قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

ببخش اگر بی طاقت میشوم!


گاهی اوقات نمیدونم چم میشه!  خسته و بی طاقت میشم. بی حوصله و بد!!! خیلی وقت ها حس میکنم مادر بد و خودخواهی شدم!مادرانگی هام دور از فانتزی های قبل مادرشدنم میشه!!!  دلم برای پسرم میسوزه که از دنیای مادری، من نصیبش شدم!!!  گاهی از خودم بدم میاد.  انگار یادم میره که خدا چقدر بهم لطف کرده و این فرشته رو تو دامنم گذاشته!  نویان عزیزم،  پسر کوچولو مامان،  ببخش اگه مادر خوبی برات نیستم.  ببخش. 

این روزها بابت خونه خیلی بدو بدو داشتیم و نبود مامان اینام مزید بر علت شد که پاره تنم بیشتر اذیت بشه!  مجبور بودیم بابت خرید و کارها،  نویان رو هم با خودمون ببریم و این طفلی هم خیلی خسته میشد! پدر همکارم هم بیمارستان بستری شد و باعث شد مرخصی هام به مشکل بخوره!  چند روزی، به مدت 4-3 ساعت، مهدی با نویان تنها میموند و قلقش هم دستش نبود و نمیتونست بخوابونتش و بچم اذیت میشد!  ببخش عزیز مامان.

جمعه 15 مرداد 1395 بود و مهدی گرم کار، تو خونه جدید. منو نویان با کالسکه بیرون اومدیم و غذا به ماهی های قشنگ آکواریوم پدرجون و آب به گل و درخت های زیبای حیاط مادر جون دادیم.  نویان خسته شده بود و راس ساعت 9 شب،  شی شیری خورد و خوابید!!!  میدونستم شب بدی در پیش دارم. آخه هر وقت زود میخوابه حوالی 6-5 صبح سیرخواب و بیدار میشه!!!  حول و حوش ساعت 12 بود که رفتم مسواک بزنم و صورت بشورم که آقا مهدی نویان به بغل دم در حاضر شد، بله نویان خان بیدار شده بود و من که خیلی خسته بودم و دندون تیز کرده بودم برای یه خواب عمیق،  با پسری روبرو شدم که با چشم های گرد و نازش نگاهم میکرد!  اعصابم خراب شده بود. بغلش کردم و سعی کردم با لالایی خوندن، تکون و شی شی دادن دوباره بخوابونمش.  خودش هم خیلی خوابش میومد ولی نمیدونم چرا دلش نمیخواست بخوابه!  تا چشماش گرم میشد،  بلند میشد و خواب خودشو میپروند! یه ساعتی باهاش کلنجار رفتم ولی نخوابید که نخوابید. خواب و خستگی خیلی بهم فشار آورده بود. نویان رو بلند کردم و آوردم تو پذیرایی که بازی کنه و خودم یه گوشه دراز کشیدم.  نویان خوابش میومد و حوصله بازی کردن هم نداشت! شروع کرد به غر زدن و گریه کردن و من سنگدل بی تفاوت به اشک های نازنینش دراز کشیدم!  خسته بودم،  انرژیم تموم شده بود و حال نویان هم عجیب غریب بود!نه بغلم میموند،  نه درست شیر میخورد.من هم بیخیالش شدم و دراز کشیدم.  انگار صدای گریه هاش به گوشم نمیرسید! باهاش قهر کرده بودم  و پسرم هم بی تفاوتی منو با همه وجودش حس کرده بود و گویی التماسم میکرد و من چه سنگدل شده بودم!!!چه بیرحمانه اشک های بلورینش رو که از چشمه چشمای نازش جاری بود، میدیدم و نوازشش نمیکردم ! چه بی تفاوت شده بودم!!! 

بالاخره مهدی بیدار شد و بغلش کرد و نویان، سر رو شونه مهدی گذاشت و آروم شد! بعد اومد بغلم،  شیر خورد و خوابید!  بمونه که اون شب تا صبح صدبار بیدار شد و شی شی خورد و دوباره خوابید! 

نمیدونم چرا اینقدر بی طاقت میشم!  بعدش سریع پشیمون میشم و عذاب وجدان میگیرم و کلی میبوسمش ولی افسوس که اون موقع که باید نمیتونم خودمو  کنترل کنم! نویان عزیزم،  ای عزیزتر از جون شیرین،  منو ببخش،  ببخش اگه مادر خوبی برات نیستم، خستگی ها و بی تفاوتی هامو ببخش.  لجبازی های کودکانمو عفو کن. بدون تا سرحد مرگ دوستت دارم.  بدون منم آدمم و لبریز از اشتباه!  منو ببخش همه دار و ندار دل بیقرار من...


پانوشت : امروز،  دوشنبه 18 مرداد 1395 نویان برای اولین بار، بدون دست گرفتن به جایی،  چند ثانیه ای تعادلش رو حفظ کرد و ایستاد، وقتی 10 ماه و 20 روز داشت.  اولین ایستادن مستقلت مبارک پناه من. 

نظرات 13 + ارسال نظر
مادر بالفعل پنج‌شنبه 28 مرداد 1395 ساعت 17:12

سلام
منم بعضی وقتا اینجوری میشم . بخصوص وقتایی که از نظر روحی تحت فشار باشم

باید صبورتر بود...

صبا دوشنبه 25 مرداد 1395 ساعت 14:08 http://www.atrebeheshti.blogsky.com

سلام نسیم جون
خودتو اذیت نکن این احساسات برای همه ما پیش میاد و همه باهاش درگیریم ولی بهتره وقتی میبینیم اینجوری پشیمونی برامون دردناکه فقط سعی کنیم روی خودمون کنترل بهتری داشته باشیم تا همیشه از خودمون راضی باشیم البته واقعا گاهی سخت و بنظر نشدنی میاد ولی میشه تلاش کرد
راستش یه کتاب روانشناسی دستمه دارم میخونم خیلی خیلی جالبه راجع به تحلیل رفتار متقابل ما با اطرافیانمونه که ریشه اش کجاست، با خوندنش آدم به خودش رجوع میکنه و ریشه و دلایل رفتارهاشو بخوبی میفهمه و سعی میکنه رفتار متقابلش با دیگران رو بهبود بده مخصوصا در برخورد و رفتار با بچه هامون میتونیم بهترین رفتارو که نتیجه خوبی هم در آینده براشون داره گزینش کنیم. حتما وقتی تمومش کردم راجع بهش مینویسم اسمش «وضعیت آخر» هست نویسنده اش تامس هریس ترجمه اسماعیل فصیح. اگه تونستی بخونش خیلی جالبه

ممنون صبا جون چشم در اولین فرصت میگیرم و میخونم

درآرزوی مادرشدن شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 12:51

سلام همیشه ازوقتی نی نیام دیگه دنیا اومدن میومدم نوشته هاتا میخوندم ولی خواننده خاموش بودم وبچه هامامیدم که بانی نی توکاراشون مثل همه باایتن تفاوت که بچه های من شروع به راه رفتن کردن
حالابیا یکم دلداری بهم بده مثل گذشته دوست عزیز

چشم یه کم سرم شلوغ شده حتما میام پیشت، خیلی وقته پست نذاشتی که!!!

فافا شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 10:48

خسته نباشید بهت میگمممممممممممممممممم
می دونم سرت الان شلوغه.
انشالله بی قضا بلا باشه اسباب کشی تون.

marzi شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 09:30 http://rozegaremarzi.blogsky.com

سلام عزیزم. خوبی؟
نسیم به نظرم اصلا نباید به خودت سنگدل بگی. خب خسته بودی. از عمد که اینکار رو نکردی. بالاخره انسان هم ظرفیتی داره. اتفاقا تو یکی از بهترینهایی. همه چی رو دقیق انجام میدی. به همه چیز پسرت توجه داری. با وجود کار و مشغله های دیگه خیلی خوب داری پسرت رو بزرگ میکنی.
به لحاظ روانشناسی گاهی دیر رسیدن به گریه های بچه نه تنها بد نیست بلکه جنبه تربیتی هم داره. و به بچه یاد میده هرچیزی با گریه بدست نمیاد.
مطمئنم تو مادر خیلی خوبی هستی و نویان هم بهترین بچه است.
مبارکه ایستادنش. ان شاالله روزی مرد و پناهت باشه در کنار باباش و باعث افتخارتون.

ممنون مرضی جون، راست میگی؟! راستش به خاطر کارم و حرف مردم که اکثرا معتقدن کار باعث میشه به بچم نرسم، همیشه سعی میکنم اونی بشم که تو ذهن همه هست و نویان هیچ کم و کسری نسبت به پسری که مادرش خونه داره نداشته باشه ولی گاهی واقعا کم میارم و بی انرژی میشم

زاهارا شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 00:38

عزیزم ناراحت نباش بالاخره خسته ای اسباب کشی کارویه پسرشیطوننوپا واقعا خستگی هم داره برای همین چیزاست بهشت زیرپای مادرانه شایدمیخواسته دندونهای فک بالارودربیاره عزیزم مبارکش باشه الهی همیشه سلامت روپاهای خودش راه بره تا ده روزه دیگه قشنگ راه میره یه دل سیربخواب منکه هنوزتا صبح چندبارشیرمیدم بهش تقریبا هریک ساعت یا دوساعت یبار

وای زاهارااا منم همچنان شیر میدم طول شب!!! چند وقتی بود تقریبا تا صبح میخواست شیر بخوره ولی الان خوب شده یه کم میخوره و میخوابه

فافا پنج‌شنبه 21 مرداد 1395 ساعت 11:18

مبارکش باشه عزیزدلم خاله .حالا دیگه مرد مرد شده
مرد کوچولویی که راه میره
خسته شدن ها مال اسباب کشی هم هست . درست میشه انشالله صبور باش عزیزم

ممنون گلم دعا کن خدا بهم حوصله و صبر بیشتری بده مادر شدن صبوری خیلی خیلی بالایی میطلبهههه

آوا چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 23:14 http://ava-life.blogsky.com

اصلا خودت و سرزنش نکن، پیش میاد عزیزم
بچه ها حسشون خیلی قویه، انگار میفهمن الان میخواهی خوابشون کنی و نمیخوابن
همیشه که آدم یجور نیست، بعضی وقتها خستگی آدم و بدور ناتوان میکنه

آبگینه چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 16:13 http://abginehman.blogfa.com

یه وسیله برقی هم که شارژش تموم شه دیگه کار نمیکنه چه برسه به آدم
بنظرم نباید به خودت بگی سنگدل. تو یه مادره کارمندی که الان زحمت اسباب کشی و خرید هم بهت اضافه شده. پس خق داری از خستگی بیهوش شی و صدایی رو حس نکنی
نسیم جان همیشه شکرگذار نعمت مادر بودنت باش ولی با این حرفا خودت رو آزار نده

ممنون بابت دلداریت واقعا این روزها خیلی تحت فشارم. از اون شب خیلی سعی کردم که در برابر نویان بهتر باشم فعلا موفق هم بودم ولی واقعا روزهای پر مشغله ای رو میگذرونم

الهه چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 13:34 http://elahesong.blogsky.com

سلام اجی خوبی تو که مادر خوبی واسه نویانی اجی سعی کن وقت هایی که بیکاری قران بخونی اجی اینکار ارومت میکنه اجی نگو که مادر خوبی براش نیستی اجی خیلیم خوبی اجی اولین قدم نویان هم مبارک باشه ان شاءالله اجی

تو لطف داری گلی

حوا چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 10:13

وا چرا اسمم ثبت نشد؟؟؟
اون کامنت برا منه که اسم نداره

خخخخ حواست کجاس خواهر

ر سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 15:46

اگر تو اینستا پیج داری یه سر به پیج nazli_hb بزن ببین زن و شوهر چه طوری عاشقانه بچه نه چندان جذابشونو بزرگ میکنن. اونجاست که ادم میبینه چه کلاهی سر بچه های ما رفته. منم گاهی کم میارم ولی با دیدن این پیج خیلی عوض شدم

چشم ممنون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 10:40

سلام
منم گاهی بی طاقت میشم و سنگدل و بعدش پشیمون

اولین قدمهای گل پسر مبارک
ان شاء الله بزرگترین قدمهای زندگیش رو برداره

مرسی عزیزم اسمت رو ننوشتی گلم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد