌یابد و در خانهٔ او با هم گفتگو می‌کنند. زن به او می‌گوید که او دختری از خاندانی ثروتمند بوده است و به خاطر زیبایش توجه مردان بسیاری را جلب خود می کرده اما آن‌ها برای او سرگرمی‌ای بیش نبودند و تنها استاد ماکان بود که توجهی به زیبایی و جاذبه‌اش نداشته است. زن برای جلب توجه استاد با تشکیلات مخفی سیاسی زیر نظر استاد همکاری می‌کند اما استاد نه فداکاری او را جدی می‌گیرد و نه احساسات و عشق او را درمی‌یابد. در آخر استاد توسط پلیس دستگیر می‌شود و زن به درخواست ازدواج رییس شهربانی که از خواستاران قدیمی او بوده‌است به شرط نجات استاد از مرگ پاسخ مثبت می‌دهد. استاد به تبعید می‌رود و هرگز از فداکاری زن آگاه نمی‌شود. در تبعید پردهٔ چشمهایش را می‌کشد، چشم‌هایی که زنی مرموز اما هوس‌باز و خطر ناک را نمایان می‌کند. زن می‌داند که استاد هرگز او را نشناخته است و این چشم‌ها از آن او نیست

کمی تفکر لطفاً!!!


دلم شکست و تصمیم گرفتم براش بنویسم! گله کنم از دیدگاه نژاد پرستانه تو قرن جدید! از سیاه و سفید دیدن اقوام و آدم ها!  برام عجیب بود، اینقدر فراموشکاری! اینقدر بی رحمی! چرا فکر میکنیم عقل کل شدیم و همه چی رو میفهمیم و قضاوت میکنیم؟! ای کاش یاد بگیریم که همه جا خوب و بد داره، همه جا.شهرهای دیگه قاتل نداره؟! دزدی و قتل و تجاوز و... نداره؟! خفاش شب هم کرد بود؟! اسیدپاشی هم کار کردها بود؟! ای کاش یاد بگیریم هر کسی رو به تنهایی با عقاید و افکار خودش ببینیم،  نه با قومیتش! شاید نتونم بگم تمام و کمال کردم ولی با افتخار میگم به کرد بودنم، به کرمانشاه شهر نازنینم،به ایران عزیزتر از جانم میبالم...

آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود 

ما را زمانه گر شکند ساز میشویم...