قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

برف نو

برف نو برف نو

سلام سلام

بنشین خوش نشسته ای بر بام

پاکی آوردی ای امید سپید

همه آلودگی است این ایام

امروز اولین برف زمستونی چند ساعتی شهرمون رو سفید کرد. من عاشق برف و برف بازیم. چنان بارش برف از خود بیخودم کرده بود که مدام به مهدی میگفتم وایییی برففففف

یادش به خیر قدیما کل زمستون برف میومد و همیشه با مامان بابا و آبجیا میرفتیم برف بازی. وقتی میومدیم خونه دست و پاهامونو جلو بخاری میگرفتیم و گریه میکردیم بس که سوزن سوزن میشدن و درد میکردن. ولی بازم توبه نمیکردیم و برف بعدی دوباره روز از نو روزی از نو با مامان تو حیاط آدم برفی درست میکردیم و روزها  از پشت پنجره نگاش میکردیم و باهاش حرف میزدیم. یادش بخیر.

یه سال هم برف اونقدر اومده بود که قدم میزدیم تا نزدیکای زانو تو برف فرو میرفتیم و هنوز هم بند نیومده بود و میبارید. دوره عشق و عاشقی های منو مهدی بود. یادش بخیر یه مسیر 1 ساعته رو پیاده رفتیم و اصلا احساس سرما نکردیم، بمونه که فرداش هر دو مریض شدیم یادش بخیر.اون روزا مثل یه نگینی تو خاطرات ما میدرخشه.

الان چند سالی هست که تو کل زمستون یکی دوبار بیشتر برف نمیاد و حتی نمیشینه خدایا آسمون شهرم رو پاک و پر از دونه های سفبد برف کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد