قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

درود بر طبیعت

دیروز ساعت 7 صبح بود که مهدی اومد دنبالم و از اداره راهی خونه مامان شدم. نویان و مامان خوابیده بودن. منم آروم رفتم  دراز بکشم که پسر گلی بیدار شد. وای که چقدر دلتنگش بودم. بغلش کردم و هزار بار بوسیدمش و بوییدمش و به یکباره تموم خستگی هام فراموش شد. و به راستی حس کردم زندگی یعنی داشتن یه فرشته کوچولو که با در آغوش کشیدنش،  خستگی 7 ساعت کار شبونه و بیخوابی رو از یاد میبری....

و چه بیش فعالم من.صبح که رسیدم نویان بیدار شد و دیگه دلم نیومد بخوابم. باهاش بازی کردم تا حدودای ساعت 10 که خوابید و منو مامان هم دو ساعتی باهاش خوابیدیم. مامان میگفت که نویان دیشب مدام بیدار میشده و بهونه میگرفته. عزیزدل مامان. ظهر هم نویان رو گرفتم که مامان بخوابه و خستگی دیشب از تنش بیرون بره. عصر هم با مامان و بابا رفتیم "سرابله". یکی از سراب های زیبای کرمانشاه. راستش اطراف سرابله یه سری ویلا ساختن، رفتیم که بابا ببینه و بلکه مناسب باشه و بخره. البته قیمت هاش خیلی بالا بود و بابا دنبال طبیعت بود  و اونا تقریبا یه خونه حیاط دار بودن!!!! نظر بابا بیشتر اینه که تو یه روستا بگیره که مشرف به طبیعت باشه. ایشالا که هر چی خیره. عکس بالا هم نویان و طبیعت سرابله است.


جونم براتون بگه که پسر کوچولوی شیرین مامان چند وقته در تلاشه که خودش از حالت درازکشیده به حالت نشسته دربیاد و دیروز 5 خرداد 1395 تا حدود زیادی موفق شد. بدون اینکه کسی کمکش کنه. البته اینقدر تلاش برای نشستن خستش میکنه که تا میشینه از خستگی وا میره اسم خودش رو خوب میشناسه و به اسمش عکس العمل نشون میده. همش هم میگه منو بگیرین که تاتی تاتی کنم!!! جدیدا بهش میگیم دست دست، دست میزنه. دست زدنش هم خنده داره، یکی از دستاش مشته و یکی بازهههه فدای شیرینی هات عمر و جون من.

پا نوشت:

دیروز 6 خرداد 1395 برای اولین بار خودم برای نویان حریره بادوم درست کردم!!! راستش وقتی رفتم پیش دکترش که غذا رو شروع کنم بهم گفت حریره بادوم آماده تو بازار هست و میتونی استفاده کنی. نگهدارنده و ... نداره و مثل شیرخشکه. منم دیگه دنبال درست کردن حریره بادوم نرفتم و آماده گرفتم. تا اینکه تو گروه تلگرامی که با مامانا داریم بحث غذای آماده کودک شد. با اینکه دکترش گفت مشکلی نداره و روش هم نوشته بدون مواد نگهدارنده و اسانس، ولی نظر بچه ها که بالاخره صنعتیه منو به شک انداخت!!! هنوز هم میدونم که حرف دکترش با عوام قابل مقایسه نیست ولی خب دیدم بهتره خودم براش حریره بادوم درست کنم و درست کردم. اصلا هم سخت نبود و از نظر اقتصادی هم خیلی به نسبت آماده اش به صرفه است. دستورش رو براتون میذارم شاید به کارتون بیاد:

15 دونه بادوم بو نداده رو یه روزی خیسوندم که نفخش از بین بره. بعد با کمی آب گذاشتم رو حرارت تا یه قل بزنه. بعد از این مرحله به راحتی پوست بادوما جدا میشه. بعد از جدا کردن پوست، تو آسیاب ریختم و حسابی آسیابش کردم. بادوم های آسیاب شده رو با کمی آب جوش روی حرارت گذاشتم تا چندتا قل بزنه و عصاره بادوم ها خارج بشه. بعدش تو یه پارچه نازک (من از جنس آستری یه کیسه دوختم براش) ریختم و فشارش دادم تا عصاره شیری رنگ بادوم ها گرفته بشه. سه قاشق مرباخوری آرد برنج رو توی 100 میل آب سرد حل کردم و به عصاره بادوم شیری رنگ اضافه کردم و دوباره رو حرارت گذاشتم تا قوام پیدا کنه و آرد برنج هم بپزه. یه کوچولو نبات هم انداختم توش. وقتی یه کم سفت شد از رو حرارت برداشتم و بعد از اینکه از قل قل افتاد سه پیمونه شیرخشک رو بهش اضافه کردم. حریره بادم ما آماده است نوش جاااان

تصمیمم بر این شد یه روز در میون که خونم خودم براش حریره بادوم درست کنم. ولی وقتی ادارم مامان حریره بادوم آماده بهش بده.


نظرات 8 + ارسال نظر
خاله الهام شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 01:41 http://manotobaham.blogfa.com

ای جانمممممم خاله فدات شه خوشتیپممم... آفرین به این مادر نمونه که اینقد قشنگ همه چی رو برات می نویسه تا وقتی بزرگ شدی از خوندنش لبخند ب لبات بشینه

ممنون خاله مهربونم

الهه دوشنبه 10 خرداد 1395 ساعت 08:48

سلام .ایشالله همیشه خوشحال و به گردش کنار خونواده مخصوصا نویان جون باشی.من حریره رو از همون اوایل تقریبا به ثمین میدادم.عکس هاتون خیلی قشنگ شدن.انشالله باباتون هم یه خونه مطابق میل شون بخرن.قربونت

ممنون گلم، منم از اول بهش دادم ولی آماده از داروخونه میگرفتم

پریسا شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 15:59 http://Pari-v-zendegi.blogsky.com

سلام عزیزم
ماشالله به نویان جون
سرابله ایلام رفتین؟؟

نه عزیزم کرمانشاه

الهه شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 11:35 http://elahesong.blogsky.com

سلام اجی خوبی ممنونم اجی راضی به زحمتت نیستم اجی اره اجی میدونم سرت بدجور شلوغه اجی ان شاءالله که همیشه شاد و سلامت و خوشبخت و خندون و موفق و سربلند باشی اجی

ممنون عزیزم تو هم همین طور

فافا شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 11:02

فدای عکساشششششششش
چقدر ناز افتاده
چقدر شیرینه دیدن جوجو بعد از کار
عزیزدلم نگرانش نباش.اول خدا بعدم مادرو پدر مهربونت هستن.
نوش جونش حریره بادوم

خدا نکنه خاله جون

الهه جمعه 7 خرداد 1395 ساعت 13:42 http://elahesong.blogsky.com

سلام اجی خوبی ممنونم که سر زدی و نظر دادی اجی راضی به زحمتت نبودم اجی ببخش که نگفتم میخوام پست بزارم اخه اجی تو هم کار داشتی و سرت شلوغ بود اجی نمیخواستم وقتت گرفته بشه بازم ممنونم ازت اجی

خواهش عزیزم. راست میگی من سرم واقعا شلوغه. نیازی به گفتنت نیست فرصت کنم بهت سر میزنم.

marzi جمعه 7 خرداد 1395 ساعت 00:50 http://rozegaremarzi.blogsky.com

خوشگل خاله بوووس

الهه پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 11:54 http://elahesong.blogsky.com

سلام اجی خوبی خسته نباشی اجی اوخی ماشالله نویان هم میشینه اجی ان شاءالله که هر چی خیره واسه پدرت پیش بیاد اجی خدا خانواده تو برات حفظ کنه اجی

ممنون عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد