قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

امید های دل صبورم

نمیدونم چی بنویسم و چه طور بنویسم.  خدایا هزار بار تو را شاکرم که دل سوری عزیز به کنجد های کوچولوش امیدوار شد.  خدایا اینقدر تو این راه معجزه و بزرگی ازت دیدم که میدونم دور نیست روزی که سوری عزیزم فرشته های کوچیکش رو در آغوش بگیره. خدایا شکر بابت امروزش و التماس بابت ادامه این حس ناب... 

خیلی خیلی خیلی خوشحالم که این خبر رو میدم :سوری جون نویسنده وبلاگ "دختری از جنسی بلور"  مادری از جنس بلور شد.... 

عزیز دلم ایشالا که بارداری خوبی رو تجربه کنی و به سلامتی فرشته های نازنینت رو در آغوش بگیری.این حس ناب گوارای وجودت و مادرانگی هات مستدام 

5 مردادی دیگر

9 سال پر از فراز و نشیب!  گذشت به سرعت برق و باد!به چشم بر هم زدنی!  9 ساله که منوتو رسما زن و شوهریم.9 سال گذشت از روز پر خاطره ای که اسممون تو صفحه دوم شناسنامه هم ثبت شد و حس کردیم خوشبخت ترین دختر و پسر زمینیم. با هم خندیدیم و گریه کردیم، طعم زندگی رو با هم چشیدیم، با هم تجربه کردیم، با هم آموختیم و بزرگ شدیم. زیبایی عشق در وجود تو برام معنا شد. ای همیشه با قلب من مهربان،  تا پای جان دوستت دارم. 

سالگرد عقدمون مبارک 

یار مهربان

سلام. امیدوارم حال همه خوب باشه. اگه از احوالات ما بخواین شکرخدا، بد نیستیم. پنجشنبه، جمعه 31 تیر و اول مرداد 1395 برای انتخاب جنس ام دی اف و روشویی و ... رفتیم همدان. آخه خواهرزاده مهدی که دکوراتوره همدانه و اون قرار شده خیلی از کارهامونو انجام بده. آشنا هم زیاد داره. البته با مقایسه ای که با مهدی انجام دادیم قیمت های کرمانشاه خیلی بهتر از همدانه. جز کابینت و روشویی (جنس ام دی اف خیلی متفاوته و از ظاهرش هم نمیشه تشخیص داد و آدم مطمئن مثل حامد هم کرمانشاه نداریم)بقیه چیزها رو احتمالا از کرمانشاه بگیریم. این روزا از آسمون آتیش میباره. کی تو این گرما اسباب کشی کنه!!!!!

از نویان بگم که همدان کلی شیطونی کرد. همه جا براش جدید بود و مدام میخواست بازی کنه و بلند شه. خلاصه خیلی سخت بود. این سن خیلی مراقبت میخوان و حتی یه لحظه نمیشه ازشون غافل شد. پنجشنبه شب نویان بعد از خوردن سوپ مخصوص خودش، برنج و خورشت بادمجون هم خورد و مثل باباش خیلیییی دوست داشت. میدونستم داره زیادیش میشه ولی میگفت باز بهم بده!!!! بعد از خوردن  هم با بابا مهدی قل خوردن و چشمتون روزبد نبینههههه. بچم هرچی خورده بود بالا آورد!!!! وروجک خان عین خیالش هم نبود و بعد از اینکه لباسش رو عوض کردم دوباره میگفت قل قلی بازی کنیم!!! چقدر دنیای بچه ها خوب و دوست داشتنیه.

وابستگیش به من خیلی خیلی بیشتر از اونیه که فکر میکردم. وقتی صدامو میشنوه حتی پیش باباش هم نمیمونه!!! عملا وقتی خونم باید مدام کنارش باشم. یا ببرمش پیش خودم و مثلا آشپزی کنم. این روزها با وجود سختی هایی که داره بهترین روزهای زندگیمه. ایشالا که همه اونایی که دلشون میخواد، این سختی های دوست داشتنی رو تجربه کنن.

پانوشت: من عاشق کتاب و رمانم. البته عاشقانه محض نباشه که حالمو بد میکنه!!! بابام یه کتابخونه بزرگ داره و من تقریبا بیشتر کتاب هاشو خوندم. از کتاب های یه جلدی مثل "سهم من" تا رمان های چند جلدی مثل "کلیدر". ولی یه مدتی بود که از کتاب خوندن دور شده بودم. یه روزی یه دفعه دلم برای کتاب خوندن تنگ شد. تو گروه تلگرامی  که با دوستای نی نی سایت از بارداری تا الان،  که بچه هامونم تقریبا همسنن،  داریم، مطرح شد و قرار گذاشتیم حداقل روزی نیم ساعت کتاب بخونیم. یه گروه کتابخوونی زدیم و اولین کتاب رو "کیمیاگر پائلوکوییلو" انتخاب کردیم.از هر قسمتی هم که خوشمون میومد تو گروه میذاشتیم و در کل  اجباری خوبی بود. یه هفته ای طول کشید تا تموم شد. کتابش هم عالی و سرشار از جملات زیبا و عمیق بود: "تاریک ترین لحظه شب درست قبل از سپیده دم است  پائلو کوییلو".

خیلی از خودم راضیم که دوباره کتاب خوندن رو از سر گرفتم. شاید کمی از خوابم زدم، شاید اجباری بود ولی اجباری شیرینی بود. حالا قرار گذاشتیم که هر دو هفته یه کتاب بخونیم. کتاب بعدی "دمیان اثر هرمان هسه " سعی هم بر اینه که تا جایی که ممکنه کتاب رو تهیه کنیم و سنتی و نه از روی فایل و نه با گوشی، کتاب بخونیم.

اینجوری هم خودمون از دنیای مطالعه دور نمیشیم و هم یه جورایی به بچه ها آموزش میدیم. همین که کتاب رو دستمون میبینن خودش خیلی خوبهههه و من به شدت از این اجباری جدید خرسندم.