قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

خیلی مواظب خودت باش پسرم

بالاخره زمانش رسید و من راهی مطب سونوگرافی شدم. با اینکه مهدی کلاس آخر رو تعطیل کرد ولی از دانشگاهی که تدریس میکنه تا مطب 1 ساعتی راه بود. مامان و بابا باهام اومدن و منو رسوندن مطب و منتظر نشستن که مهدی برسه. از صبح دل تو دلم نبود و اضطراب داشتم. تو مطب هم مدام ساعت رو نگاه میکردم که بگذره و نوبتم نشه تا مهدی خودشو برسونه. اسمم رو خوندن و مهدی هنوز نرسیده بود ناراحت شدم ولی سریع خودمو رسوندم. خانوم پرستار گفت پشت در منتظر بمونم. رومو که برگردوندم مهدی رو دیدم. خیلی خوشحال شدم. بالاخره رسید. به خانوم پرستار گفتم ممکنه همسرم بیاد داخل که موافقت نکرد!!! گفتم من شنیدم میذارن همسرم وارد بشه و از بچه فیلم بگیره؟!! خلاصه بالاخره از مهدی قول گرفتن که ساکت باشه و بیاد تو. اتاق تاریک بود و یه LCD بزرگ روبروی تختم بود. رو تخت دراز کشیدم و آقای دکتر شفیعی وارد اتاق شد. خیلی شوخ و خوش اخلاق بود. میدونم که چقدر ساکت موندن برای مهدی هم سخت بود، آخه مهدی خیلی شوخه و این جور مواقع همش دلش میخواد با دکتر شوخی کنه  ولی مثل همیشه سر قولش موند. آقای دکتر کارشو شروع کرد و گفت: چقدر مثانه ات پره؟!

و ادامه داد: یک جنین زنده با ضربان قلب منظم و در نمایش فعلی متغیر مشاهده شد. سن حاملگی بر اساس معیارهای BPD، شونزده هفته و چهار روز و طبق FL، شونزده هفته می باشد. جنسیت هم که میدونین. گفتم نه نمیدونم. تعجب کرد و گفت باید هفته 12 بهتون میگفتن!!! خلاصه رو بچه ام زوم کرد و گفت پسره قرار جفت خلفی با گرید 1 بوده و میزان AF نرمال می باشد.FHR: 137/min
چون مهدی داشت فیلم میگرفت آقای دکتر هم کل جزییات بچه رو نشونمون داد. سر، پا، دست، قلب ستون فقرات، دنده ها و ...

صدای قلبش هم اتاق رو پر کرد. ازش پرسیدم جفت نرمال شده؟ که جواب داد عالیه. خیلی خوشحال شدم. انگار از زندان آزاد شده بودم. دلم میخواست همون لحظه بلند شم و پیاده روی کنم. وای که چقدر استراحت سخت بود. شیرین ترین قسمت کف پاهاش بود قربونش برم 2 سانتی متر طولش بود و انگشتاشم معلوم بود. وروجک شیطون مدام پاهاشو عقب جلو میبرد و منو مهدی رو عاشق خودش کرد.

آقای دکتر ادامه داد: تا جای قابل بررسی آنومالی ماژور رویت نشده و ضخامت NF برابر 2.2.
بند ناف به شکل Loose دورتادور گردن مشاهده گردید. یه دفعه ترس وجودمو گرفت، ازش پرسیدم خطرناک نیست؟ گفت نه شله، سفت نیست.


خیلی هم عادی برخورد کرد و منم نگرانش نشدم. از اتاق که بیرون اومدم به مامان و بابا گفتم که نی نی پسره و بابا خیلی خوشحال شد. میدونم که چون خودش پسر نداشت و با اینکه همیشه میگه خونه ای که دختر نداره اجاقش کوره، ولی دلش میخواست اولین نوه اش پسر باشه. بعد هم به خواهرا و خواهر شوهرام زنگ زدم. خیلی خوشحال بودم که همه چی خوب بود. باید واسه آزمایش غربالگری مرحله دوم هم میرفتم که بهم گفتن باید ناشتا باشی و موند برای پنج شنبه. دل تو دل منو مهدی نبود. سبکبال بودیم و سرخوش. کلی چاقاله بادوم خریدیم و راه رفتیم. که مهدی گفت حالا که اینجاییم بیا سونو رو به دکتر قبلیت نشون بده. (دکتر خودم گفت با جواب آزمایش یه دفعه برم پیشش.) منم دیدم ضرری نداره و رفتم. سونو رو که ماما دید هیچ حرفی نزد و گفت باید خانوم دکتر ببینه!!! خیلی نگران شدم. خدایا چی شده؟! نکنه مربوط به همون بند ناف باشه!!! رفتم پیش خانوم دکتر و سونو رو دید. گفت بند ناف دور گردن بچه است!!! الان شله مثل یه شال گردن، ولی ممکنه خدای نکرده تو حرکت هاش سفتش کنه!!! گفت اگه اینجوری بمونه باید سزارین بشی و اول حاملگی ات هم هست و بچه کوچیکه و خدای نکرده مثل طناب دار ....

دنیا جلو چشمام تیره و تار شد. گفتم چی کار میتونم بکنم؟! و اونم جواب داد: هیچ کاری ازت ساخته نیست. فقط توکل به خدا.

هول بودم و اضطراب بدی وجودمو گرفت. ازش پرسیدم ممکنه از بند ناف بیاد بیرون؟! که اونم گفت: آره ممکنه تو همین تکون هایی که میخوره هم از بند ناف بیاد بیرون.

لبخند رو لبام خشکیده بود. خدایا چرا من نباید بدون اضطراب و استرس این روزها رو بگذرونم چرا باید این وروجک بند ناف رو دور گردن خودش بپیچه حالم دگرگون شد. از مطب که بیرون اومدم دیگه زیاد خوشحال نبودم. واسه مهدی تعریف کردم، میدونم اونم نگران شد ولی شوخی میکرد و میگفت پسرم بند ناف رو گذاشته زیر گردنش و خوابیده بعد هم ازش میاد بیرون. خیلی سعی کرد آرومم کنه. منم سعی کردم زیاد نگرانش نکنم ولی تو دلم غوغایی بود. خدایا پسرم رو مثل همیشه به خودت سپردم. یه مبلغی نذر امام علی کردم که اگه پسرم سالم به دنیا بیاد، به حساب محک (کمک به کودکان سرطانی) بریزم. البته این مبلغ جدای از مبلغیه که ماهانه میریزم.

اومدیم خونه بابا و خواهرا هم اومدن. فیلم وروجک رو گذاشتیم و کلی خندیدیم و بابا هم هی ازمون شیرینی میخواست و مهدی هم شام مهمونشون کرد.

خدایا سلامت پسرم رو از خودت میخوام. خودت کمکم کن که این روزها رو به سلامتی سپری کنم. خدایا به خودت سپردمش، مثل همیشه خودت مواظبش باش


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد