قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

سفری به آب های خلیج فارس

(جنگل حرا- جزیره قشم)

خیلی وقت بود دوست داشتیم سری به جزیره قشم بزنیم. درگیری های اخیر سر گوش نویان هم حسابی خسته مون کرده بود. این بود که گفتیم تعطیلات بهمن رو بریم قشم. با یه حساب سرانگشتی دیدیم تو تعطیلات سه برابر روزهای عادی هزینه مون میشه!!! این شد که تصمیم گرفتیم هفته قبل از تعطیلات رو بریم. با دکتر نویان مشورت کردیم و گفت پرواز براش مشکلی ایجاد نمیکنه. فقط حین پرواز، آب نبات بهش بدین که گوشش کیپ نشه و درد نگیره(آدم بزرگا میدونن وقتی گوش کیپ میشه باید آب دهن قورت بدن که فشار گوش تنظیم شه. چون بچه ها متوجه نیستن، آب نبات برای جلوگیری از گوش درد بچه ها حین پرواز، انتخاب خوبیه) بمونه که درست روز قبل از سفر دوباره نویان سرما خورد و کل سفر ما درگیر دارو خوردن بودیم!

شانس ما پرواز کرمانشاه - قشم کنسل شد و یا باید از تهران میرفتیم یا از اصفهان و ما چون پرواز های اصفهان ارزونتر بود، اصفهان رو انتخاب کردیم. پنجشنبه 8 صبح با مامان و بابا رفتیم اصفهان و ساعت 19:00 پنجشنبه 11 بهمن 1397، به همراه شراره و سینا و مامان و بابا، سفر ما به آب های نیلگون خلیج فارس آغاز شد.

(فکر میکردیم پروازمون ساعت 19:30، کم مونده بود جا بمونیم خخخخخخ)


(جنگل حرا- جزیره قشم)

یک ساعتی پرواز طول کشید و خدا رو شکر نویان عالی بود و کلی با هواپیما حال کرد.قرار بود یه خونه برای 4 شب تو قشم کرایه کنیم، از طریق دوستای سینا هماهنگ کردیم و یه خونه بزرگ دو خوابه رو شبی 180 تومن تمومش کردیم(سه خونواده بودیم و شبی 60 تومن به هر خونواده میوفتاد که عالی بود).وقتی رسیدیم قشم با "تویوتا هایلوکس" اومد دنبالمون و کلی تا مقصد خندیدیم چون جامون تنگ بود. خونه ای هم که قولشو به ما داده بود، اون شب خالی نشد و شب اول رو تو خونه یکی از اقوامش موندیم(البته کسی خونه نبود و خونه دراختیار ما بود)!!!! صبح بالاخره رفتیم خونه مون. خونه خوبی تو خیابون سام و زال بود. هم خونش خوب بود هم محله اش.


(جنگل حرا- جزیره قشم)

با آقا علی(کسی که خونه رو برامون گرفته بود) و تویوتاش( برای یه روز اجارش کردیم) رفتیم جنگل های حرا. قایق موتوری سوار شدیم و کلی گشتیم و خوش گذروندیم. سطح آب پایین بود و نمیشد خیلی تو جنگلا رفت ولی همونم خیلی زیبا بود. پرنده های متنوع و زیبا، درخت های عجیب حرا و گل خورک هایی که خاک رو شخم میزدن. جالب بود.

تو ساحلش هم بابا شترسواری کرد و کلی بهش خندیدیم.


(تنگه چاهکوه- جزیره قشم)

از اونجا بردمون یه خونه محلی و برای نهار، میگو و کوسه سفارش دادیم که واقعا خوشمزه بود. 

تنگه چاهکوه یکی از زیباترین جاهای قشم بود. صخره های زیبای دوست داشتنی.زیبا و خنک.


(تنگه چاهکوه- جزیره قشم)

از جاییکه ماشین رو پارک کردیم تا تنگه، یکم پیاده روی داشت. نویان که به شدت علاقه داشت با خاله شراره باشه، دوید که به شراره برسه و افتاد. دست و پاش زخمی شد و غصه جلو جلو رفتن خاله شراره هم دیوونش کرده بود. اصلا نمیدونست چی میخواد. گریه گریه....

میگفتیم بریم گریه میکرد، میگفتیم بمونیم گریه میکرد. میگفت اشکامو بشور، آب نداشتیم، از یکی آب معدنی گرفتیم میگفت با این نشور با آب شیر بشور و ...

خلاصه کلی اعصابمون خراب شد. من میدونستم دردش چیه و به هر زوری بود بغلش کردم و رسوندمش به خاله شراره و اشکاش تموم شد!!!


(تنگه چاهکوه - جزیره قشم)

نزدیک غروب بود که به جزایر ناز رسیدیم.جزر و مد این جزایر فوق العاده است.موقع جزر آب اینقدر عقب نشینی میکنه که میتونی تا جزایر پیاده بری و غروب که مد میشه باورت نمیشه که تا اون فاصله آب نبوده!!!!فوق‌العاده بود. اینقدر هم سرعت این جزر و مد زیاده که اگه نجنبیده بودیم وسط آب گیر میوفتادیم. خیلی خیلی جالب بود.

تو ساحل جزایر ناز نویان الاغ سواری و کلی کیف کرد(بمونه که عینک آفتابی ای که تازه براش خریده بودم گم شد و من و شراره تو اون تاریکی به زحمت پیداش کردیم).


(جزایر ناز-جزیره قشم)
باورتون میشه این همه فاصله تا جزایر به وقت جزر، خشک شده باشه و ما پیاده تا جزیره رفته باشیم؟!


(جزایر ناز-جزیره قشم)

شبش علی آقا بردمون خونه شون و خانومش برای من و شراره نقش حنا گذاشت. ما فکر میکردیم مشکی میشه ولی رنگش قهوه ای تیره بود. با اینکه رنگش رو دوست نداشتیم، ولی طرحش دوست داشتنی بود.

علی آقا چهارتا پسر داشت. پسر کوچیکش"محمود" شیش ماهه بود و "مصطفی" یکسالی از نویان بزرگتر بود. تو همون یه ساعت کلی نویان و مصطفی با هم جور شدن و بازی کردن. تازه نویان به آرزوش هم رسید و با علی آقا و مصطفی موتور سوار شد.

در کل روز خیلی خوبی بود.



روز دوم رفتیم "درگهان" برای خرید. در کل قیمت هاش خیلی متفاوت با کرمانشاه نبود ولی رو رگال های تک سایز و حراج فصل و ... چیزای خوبی با قیمت مناسب پیدا میشد. 

عصرش هم رفتیم ساحل طلایی و نویان و بابا و سینا یکم شنا کردن و ما هم پامونو تو آب زدیم. ساحل زیبایی بود. کلی خرچنگ داشت. دم غروب دیگه هوا سرد و باد شروع شد.


(کوه برفی-جزیره هرمز)


روز سوم برنامه"جزیره هرمز" داشتیم. به سفارش دوست سینا، برای جزیره هرمز با تور حرف زدیم. گفتن ممکنه دریا طوفانی بشه و تور کنسل شه!قرار شد تا 12 شب خبر بدن که بالاخره رفتنی هستیم یا نه.

دل تو دلم نبود. همش میترسیدم تور کنسل شه و از دیدن هرمز باز بشیم که خدا رو شکر این اتفاق نیوفتاد و ما جزیره سراسر زیبایی هرمز رو دیدیم.


(دره تندیس ها-جزیره هرمز)

ساعت 6 صبح یکشنبه 14 بهمن 97 رفتیم اسکله قشم و با کشتی های تندرو رفتیم جزیره رنگارنگ هرمز. کشتی سواریش هم خیلی خوب بود و نویان کلی کیف کرد.تو هرمز هم یه تویوتا هایلوکس اومد دنبالمون. هوا خیلی عالی بود و ما پشت ماشین سوار شدیم و رفتیم خونه ناخدا صبحونه خوردیم.برای نهار غذا سفارش دادیم و راه افتادیم به سمت دیدنی های ناب هرمز.


(دره تندیس ها-جزیره هرمز)

اولین جایی که رفتیم "دره تندیس ها"بود. جاییکه آب و باد و بارون از دل سنگ ها، تندیس تراشیده بودن. تور لیدر بردمون لبه یه صخره و تنگه هرمز رو نشونمون داد. من که عاشق این طبیعت عالی شده بودم. دلم نمیومد ازش بگذرم. صدای تنبور نوازنده دوره گرد که همراه با باد میچرخید و گوش رو نوازش میداد. وای که چه صحنه ای بود. بهششششت


(ساحل سرخ-جزیره هرمز)

مقصد بعدی ساحل سرخ بود. جاییکه شن های زرد و سرخ و نقره ای خودنمایی میکردن. به جرأت میگم زیباترین جایی بود که تو عمرم دیدم. طبیعت رنگارنگ. الانم که مینویسم از زیباییش لبریزم.


(ساحل سرخ-جزیره هرمز)

فقط حیف که بارون گرفت. وقتی به ساحل سرخ رسیدیم بارون نم نم شروع شد. مهدی گفت نویان رو میبره تو ماشین. من رفتم دم ساحل. بارون چنان تند شد که چاره ای جز فرار برامون نذاشت!!!در عرض دو یا سه دقیقه جوری خیس آب شدیم که از موها و لباسامون آب میچکید و به محض سوار ماشین شدن هم بارش متوقف شد! اون لحظه من غمگین ترین بودم که نتونستم بیشتر از این بهشت لذت ببرم و خوشحالترین بودم که مهدی نویان رو برد تو ماشین و خیس نشد. 


(دره رنگین کمان- جزیره هرمز)

به سمت دره رنگین کمون میرفتیم که نویان تو ماشین خوابش برد. مهدی ازخودگذشتگی کرد و پیشش موند و من این فرصت رو پیدا کردم که این دره فوق العاده رو ببینم. هر رنگی که میشناختی تو این سنگ ها پیدا میشد. خدایا شکرت برای اینهمه زیبایی.


(دره رنگین کمان- جزیره هرمز)

به غار نمکی رسیدیم. جاییکه میگن استرس رو دور میکنه و آرامش بخشه. من سریع یه نگاهی بهش انداختم و برگشتم تا مهدی هم بتونه غار رو ببینه. 


(غار نمکی- جزیره هرمز)

نوروز هر سال، تو این قسمت ساحل نقش میکشن و با خاک های رنگی هرمز پرش میکنن. به همین خاطر به ساحل فرش معروفه. اینم فرش نوروز 1397.البته طرح فرش سال دیگه رو کشیده بودن ولی هنوز خاکاشو نریخته بودن. 


(ساحل فرش- جزیره هرمز)

هرچی از زیبایی های هرمز بگم کم گفتم. تلفیق رنگ ها، طبیعت بکر، حس آرامش. خلاصه که رفتن به هرمز رو بسیار بسیار بسیار توصیه میکنم. هرمز جزیره ای زیباتر از رویاهام بود...

و آغوشش

جزیره تابناکی است

که رویاهای زمستانیم

در آن جا میگیرند...


(جزیره هرمز)

هرمز در کنار همه زیبایی هاش یه غم بزرگ داشت فقرررررفقر مردم هرمز دل آدمو به درد میاورد!!!تور لیدرمون میگفت تنها منبع درآمد مردم جزیره، مسافر و ماهیگیریه. مسافرش که خیلی زیاد نیست و فقط چند ماه در ساله، ماهیگیری هم با این اجاره دادن دریا به چینیا و صید حتی از خاک و کف دریا(همه جای دنیا ممنوعه)، باعث شده که تقریبا چیزی گیر ماهیگیرای بومی نیاد!!!!و چقدر این داستان غم انگیزه


(جزیره هرمز)

قلعه پرتغالی ها آخرین جای دیدنی هرمز بود. قرار گذاشتیم باز هم من اول برم ببینم و بعد برگردم که مهدی بره. هول هولکی قلعه رو دیدم و داشتم برمیگشتم که دیدم نویان و مهدی وارد محوطه قلعه شدن. نویان بیدار شده بود.از بالای قلعه، جزیره زیر پات بود.


(قلعه پرتغالی ها- جزیره هرمز)

بعد از دیدن قلعه پرتغالی ها، دوباره به خونه ناخدا برگشتیم. نهار خوردیم و رو اسکله هرمز از این جزیره فوق العاده خداحافظی کردیم و به قشم برگشتیم. یکم استراحت کردیم و بعد گفتیم بریم کباب بز بخوریم. بارون میومد چه بارونی!!!همه جا رو آب گرفته بود. به سفارش علی آقا رفتیم یه جایی که گفت دریا طوفانی بوده گوشت نرسیده!بعد رفتیم "رستوران شب های دوفاری" یه رستوران خیلی قشنگ عربی بود که اونم گوشت بز نداشت. دل به دریا زدیم و گفتیم غذای عربی به اسم"مندی" بخوریم که اونم نداشت و دیگه بلند شدیم. بالاخره یه جایی پیدا کردیم که کباب بز و شتر بخوریم و مخصوصا چنجه بز خوشمزه بود.


(جزیره قشم)

دوشنبه روز آخری بود که تصمیم داشتیم قشم بمونیم.طبق برنامه ریزی مون باید "دره ستارگان" و "جزیره هنگام" رو میدیدیم که متاسفانه موفق به دیدن هیچ کدوم نشدیم

روز قبل که ما هرمز بودیم، قشم به شدت بارون اومد.ورودی دره ستارگان تالاب شده بود و اجازه ورود نمیدادن. دریا هم طوفانی بود و قایقا "هنگام" نمیبردن. حیف شد، حسرتش به دلمون موند.


(جزیره قشم)

به جاش من و نویان حسابی از ساحلش لذت بردیم.هوا عالی و طبیعت بکر و ساحل اعجازانگیز بود.


(جزیره قشم)

راه افتادیم دنبال نهار که دست تقدیر دوباره ما رو رسوند به رستوران"شب های دوفاری"  و بالاخره"مندی" خوردیم. اونم غذای خوبی بود.


(جزیره قشم)

موقع اومدن به قشم ما بلیط رو پنج روز قبل از حرکت، نفری 310 گرفتیم که روز آخر تا 200 پایین اومده بود!مام تصمیم گرفتیم بلیط برگشت رو روز آخر بگیریم. هر روز قیمت رو چک میکردیم. عجیب اینکه قیمت، جای پایین اومدن بالا میرفت!!!از 400 تومن تا 670 هم رفت!!!دوشنبه صبح، بلیط به 524 رسید و گفتیم چاره ای نیست و دیگه بلیط بگیریم که دیدیم ای دل غافل، فقط سه نفر جا داره!!! این بود که شراره و سینا چون باید سه شنبه سرکار میرفتن، بلیط اصفهان رو گرفتن و ما با بلیط 290 تومن راهی تهران شدیم.شراره اینا ساعت 18 پرواز داشتن و پرواز ما ساعت 20 بود.این دو ساعت نویان با چمدونا، تو سالن انتظار فرودگاه کلیییی بازی کرد. بالاخره زمان پرواز شد. یک ساعتی تو هواپیما نشستیم تا بالاخره هواپیما بلند شد. تو این یکساعت نویان خیلییی آب خورد و همین که هواپیما تیک آف کرد، نویان بالا آورد. لباساشو عوض کردم و از مهماندار پتو گرفتم. کلی نگران شدم ولی خدا رو شکر حالش خوب بود. همون یکساعت تاخیر باعث شد دیر برسیم تهران.نویان میخواست تو فرودگاه بازی کنه و ما هم خیلی عجله داشتیم و فرصت بازی رو به بچه ندادیم. نویان هم حسابییییی گریه کرد. پاهامو میگرفت که نریم!!! ما هم چاره ای نداشتیم، باید خودمونو به اتوبوس اصفهان میرسوندیم(ماشینمون اصفهان بود و باید برمیگشتیم اصفهان). خسته، کلافه، عصبی، نویان هم یک ریز گریه میکرد. من و مهدی هم الکی الکی با هم بحثمون شد. رسیدیم به ترمینال آزادی، اتوبوسش پر بود. هوا به شدت سرد بود و نویان که خوابش برده بود رو بیدار کرد. دوباره گریه که سردمه!!!! خلاصه سرتونو درد نیارم هرچی بهمون خوش گذشته بود از دماغمون دراومد!!! بالاخره رفتیم پایانه بیهقی و با اتوبوس ساعت 01:20 برگشتیم اصفهان. چقدر گریه های نویان اذیتم کرد خدا میدونه. اینقدر فشار روحی بهم اومده بود که وقتی تو اسنپ نشستم که به سمت بیهقی بریم، بی اختیار اشکام سرازیر شد و نویان هم با تعجب نگاهم میکرد. همش با خودم میگفتم دیگه این تیپ سفری نمیرم تا نویان بزرگ شه!!!!نگرفتن بلیط برگشت (همون روزی که بلیط رفت رو گرفتیم) بزرگترین اشتباه این سفر بود که تا همیشه خاطرات تلخی رو از آخر این سفرنامه برامون تداعی میکنه!!!



(رستوران دوفاری-جزیره قشم)

یه صندلی برای نویان گرفتیم و تو اتوبوس تا خود اصفهان، من و نویان خوابیدیم. خدایی ماشینشم خیلی خوب و صندلی هاش عالی بود. بالاخره کابوس برگشت تموم شد و ساعت 6:30 صبح سه شنبه 16 بهمن 97 به خونه امن و راحت شراره عزیزم رسیدیم. اینقدر خسته بودیم که تقریبا تمام روز رو خواب بودیم!!!

آب زاینده رود رو به مدت 20 روز باز کرده بودن که وارد شهر اصفهان بشه. شراره هم سالاد الویه درست کرد و برنامه چید که شب بریم پل خواجو. وای که اصفهان با زاینده رود چقدر زنده است. وقتی آب از زیر پل های این شهر رد میشه، چقدر حس خوبی به آدم میده. دلت میخواد تا همیشه کنار رود بشینی و به صدای خواننده های زیر پل گوش بدی. البته هوا به شدت سرد بود. آشی هم که خریدیم گرممون نکرد و بالاخره تصمیم گرفتیم برگردیم خونه.کاش زاینده رود تا همیشه در اصفهان جاری بود!!!!


(پل خواجو- اصفهان)

چهارشنبه صبح نویان رو بردیم نقش جهان که کالسکه سواری کنه. مامان از اون شب کذایی برگشت، سرما خورد و حالش زیاد روبراه نبود. خونه موند که استراحت کنه و من و بابا و مهدی و نویان رفتیم میدون نقش جهان.نویان کلی بازی کرد و کالسکه سوار شدیم  و بالاخره بعد از 8 سال یه تابلو قلم زنی قاب خاتم خریدیم تازه عروسی کرده بودیم و اولین بار بود با هم میرفتیم اصفهان. عاشق تابلو ها شدیم ولی اون زمان قیمت هر تابلو به اندازه یک ماه حقوقمون بود!!! ما هم فقط نگاشون میکردیم و لذت میبردیم. امسال بالاخره خریدیمش هورااااااا


(نقش جهان - اصفهان)

قرار بود پنجشنبه برگردیم کرمانشاه، که به اصرار خاله مهدی پنجشنبه هم موندیم و رفتیم خونه اونا. محبوبه ( دوست صمیمی من و دخترخاله مهدی) و دخترش "لنا" عزیز هم اومدن.(خاله مهدی تا تابستون 97 کرمانشاه زندگی میکرد و حق مادری به گردن مهدی داره. محبوبه که ازدواج کرد و اومد اصفهان (همین یه بچه رو دارن) ، کرمانشاه موندن براشون سخت شده بود. لنا که دنیا اومد،دیگه سخت تر شد. این بود که بالاخره کوچ کردن و رفتن اصفهان).نویان و لنا خیلی خیلی با هم جور شدن. انقدر خوب با هم بازی میکردن که دلم نمیخواست از اونجا برم. همه میگفتن با دیدن نویان و لنا، یاد بچگی های مهدی و محبوبه میوفتن.همه مون تو اون خونه آرامش داشتیم. خودمم که عاشق آدمای اون خونم. محبوبه رفیق شفیقم، خاله اقدس مهربون، بدیع خان دوست داشتنی. ولی چاره چیه باید گذاشت و گذشت.


(عالی قاپو - اصفهان)

تو راه برگشت از خونه خاله اقدس، نزدیکای ساعت 7 عصر بود که نویان خوابش برد.شبنم و سعید و کارن هم به سمت اصفهان حرکت کرده بودن و غروب رسیدن. آه از نهاد شبنم بلند شد وقتی دید نویان خوابه. عکس العمل کارن کوچولو هم دیدنی بود. میرفت کنار نویان میخوابید. خلاصه میدونستم اگه خونه خلوت باشه نویان تا صبح میخوابه ولی کی میتونست این جمعیت رو ساکت نگه داره!!!!! نزدیک ساعت 12 شب بود. مسواک میزدم که صدای پای نویان یه پارچ آب یخ بود رو تن خستم!!!! بعلهههههه بالاخره سروصدا کار خودش رو کرد و نویان بیدار شد!!! دیدن کارن و عمو سعید و خاله شبنم هم چنان ذوق زدش کرده بود که دیگه رغبتی برای خوابیدن نداشت. من و شبنم بیچاره تا نزدیک ساعت 3 بیدار بودیم تا بالاخره این وروجکا رضایت دادن بخوابن!!!


(نقش جهان - اصفهان)

جمعه 19 بهمن 1397 به سمت کرمانشاه حرکت کردیم و آخرین برگ این سفرنامه هم ورق خورد.


(مسیر اصفهان-کرمانشاه)

عمو حسن اینا و عهد و عیال تعطیلات رو اومده بودن کرمانشاه. 21 بهمن تولد عمو حسن بود. با زن عمو و بچه هاش برنامه سورپرایز چیدیم. بابا مسئول بردن عموحسن به خونه خودشون شد. قرار بود ساعت 6 برگردن و همه خونه مامانی باشیم. ولی نویان اون روز دیر خوابید و ما زودتر از 7 به خونه مامانی (خونه مادربزرگم که تولد رو اونجا گرفتیم) نرسیدیم! خدا رو شکر بابا عمو رو به حرف گرفته بود و ما به سورپرایز رسیدیم و جشن تولد 59 سالگی عمو حسن رو جشن گرفتیم. وقتی عمو وارد خونه شد و با چراغای خاموش و کیک و فشفشه روشن و آهنگ تولدت مبارک مواجه شد، چنان سورپرایز شد که اشک تو چشماش حلقه زد.
نویان و ماهان (پسر کوچولو پسر عموم مهرداد)  هم کلی اون شب با هم بازی کردن و خوش گذروندن.خدا رو شکر همه چی به خوبی گذشت.


حسرت قهرمانی


افسوس!!!! 

سهم ما همیشه حسرته

ژاپنیا دویدن دنبال توپ، ما دویدیم دنبال داور برای اعتراض!!!!

باختیم، بدم باختیم. حذف شدیم، بدم حذف شدیم

ولی باز هم دلم خواست بنویسم:ممنون کیروش، ممنون که به تیم ما تلاش و جسارت دادی.ممنون که بودی،بی شک بهترین خاطرات تیم ملی فوتبال را در کنارت داشتیم. ممنون حرفه ای ترین سرمربی تیم ملی ایران. 

ایران 0-ژاپن 3

جام ملت های آسیا 2019 و خداحافظی کارلوس کیروش از تیم ملی فوتبال ایران

اصول کارکرد مغز در کودکان(معرفی کتاب)


اگه تصمیم به بارداری دارید، باردار هستید، پدر و مادر و یا پدر بزرگ و مادر بزرگ هستید یا به زودی خواهید شد، این کتاب برای پرورش کودکی شاد و باهوش (از تولد تا پنج سالگی) بهتون کمک میکنه.

کتاب جالبیه. خوندنش رو توصیه میکنم.

از این کتاب و از پدر و مادر بودن، لذت ببرید...

1397/10/30