قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

تکه ای از قلبم به دستانم سپرده شد

الان که مینویسم ساعت 03:16 اول مهر ماه 1394. دلم میخواد از خوبی هاش شروع کنم. یکشنبه صبح، 29 مهرماه 1394 ساعت 08:15، منو مهدی و مامان رسیدیم بیمارستانو من رفتم تو زایشگاه. قلب نازنین نویان دوباره چک شد و برای من سرم نصب شد. 4 نفر بودیم که آخرین ساعت های دوران بارداری رو میگذروندیم. دو نفر بیمار دکتر صانعی و دو نفر دکتر نانکلی. سرم که تموم شد برام سوند وصل کردن و آماده رفتن به اتاق عمل شدم. سوند خیلی اذیتم میکرد و تجربه بدی بود. ساعت 11:33 وارد اتاق عمل شدم. استرس عجیبی وجودم رو گرفته بود. اتاق عمل برام ترسناک تر از اونی بود که فکر میکردم. شروع کردم به صلوات فرستادن و آیت الکرسی خوندن. به صورت اسپاینال از کمر سر موضعی شدم. اصلا درد نداشت و کمتر از یه پنی سیلین اذیت شدم! دکتر صانعی کنارم اومد و حالم رو پرسید و مشغول عمل شد. اون لحظه دلم میخواست برای همه دعا کنم. برای همسرم که همیشه جای خالی پدر و مادرش اذیتش میکنه. برای نویانم که به خاطر ما به وجود اومده، برای زتدگیم، برای پدر و مادرم، مامانی و بابایی، دخترعموم که عملا هم خودش هم خونوادش اسیر مشکلش شدن، برای کارم، برای دوستای وبلاگیم و اداره، برای همه منتظرا و همه مادرا و...

نویان خیلی بالا بود و به قول مهدی فکر کرده بود باید از دهن بیاد بیرون! برای اینکه پایین بیاد قفسه سینم رو فشار دادن. صدای دکتر رو میشنیدم که ماشاا... ماشاا... میگفت.  نفسم بند اومده بود  و برام تنفس مصنوعی گذاشتن. آروم شدم و دوباره مشغول دعا شدم. به این امید که خدای مهربونم صدای این بنده حقیر رو بشنوه.

تو همین حال و هوا بودم که صدای اونقه اونقه نویان رو شنیدم. اشک شوق از چشمام سرازیر شد. کنترل احساسم رو از دست داده بودم. دکتر نویان رو کنارم آورد، بچم رو از پا گرفته بود و نویان اولین فریادهای زندگیش رو میکشید. دکتر با صدای نویان گفت: سلام مامانی

و من در حالیکه اشک امونم رو بریده بود گفتم سلام قشنگم.

واقعا که یکی از زیباترین لحظات زندگیم رو تجربه کردم. انگار گوشه ای از قلبم به دستانم سپرده شد و بهترین هدیه خدا به من بخشیده شد. همون لحظه از خدا خواستم که هیچ زنی رو از این نعمت محروم نکنه. پسرم نویان (noyan) در روز یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت11:55 صبح، در بیمارستان بیستون کرمانشاه و تحت نظر دکتر محمد حسین صانعی، چشم های نازش رو به دنیا گشود، در حالیکه 3690گرم وزن و 49 سانتیمتر قد داشت و دور سرش هم 36 سانتیمتر بود. نمیدونم چی بنویسم که بتونه بیانگر تمامی حسم تو اون لحظات باشه. فقط میتونم بگم خدایا نصیب همه منتظرا کن تا با تموم وجودشون این حس ناب ناب رو تجربه کنن.

از اتاق عمل که بیرون اومدم اولین چهره ای که دیدم مهدی عزیزتر از جونم بود. همه بودن. شبنم، شراره، مامان، بابا، مامانی، خاله اقدس و من با شوقی غریب از مهدی پرسیدم که نویان رو دیدی؟! پسرمون مثل فرشته هاست. با همون چهره و معصومیتی که تو سونوگرافی دیدیم و مهدی دستم رو محکم گرفته بود و حرفامو تایید میکرد.

اتاق خصوصیم جور شده بود و خدا رو شکر همه چی عالی بود. همون روز اول برای نویان واکسن BCG و هپاتیت B زدن. حال عمومی من هم خیلی خوب بود و فقط موقع جابه جا شدن یکم درد بخیه ها اذیتم میکرد. راه رفتن برام زیاد سخت نبود و از ترس نفخ مدام راه میرفتم. خیلی خوشحالم که زیر نظر دکتر صانعی سزارین شدم. واقعا راضی بودم. مامان که بخیه هامو دید میگفت هم خیلی کم باز شده و هم خیلی خوبه. انگار نه انگار بخیه یه روزه است. اینم لطف خدا بود که باز هم شامل حال من شد. خیلی شیر نداشتم و بدتر از اون نویان کوچولوی من تنبل تر از اونی بود که میک بزنه! دهنش رو باز میذاشت زیر سینم و منتظر بود شیر حاضری بیاد تو دهنش!!! وقتی هم میدید خبری نشده غر غر میکرد و آخرش به گریه می افتاد. کلافه شده بودم. انگار اصلا میک زدن بلد نبود. ترس از زردی گرفتن خیلی فکرم رو مشغول کرده بود. شب 30 میل شیر خشک بهش دادم و پسرم تا خود صبح آروم بود، بر عکس بچه های دیگه بخش که تا خود صبح جیغ کشیدن و صبح صداشون در نمیومد! بر خلاف تصورم که فکر میکردم 24 ساعت بعد مرخص میشم، دکتر اومد و گفت باید 24 ساعت دیگه هم بمونم! روال سزارین تو بیمارستان بیستون 48 ساعت بستری بود! زیاد ناراحت نشدم. جام خوب بود. مامان و مهدی هم پیشم بودن. روز اول مرحله اول غربالگری گوش رو برای نویان انجام دادن و گفتن فعلا همه چی خوبه. شب هرچی به مهدی گفتم برو خونه و با آرامش بخواب قبول نکرد که نکرد! طاقت دوری از پسرشو نداشت. کم کم نفخ شروع شد و من هنوز دفع نکرده بودم. بهم گفتن تا دفع نکنم دکتر اجازه مرخصی بهم نمیده! منم تا میتونستم راه رفتم و بالاخره یه کوچولو موفق شدم. روز آخر بستری بودن هم فرا رسید. تو بیمارستان صدامون کردن که دکتر اومده نوزادا رو ببینه! مامان نویان رو برد نشون داد و دکتر گفته بود یه ذره زردی داره. زردی لعنتی بالاخره اومده بود.دکتر نگفته بود هیچ کار خاصی انجام بدیم  و من صبورانه فقط به شیر خوردن نویانم فکر میکردم. تا دکتر صانعی اومد. وضعیتم رو پرسید و راضی بود. بخیه هام جذبی بودن و نیازی به کشیدن نداشتن. فقط پانسمان رو عوض کردن و ضد آب گذاشتن و گفتن امروز یا فردا به مدت 5 روز با پانسمان حموم برم و بعد پانسمان رو باز کنم و دو هفته دیگه برم مطب تا وضعیت بخیه هام چک بشه. فیزیوتراپ بیمارستان هم بهم کلی ورزش برای جمع شدن شکم و باسن داد و گفت تا 10روز از بالای بخیه ها با شال ببندم و بعد شکم بند استفاده کنم.فردا هم باید نویان رو ببرم تا آز تیرویید بده. دکتر صانعی با تاکید گفت زردی نویان بالاست! انگار دنیا روی سرم خراب شده بود! دیگه هیچی نمیدیدم و نمیشنیدم. مهدی و مامان، نویان رو بردن بخش نوزادان و قطره فلج اطفال خورد. در مورد زردی هم گفته بودن عصری ببرینش مطب دکتر! کارد میزدی خونم در نمیومد! این دیگه چه حرفی بود! یه خاطر 30 تومن پول ویزیت! نگرانی نویان ضعیف و عصبیم کرده بود و حس میکردم دردهام بیشتر شدن. به اصرار من نویان رو بردیم کلینیک مادر و تست زردی ازش گرفتیم و زردیش 14.5 بود! دنیا روی سرم آوار شده بود. اشک امونم رو بریده بود. با اینکه میدونستم زردی چیزی نیست و حتی انتظارش رو میکشیدم ( گروه خونی من O+  بود و نویانم مثل مهدی A+ شده بود) ولی باور و پذیرفتن اینکه خطری تهدیدش میکنه داشت دیوونم میکرد. عصر مامان و مهدی، نویان رو پیش متخصصش بردن و من تمام مدت اشک ریختم. منو نبردن و گفتن اذیت میشم، غافل از اینکه تو خونه هزاربار مردم و زنده شدم. دوباره پسرم آزمایش داده بود، ازش خون گرفتن و زردیش رو 14.8 گفته بودن ولی در کمال ناباوری، دکتر فقط یه قطره بیلی ناستر بهش داده بود! و من خوشحال از اینکه مشکلی نیست و پسرم سالمه. کلی بهش شیر دادم. وای که خوردن شیره وجودت با مکیدن های پاره تنت چقدر لذت بخشه. بچم تازه یاد گرفته بود چه طور میک بزنه و این آموزش رو مدیون پرستاری بودیم که شب قبل کمکمون کرد تا هم من و هم نویان اصول شیردادن و شیر خوردن رو یاد بگیریم. خوشحالی من دووم چندانی نداشت. چون هدا آزمایش های نویان رو به متخصص اطفال دیگه ای نشون داد و نظر هر دو این بود که نویان باید پرتودرمانی کنه!منو مهدی هم بی تاب و بیقرار همون شبونه براش دستگاه کرایه کردیم. پسر سه روزه من حالا زیر دستگاهه. یک ساعت میمونه و یک ساعت میارمش بیرون. وقتی هم بیرون میاد بهش شیرخشک میدم. شاید دیگه هرگز لذت خوردن شیر از وجودم رو تجربه نکنم! ولی برام اهمیتی نداره! فقط و فقط دلم میخواد زود و زودتر حالش خوب بشه. به هر قیمتی. دریایی از نگرانی تو وجودم موج میزنه. زیردستگاه نویان بی تاب میکنه، انگار که چشم بند کلافش میکنه. منو مهدی هم پابه پاش اشک میریزیم. وقتی گریه مهدی رو میبینم همون یه ذره توانم رو هم از دست میدم. خدایا خودت پشت و پناه پسرم باش. خدایا من سلامتی کاملش رو از تو میخوام و بس. و دوستان خوبم، مثل همیشه، التماس دعا.


نظرات 27 + ارسال نظر
سمیرا دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 03:48 http://cheraghidarofogh. blogsky.com

عزیزم، پسرت رو تو اون حالت دبدم قلبم به درد اومد. خاطره زردی سام دوباره برلم زنده شد.
خداروشکر که اون روزا تموم شدن برامون

آره واقعاااااا خدا رو شکر روزهای سختی بود

فرگل پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 00:55

سلام نسیم جون
الهی که خدا همیشه نویانتو حفظ کنه
قدمش مبارک

ممنون عزیزم

ساناز شنبه 11 مهر 1394 ساعت 17:38

سلام. کاش ان قد از بچه خون نمیگرفتی و همون کاری که من کردم و میکردی. من دو بار از دست پسرم خون گرفتم هنوز که چهار ماه شه جاش مونده و من با دیدن دستاش گریم میگیره.

چاره ای نبود! زردیش لب مرز بود! زردی بالا خطرناکه. روی مغز و گوش بچه تاثیر میذاره

زاهارا جمعه 10 مهر 1394 ساعت 23:59

خانمی مبارک باشه انشالله قدمش پرخیروبرکت باشه انشالله زودتر زردیش خوب بشه وازنگرانی دربیایید این روزهای شیرین مبارکت باشه گلم پسرمن زودتربدنیا اومد

قدم نو رسیده تو هم مبارک عزیزم. ایشالا که به ناز پدر و مادرش بزرگ بشه

سلام
در مورد آمپول سفزولیکس تحقیق میکردم که به وب شما و رنجتون از زدن آمپول برخورد کردم
این هدیه ی خداوند هم انشاالله قدمش خیر باشه و سرباز خوبی برای امام زمانش باشه

صبا پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 12:38

سلام نسیم جونم خوبی؟ نویان جونی عزیزدل خاله چطوره؟ زردیش خوب شد به امید خدا؟ بیا از حال و هوای روزگار مادرانه بنویس برامون البته میدونم حسابی سرت شلوغه و این کوچولو وقت برات نمیذاره انشاالله همیشه تنش سلامت باشه
دلم برات تنگ شده

مامان نجمه سادات چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 16:25 http://najmesadat.niniweblog.com

وا نسیم خانوم این چیزیه که همه بچه ها تجربه می کنن اینکه گریه و زاری نداره دختر من رو نا یک ماه درگیر زردییش بودیم!فقط یه چیز زردی دختر منو قطع کرد اونم قاطی کردن حنا با عرق شاطره است که به مدت نیم ساعت گذاشتم کف دست و پاش بعد بردم از داد گفتن زردیش 7 و دیگه مشکلی نداره غصه نخور

نسیم سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 20:26

سلام عزیزم خوبی قدمش مبارککککککککک باشه این گل پسر
انشالله همیشه صحیح وسالم باشه من نسیم نویسنده وبلاگ نفس مامان2 هستم متاسفانه وبلاگم خرابه

پریسا دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 16:21

سلام نسیم جون کجاای عزیزم چرا خبری ازت نیست؟
ایشالله که به زودی زود زردی نویان برطرف بشه و دوباره بیای بنویسی

marzi دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 07:14 http://rozegaremarzi.blogsky.com

سلام نسیم جون.
باز که نظر من نیست
الهی که سلامت باشین.

ساغر یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 12:46

سلام من خواننده خاموش وبلاگتون هستم.یعنی از وبلاگ مرضیه با اجازتون نوشته های شما رو می خوندم.بهتون تبریک میگم مادر شدنت رو.عزیزم منم یه پسر 4 ماهه دارم و به خاطر افسردگی بعد اززایمان ننتونستم درست بش شیر بدم خسته بودم ناخواسته سزارین کردم چون بچم درشت بود واسه همین شیر خشک دادم و جوری شد که دیگه سینه من رو نگرفت نمیدونی به خاطر اینکه شیرم رو نمیخورد چقد احساس بدبختی و بی کفایتی میکردم احساس یه مادری که حتی عرضه نداره بچش رو سیر کنه چقد ازارم میداد نگاه به چهره معصومش میکردم و گریه میکردم افسردگیم بهتر شد به مرور ولی داغ شیر نخوردن به دلم موند عزیزم میخوام بت بگم که این مشکلات روزهای اول بعد از تولد رو مدیریت کن همه اینا میگذره تو رو خدا نزار از شیر خودت زده بشه بعدها غصه میخوری به حرفام فکر کن شیر خودت رو هم بده که به شیرت عادت کنه.عزیزم روزهای سخت میگذرند خدا کمکت کنه.

ستاره یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 12:03

نسیم جان نویان چطوره؟

ممنون عزیزم خوبه

سارا یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 11:36 http://doranzendegiyeshirinman.persianblog.ir/

نسیم جونممم هزار ماشااله چه نی نی نازی .مبارک باشــــه.

خدارا شکر که صحیح وسالم نویان جون آمد تو بغلت .

برای زدی هم ناراحت نباش گلم همه نی نی ها مخصوصاً نوزاد پسر زردی داره که با دستگاه حل میشه .

بوسسسس برای مامان نویان جون

آوا جمعه 3 مهر 1394 ساعت 10:57 http://ava-life.blogsky.com

سلام عزیزم مجددا تبریک
ماشاالله به این گل پسر که اینقدر نازه
اصلا نگران نباش و با ارامش بهش شیر بده زردی مسئله ای نیست که بخوای استرس به خودت وارد کنی . ضرر این ناراحتیا بیشتره
اگر بیمارستان سختت بود دستگاه و اجاره کنین بیارین خونه

آزاده پنج‌شنبه 2 مهر 1394 ساعت 10:43 http://maman-ayandeh.blogsky.com

ای جونم بسیار زیبا و با احساس نوشتی. وقتی پستت رو میخوندم چشمام اشک جمع میشدن. تولد نویان کوچولو مبارک عزیزم. ایشالا همیشه صحیح و سالم و زیر سایه پدر و مادرش بزرگ شه. ممنون که زود اومدی و خبرمون کردی. نویان کوچولو ماشالا خیلی نازه

سوری پنج‌شنبه 2 مهر 1394 ساعت 06:31

سلام عزیزم مبارک باشه هزارماشاا.. خیلی نازه,ان شاا... دامادش کنی...ا

مامان آینده پنج‌شنبه 2 مهر 1394 ساعت 00:04 http://nabze_zaman93.niniweblog.com/

سلام عزیزم خوب هستی
تولد نی نیت مبارک باشه عزیزم
انشاالله هر چه زودتر حال نویان جون خوب خوب بشه
عیدتون هم مبارک باشه

ستاره چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 21:14

نسیم جان مبارکه. نبینم غصه بخوری .نی نی خوب میشه به زودی

marzi چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 20:38 http://rozegaremarzi.blogsky.com

عزیزم بازم تبریک.
ان شاالله زود زود زود نویان سرحال فقط شیر خودتو بخوره و هیچ زردی و ناراحتی نداشته باشه.

مامان آیدا چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 13:37

سلام عزیزم نسیم جان خدا را هزار مرتبه شکر که به سلامتی تونستی پسر عزیزتو تو آغوشت بگیری ماشاالا هزار ماشاالا پسرت خیلی ناززززه خدا بهتون ببخشه قدمش مبارک باشه عزیزم ....اصلا نگران زردی نباشچون اکثر بچه ها اینجوری میشن انشاالا به زودی سلامتیش را به دست میاره از طرف من خیلی ببوسش

صبا چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 12:39

واااای نسیمی باور کن هی میای تو وبلاگت عکسشو مبیبینم چشم بد ازش دور باد انشاالله
نسیم جونم دوستانه ازم بپذیر، یکسری مواد غذایی که برای افزایش شیرت خوبه عزیزم: شوید خشک و تازه، زیره سیاه، هویج خام، آب گوشت ساده رو سربکش، لبنیات مخصوصا شیر با عسل، خرما برای تقویت بدنت، آب هندوانه که برای رفع نفخش توش نبات بنداز، حتما روزی دو استکان عرق نعنا بخور برای اینکه نفخ شیرت رو بگیره و نویان جونی دل درد نگیره، لیمو شیرین هم عالیه حتما بخور چون خنکه گرمی شیرت رو میگیره و زردی رو رفع میکنه، برای زخمت هم حتما کمپوت آناناس یا خودش رو بخور عالیههه، شربت تخم شربتی رو هم فراموش نکن عزیزم، مایعات زیاد بخور حتی اگه تشنه نیستی زیاد بخور چون بیشترش میره توی شیرت و زیادش میکنه
اینا چیزایی بود که بخاطر داشتم عزیزم، بازم میگم ازته قلبم برات خوشحالم و روزهای شیرینی رو براتون آرزو دارم، حتما شیرت رو به نویان عزیز بده تا از این موهبت که خدا مخصوص خودش فرستاده بهره مند بشه
مارو ازحال خودت بیخبر نذار دوست عزیزم

ممنون عزیزم چشم

فافا چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 11:59

نسیمممممممممممممم جونممممممممم مبارکهههههههههههه
ای خدا فدایاین پسر ناناز بشم من.
هززززززار ماشالله .هزار اله اکبر...
چقدر نازه .
عزیزدلم نگران نباش
همه بچه ها همینن. این مشکلیه نیست که بخوای به خاطرش نگران باشی
خیلی زود دوباره خوب میشه و میاد شیرت رو می خوره .
الهی زیر سایه خودت وهمسری قد بکشه و بزرگ بشه این شاهزاده ...
فدات بشم عزیز.

ساناز چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 11:52

سلام نسم جون من خواننده خاموش ویلاگت هستم .میخام بگم اولا خیلی مبارکه.بعد اینه منم بیست خرداد صاحب یه پسر کوچولو شدم .پسر منم روز دوم زردی گرفت و ما هم قطره دادیم ولی زردیش پایین نیومد تا ایکه .مادرشوهر خاهرم گفت یک مشت نخود خیس بدید بیست و چهار ساعت بعد ابشو بریزید درو و نخود هارو تو مولینکس میکس کنید و از یو روسری حریر ابشو در بیارید و یک ق چ خوری اب ولرم بریزید توش و یک قاشق چ خ صب و شب بدید به نینی و در کمال ناباوری در عرض دو روز زردیش اومد رو 8.

معرفی کتاب چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 11:39 http://www.namasha.com/channel6601956736

سلام

مبارکه.تولد این کودک که باعث مباهات و خوشحالی رسول خداست (چون خودشان فرمودند که در قیامت حتی به کودک سقط شده ی مسلمان فخر میکنند )
در پناه ولی عصر سالم باشید .

پریسا چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 11:26

سلام خداروشکر به سلامت بغلش کردی
زردی چیزی نیست عزیزم نگران نباش

مریم چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 09:31

سلام نسیم جون مبارک باشه. ماشاءالله هزار ماشاءالله چه پسری خدا حفظش کنه براتون خداروشکر نویان کوچولو خوب وزن گرفته.
عزیزم نگران نباش اکثر بچه ها زردی دارن و با دستگاه بر طرف میشه فقط باید صبور باشی مادر خانمی.

صبا چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 07:55 http://atrebeheshti.blogsky.com

سلااااام عزیزدلم قدم نو رسیده مبارک، ماشاالله هزارماشاالله قربونش برم چقد ناز و ملوسه عزیززززم
گلم میدونم لحظات سختی رو گذروندی که منم با همه وجودم این لحظات رو چشیدم، ماهم مهدیار دو روزه رو برای اینکه زردیش بیشتر نشه به مدت دوروز توی خونه زیر دستگاه گذاشتیم و چقدر سخت و طاقت فرسا بود برامون! ولی جای شکرش باقیه که زود متوجه شدید و کار به بستری نکشید عزیزدلم مامان مهربون. گلم چرا میگی دیگه لذت شیر دادن رو تجربه نمیکنی؟ مگه شیر خودتو نمیدی؟ باور کن شیر تو الان براش بهترینه و پر از مواد مورد نیاز و پادتنها برای جلوگیری از بیماریها، درکنار شیر خودت بهش شیر خشکم بده تا زردی دفع بشه کاری که من کردم، و زردی که رفع شد شیرخشک رو بذار کنار و خودتو از این لذت بی نظیر و پسر کوچولوتو از این نعمت بزرگ محروم نکن مهربونم. بزودی خوب میشه نگران نباش، بخدا میسپارمت عزیزدلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد