قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

اولین سفر

سلام عشق کوچولوی مامان. الان که مینویسم تو کنارم دراز کشیدی و دست و پاهای نازنینتو تکون میدی و میخندی! شیرینه کوچولوی من.  اومدم از این روزهای اخیر بنویسم. پدر جون و مادر جون رفتن تهران و از اونور شمال. خاله شراره هم رفته اصفهان دنبال کارای خونه و عروسیش. خاله شبنم هم سرما خورده و از ترس مریض شدن شما این طرفا نیومده. خلاصه من موندم و تو بابا. با بابا نشسته بودیم و مشغول شما بودیم که بابا پیشنهاد داد تنهاییم بریم همدان و سری به عمه و بچه هاش بزنیم. منم با اینکه میدونستم سخته ولی قبول کردم. چهارشنبه شب عمو آرمین اینا خونمون بودن، سخت بود ولی هرطور بود گذشت. صبح اونام زنگ زدن و گفتن میان همدان! و قرار شد هروقت راه افتادیم خبر بدیم که با هم بریم. امسال بارون حسابی خودشو نشون داده. برف پاک کن ماشین خراب بود و بابا رفت که اونو درست کنه و من از دست شما نتونستم تکون بخورم. شیر بدم، آروغ بگیرم، پوشک عوض کنم، دارو بدم و خلاصه تا بابا نیومد خونه من به جز کارای شما هیچ کاره دیگه ای انجام نداده بودم! ما قرار بود نهار همدان باشیم 5 عصر رسیدیم! قربونت برم که تموم راه رو تو ماشین خوابیده بودی! فرشته کوچولوی مامان. 5شنبه و جمعه همدان بودیم و تو حسابی خودتو تو دل همه جا کردی! ای شیطون که ناآرومی و شب نخوابی هات ماله مامانه و پیش بقیه اینقدر آرومو آقایی! و اینجوری بود که اولین سفرت رو رفتی! 14 و 15 آبان 1394 همدان.

راستی بالاخره برات گهواره خریدیم. مامان که فرصت نکرد، بابا و خاله شراره رفتن برات خریدن. اولین باری که گذاشتیمت تو گهواره دیدنی بودی پسر گلم. نوار دوزی های قرمز آویز گهواره رو نگاه میکردی و با تکوناش میخندیدی! اونم چه خنده هایی، با ذوق و صداااااا. فدات بشه مامان. بالاخره مهمون تخت مامان و بابا بودن تموم شد. شما دیگه تو گهوارخودت، کنار تخت مامان و بابا میخوابی عشق قشنگم.

راستی بالاخره منو بابا حمومت دادیم! همیشه مادر جون حمومت میداد، حالا که رفته سفر ما موندیم و حموم شما!!! گفتیم همدان رفتیم عمه یه بار حمومت کنه که فرصت نشد متاسفانه. من همش میترسیدم. مادر جون بهم گفت سه چیزو رعایت کنم، آب تو گوشت نره، آب سرت ریختم سریع بریزم و دست بکشم به صورتت که نفس بکشی و پشتت رو که لیف زدم اول آب بکشم بعد جلوتو لیف بزنم که از دستم سر نخوری! بالاخره شنبه 16 آبان 1394 منو  بابا بردیمت حموم، رو پای بابا بودی و من شما رو شستم عزیزم.بعد هم تو وانت کلی آب بازی کردی نویانم. وای که چقدر تو حموم شیرین و آرومی.

از شب نخوابی هات بگم که دیروز اشک مامانو درآورد! کلا خوابت خیلی کمه پسرم و زود از خواب بیدار میشی! چند شب پشت هم بود که خواب خوبی نداشتی! 3 میخوابیدی تا 5.5 همین و بقیه خوابات نیم ساعته بود! و مامان بیچاره هم نمیتونست بخوابه. دوشنبه و سه شنبه ها بابا از صبح تا شب دانشگاهه. یکشنبه شب اصلا خوب نخوابیدی و مامانم پا به پات بیدار بود. صبح هم نخوابیدی! همش بهونه میگرفتی که بغلت کنم و راه برم! کمرم خورد شده بود، دیگه بریده بودم. کلی از دستت گریه کردم! نهار هم نذاشتی بخورم!فقط هم 3.5 تا 5.5 عصر خوابیدی که منه گیج خواب هم باهات خوابیدم. وقتی بابا از سرکار اومد از خستگی زدم زیر گریه ! اونم تو رو بغل کرد تا من تازه نهار بخورم، ساعت 7 غروب!!! خلاصه خیلی روز سختی بود و تا ساعت 2 شب هم بساط همین بود! فقط میگفتی بغلت کنیم و راه ببریم!!! بابا خیلی مقاومت کرد در برابرت ولی باز هم چندان موفق نبود! تا خوابت میبرد دست هات رو میبردی تو صورتت و خودتو بیدار میکردی!!! طفلی بابا هم از صبح تا شب سره کار بود و خسته!!!بابا پیشنهاد داد دوباره دستکش هاتو دستت کنم! که انجام شد. 150 میل شیرخشک بهت دادم و ساعت 2 شب بالاخره خوابیدی! و منو بابا سریع راهی رختخواب شدیم! نمیدونم معجزه دستکش بود یا شیرخشک که تا ساعت 6 یه سره خوابیدی! 6 هم بیدار شدی دوباره شیر خوردی و خوابیدی تا 10 صبح!باورم نمیشد این منم که  شما فرصت دادی چند ساعت پشت هم بخوابم. صبح اینقدر قربون صدقت رفتم که نگو!!! جالب این بود که صبح هم حسابی آروم شده بودی و خیلی بهونه نگرفتی که بغلت کنم و راهت ببرم!!! امروز سر موقع صبحونه و نهار خوردم و تو کلی پسر خوبی بودی!!! از 12 شبه دیشب تصمیم گرفتم ساعت های شیر خوردن و خوابت رو بنویسم که دفعه بعد دکتر بردمت بهش بگم. ای شیطون، تا من شروع کردم به نوشتنه ساعت های خوابت فهمیدی و خوش خواب شدی وروجک خان؟! فدات بشه مامان. امیدوارم که ساعت خوابت درست شه و شب های بعد هم همین جوری بخوابی عزیزدلم. چه بخوابی، چه نخوابی، چه مدام بگی بغلم کن و راه ببر چه آروم با خودت بازی کنی بدون که مامان عاشقته و تو نفس مامانی. بوس بوس پسر ماهه من.

نظرات 7 + ارسال نظر
الهه شنبه 23 آبان 1394 ساعت 22:34

سلام دوست گلم نسیم جون.اولین مسافرت گل پسرت رو بهش تبریک میگم انشالله همیشه در خوشی و مسافرت باشه.نسیم جون عزیزم منم ۳۰ مهر زایمان کردم و گل دخترم ثمین جون رو بغل گرفتم .دیدم خیلی مشغولی و نمیای سایت گفتم از اینجا بهت بگم.راستی روی ماه نویان کوچولو رو از طرف من ببوس.دوس دارت الی

سلام عزیزم قدم نو رسیده مبارک گلی. ایشالا که به ناز پدر و مادرش بزرگ بشه. ممنون که خبر دادی

سیمین گلی شنبه 23 آبان 1394 ساعت 11:15 http://simingoli.blogsky.com

سلام نسیم عزیز
من مرتب وبلاگتو میخونم ولی وقت نمیکنم نظر بدم ببخش
ماشالله به این گل پسر.خیلی ماهه ان شالله که زنده باشه و خدا برات نگه ش داره

ممنون گلی

سارا شنبه 23 آبان 1394 ساعت 08:31 http://doranzendegiyeshirinman.persianblog.ir/

الهیییی نسیم جون ، ماشائاله چه نی نی ناز و مظلومیییییییی.

خدا حفظش کنه براتون دوست خوبم .

مواظب خودت باشم عزیز دلممم.

ممنون عزیزم

الهه چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 20:08 http://elahesong.blogsky.com

سلام اجی خوبی برو یه سر به اجی مرضیه بزن اجی بهش نظر بده و ارومش کن پست جدیدشو بخونی متوجه منظورم میشی مبارکه به سلامتی ایشالله

ازاده چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 00:09 http://maman-ayandeh.blogsky.com

فسقلی ماشالا بزرگ شده. اولین مسافرتت مبارک باشه بزرگ مرد کوچک ایشالا سراسر عمرت در حال گردش و مسافرت باشی

مرسی خاله جون

صبا سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 22:53 http://atrebeheshti.blogsky.com

عزیزم شیرین عسلم ایقد مامانی مهربونت رو اذیت نکن شیطون بلای وروجک! نگاش کن چه متفکرانه هم خوابیده!!!
ایشاالله بزودی خواب و بیداریش نظم بگیره و زندگیت روی روال بیفته عزیزم، روزایی که بیتابی و بیقراری میکنه دقت کن تو خوراک و غذات شاید چیزی بهش نساخته و اذیتش کرده نمیدونم والا بچه ها یه روز خوبه خوبن یه روز بده بد بی هیچ علتی! مهدیار هنوزم همینطوره یه روز که خوبه و غرنزده و بهونه نگرفته و کلا ازش راضیم و تعریفش رو میکنم فرداش دقیقا از دماغم درمیاره و تلافی میکنه برام، همیشه همین روال بوده انگار...

دقیقا همینه صبا جون. خدا بخواد دو شبه خوب میخوابه. امیدوارم چشمش نکنم و خواب خوبش ادامه داشته باشه

الهه سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 21:39 http://elahesong.blogsky.com

اجی شرمنده دیر نظر میدم پستتو دیدم سه ساعت پیش بود فکر کنم اجی خداروشکر که خواب نویان هم خوب شده و زیاد اذیتت نمیکنه اجی اخی رفته بودی مسافرت خوش گذشت اجی خوب معلومه خوش گذشته با این اقا پسر اروم و خوب
اجی میدونم درکت میکنم حموم بردن نویان سخته ولی نویان یخورده بزرگ بشه ترست میریزه و برات عادی میشه حموم بردنش اجی هم خودت هم همسرت خسته نباشید
اجی گهواره هم خیلی خوشگله سلیقه خاله و عمه نویان هم که خوبه اجی فقط چرا پرده بالای گهواره سفید و قرمزه
اجی تو پستت نوشتی وان منظورت از اون وان بزرگ هاست اجی یا منظورت لگنه
اجی ایشالله خواهرت هم زود خوب میشه منم سرما خوردم البته بهترم خداروشکر البته دکتر نرفتم همینجوری بهتر شدم
اجی به سلامتی ایشالله خوشبخت بشه خواهر شوهرت
ایشالل که مامان بابا هم به سلامت برگردن اجی و خوش بگذره بهشون میدونم نویان اذیت میکنه اجی ولی باید عادت کنی اجی یه کم بزرگتر که شد اذیت کردناش کم میشه اجی ماشالله هزار ماشالله چه توپول شده پسرت اجی ببوس نویانو از طرف من
اجی میشه بپرسم چند خریدی گهواره رو اخه کنجکاو شدم البته اگه دوست داشتی بگو
اجی نی نی اجی منم پسره دوشنبه رفته بود غربالگریو ازمایش خون با اینکه ۳ ماهشه ولی خوب غربالگریش خیلی پیشرفته بود گفتن احتمال داره پسره یه ماه بعد بازم بره تا مشخص بشه پسره قلبش تند تند میزنه قلب نی نی رو میگم خوب معلومه پسره اخه قلب دختر میزنه وایمیسته
اجی بعد بهش گفتن بچه ات سالمه خدارو صد هزار مرتبه شکر که نی نی سالمه ایشالله قسمت همه مامانا بشه یه نی نی سالم و صالح ایشالله که نی نی اجی مرضیه هم سالم سالمه من که دلم خیلی روشنه
اجی بعد همه جای نی نی رو به اجیم نشون دادن صدای قلبشم شنید اخه مهر شنیده بود ولی بازم شنید منم فکر میکردم دختره ولی پسره ضایع شدم ولی خوب مهم سالم و صالح بودن نی نی هست که خداروشکر سالمه
اجی زیادی حرف زدم ببخشید
شبت بخیر ببوس نویانمو

سلام آجی عزیزم گهوارش دو تا پرده داره یکیشقرمز و توسیه یکیش حریره که سفیذ و قرمزه. 185 گرفتیم. راستی عروسی خواهرمه نه خواهر شوهرم!
والا ما بهش میگیم وان! شبیه وانه بزرگه ولی متحرکه نصب نیست تو حموم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد