قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

و دوباره امید

امروز دهمین آمپول رو هم نوش جان کردم یه جای سالم برام نمونده، کبوده کبودم این آخرا دیگه تزریقاتیه دلش برام میسوخت و میگفت زود از جات بلند نشو وقتی آخرین آمپولو زدم انگار یه بار سنگینی از دوشم برداشته شد. خدا کنه مشکلم رفع شده باشه، دیگه تحمل آمپول، اونم روزی دوتا رو ندارم خداااا دلم میخواد امید رو تو لحظه لحظه های زندگیم حس کنم، خدا جونم ناامیدم نکن. امروز حالم خوبه و یا حداقل اینکه بد نیستم. خدایا خودت کمکم کن، حتی اگه صلاح نمیدونی مادر باشم، صبر و تحمل بهم بده تا بتونم سربلند از زیر بار سنگین این انتظار بیرون بیام. خدایا خدایا خدای مهربون من، نخواه که غم مهمون همیشگی قلبم بشه به امید مهربونی خودت خدا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد