وقتی حامله ای، دنیات میشه صدای قلب جنینت! وقتی مادر میشی، دنیات عجیب غریب میشه. وقتی مادر میشی دنیات کوچیک میشه، اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر خودت این دنیا رو نمیبینه! دنیات میشه ماشین های اسباب بازی، دنیات میشه رنگ ها، دنیای شاد ریاضی... دنیات میشه کودکت. با کودک شیر میخوری، با کودک چهار دست و پا میری، با کودک اده بده میکنی، با کودک رشد میکنی. بزرگ میشی، اینقدر بزرگ که همه میفهمن مادری...
یهویی کوه میشی، توانت هزار برابر میشه. دیگه مریض نمیشی، دیگه نمی نالی. وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمیترسی!
وقتی مادر میشی دنیات میشه تغذیه، دیگه وقت نداری یه صبح تا شب بری خرید واسه یه مانتو! وقتت میشه طلای هزار عیار! نایاب... نایاب... وقتت میشه کودکت. حالا کوه شدی، اون میخواد ازت بالا بره! قدرتمند میشی ولی بازم دنیات کوچیکه. دنیات اندازه دل کودکته. وقتی مادر میشی، میشی یه پا پزشک خانواده! میشی دیکشنری لغات زبان کودکت! تو میفهمی اون چی میگه و برای بقیه هم ترجمه میکنی! این یعنی دنیای تو... وقتی مادر میشی، عوض میشی! میشی یه خانوم نو و تازه به دنیا اومده، پاکه پاک، سفیده سفید!
وقتی مادر میشی پردرمیاری! پرواز میکنی اون بالا بالاها. وقتی مادر میشی دنیات روز به روز رشد میکنه و قد میکشه. مادر که میشی دنیات کودکته...
متن از کانال نی نی پرارین
امروز 29 خرداد 1395 و نویان من 21 ماهگی رو تموم کرد و پا به روزهای گرم 22 ماهگی گذاشت. 21 ماهگیت مبارک هستی من. عکس بالا مربوط به شب قدره که پسری هم شب زنده دار بود و انگار نه انگار که نیمه شبه!!! شیطونیاش تموم نمیشد!!!
جدیدا عاشق فرش های کوچیک و کناره و... شده. لولشون میکنه، جاشونو تغییر میده! خلاصه ماجرا داریم خخخ
هنوز کار تعمیرات خونه مامان اینا ادامه داره و مامان اینا بعد از خونه ما چند روزی خونه شبنم بودن و حالام خونه مامانی ( مامانه بابا) هستن و نویانی یه مدتیه ساعات اداری میره مهمونی. دیروز 28 خرداد 1396 خونه مامانی خرابکاری کرده بود و شیشه یکی از میزها و لولای میز تلویزیون رو خراب کرده بود! وقتی رفتم دنبالش، نچ نچ کنان منو کنار میزتلویزیون برد و با زبونی که فقط خودش میدونست چی میگه بهم فهموند که خرابکاری کرده!!!! منم حسابی براش توضیح دادم که ایرادی نداره و میدیم بابا مهدی درستش کنه، ولی باید حواست باشه دیگه خراب نشه. پسری هم سرشو تکون میداد و تایید میکرد.
جدیدا مسواک زدن رو با نویان تمرین میکنم. وقتی میرم مسواک بزنم، مسواک نویان هم دستش میدم و در دستشویی رو باز میذارم. نگاه هم میکنیم و مسواک میزنیم. مامان فدای دندون های کوچولوت جیگر من. (البته من مدت هاست بعد از قطره آهن، به نویان آب میدم و بعدش یه دور با دستمال خیس و سری بعد با مسواک انگشتی براش مسواک میزنم)
خیلی دوسش داشتم. قلم نو و عجیبی داشت.
"بیست و هفتم خرداد هزار و سیصد و نود شش "
کتاب با توصیف خانه پنجاه متری و محله تازه از زبان زنی متاهل و خانهدار آغازمیشود؛ اما احساس آزادی و خوشبختی پایان زندگی مستاجری درهمان چند ورق ابتدایی به پایان خود میرسد! وفی، راوی و شخص اول داستانش را تا پایان بدون نام پیش میبرد. زن یکی از همه زنهای حبس شده در غربت خانه و جامانده از نگاه نویسندگان است. زنی که تکرار زندگی تکراریش جسارت میخواهد.
امیر همسر زن بدون نام کتاب رویای مهاجرت و زندگی آرمانی در سر دارد و فروش خانه اولین قدم میشود. زن اما همراه نیست. امیر پرنده مهاجری اسیر قفس زندگی متاهلی، زن اما خرس قطبی است. سختی را میپذیرد؛ اما حاضر به تغییر و تطبیق با شرایط جدید نیست. زندگی بدون غم و درد و رنج و حسرت کانادا را باور امیر را باور ندارد. تفاوتهای همیشه جان میگیرند و پرنده من روایت درون پر چالش زنی تنها مانده در زندگی بهظاهر مشترک میشود. امیر خیانت نمیکند؛ اما فرسنگها از دنیای زن فاصله میگیرد. زندگی سرد همیشه یخ میزند. پرنده من داستان ندارد. پیرنگ ندارد. گره ندارد. روایت روزمرگی است.
عالییییی بود
"بیست و چهارم خرداد هزار و سیصد و نود و شش"
دلم شکست و تصمیم گرفتم براش بنویسم! گله کنم از دیدگاه نژاد پرستانه تو قرن جدید! از سیاه و سفید دیدن اقوام و آدم ها! برام عجیب بود، اینقدر فراموشکاری! اینقدر بی رحمی! چرا فکر میکنیم عقل کل شدیم و همه چی رو میفهمیم و قضاوت میکنیم؟! ای کاش یاد بگیریم که همه جا خوب و بد داره، همه جا.شهرهای دیگه قاتل نداره؟! دزدی و قتل و تجاوز و... نداره؟! خفاش شب هم کرد بود؟! اسیدپاشی هم کار کردها بود؟! ای کاش یاد بگیریم هر کسی رو به تنهایی با عقاید و افکار خودش ببینیم، نه با قومیتش! شاید نتونم بگم تمام و کمال کردم ولی با افتخار میگم به کرد بودنم، به کرمانشاه شهر نازنینم،به ایران عزیزتر از جانم میبالم...
آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود
ما را زمانه گر شکند ساز میشویم...