قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

پاییزانه

(خانقاه-پاوه)

در ادامه پاییز گردی های امسال، به سفارش عمو بهرام عزیز(دوست بابام) سری زدیم به شمال کرمانشاه زیبا و شهرستان زیبای پاوه. پنجشنبه 8 آذر 1397 حوالی ساعت 10 صبح, من و نویان و مامان و بابا و عمو بهرام و خاله پرستو برای ساختن یه روز خوب، عازم یه سفر داخل استانی یه روزه شدیم. مهدی هم که پنجشنبه ها با دانشجوهای ارشد کلاس داره، قرار شد بعد از کلاسش حرکت کنه و بهمون ملحق شه.

یه روز پاییزی به یادموندنی و یه طبیعت گردی عالی. از صبح پاییز گردی کردیم تاشب، بی وقفه، بدون خستگی. و چقدر پاییز زیبا بود.


(سراب- جوانرود)

اولین توقف در کنار این چشمه و سراب زیبا، فکر کنم در حوالی جوانرود بود. کمی درنگ و نوشیدن چای و حرکت به سمت طبیعت بکر بعدی.


(چشمه - جوانرود)

به پاوه نزدیک شده بودیم. جاده ای سربالایی رو انتخاب کردیم و به یه طبیعت بکر و زیبا رسیدیم. کوه های برفی و زمین سبز و زرد!!! بارندگی تو این منطقه خیلی زیاده و تا هوا خیلی سرد نشه همچنان طبیعت سبزی خودشو حفظ میکنه.


(پاوه)

مقصد بعدی غار سنگی کاک حسین عثمانی بود. من تا اون روز چیزی در موردش نشنیده بودم!!! به سختی پیداش کردیم. وااااای که عجب جایی بود.


(مسیر پاوه)


به سختی غار رو پیدا کردیم. دورش رو حصار کشیده بودن و باید بلیط میگرفتی. ولی درش بسته بود و هیچ کس هم نبود که در رو باز کنه. هوا اینقدر پاک و طبیعت اینقدر بینظیر بود که تصمیم گرفتیم تن به یه کوهنوردی بدیم بلکه بتونیم به غار سنگی دست پیدا کنیم و همیشه خواستن توانستن است. بعد از یه کوهنوردی عالی بالاخره به غار ها رسیدیم.


(طبیعت اطراف غار سنگی کاک حسین عثمانی)

به حسین کوه کن معروف بوده، همه دارایی و خونوادشو از دست میده و به کوه پناه میبره. یه پا بیشتر نداشته، با یه تیشه تو کوه برای خودش خونه میسازه.باید ببینید چی ساخته.به نظرم آدم خیلی جالبی بوده. حتی برای خودش تو دل سنگ ها قبر هم کنده!!! اتاق، طاقچه و ...

عمو بهرام میگفت دفعه قبل که اومده خود کاک حسین اینجا بوده و دیدتش. بعدا که تو نت سرچ کردم دیدم تقریبا دو ساله فوت شده ولی تو قبری که خودش ساخته بودش دفن نشده!!!!


(طبیعت از داخل غار سنگی کاک حسین عثمانی)

این قسمت از پاییز گردیمونو خیلی دوست داشتم. دقیقا هم نمیدونم چرا!!!! شاید چون همه چی یه جورایی عجییییب ناب بود. هوا، طبیعت، کوهنوردی و ...

نویان هم حسابییییی با این کوهنوردی و غارا کیف کردددد و من با خوشحالی اون عمیقا شاد شدم.


(غار سنگی کاک حسین عثمانی)

بالاخره مهدی هم به ما ملحق شد و به سمت خانقاه پاوه حرکت کردیم. اینجا هم که برای خودش بهشتی بود. جاتون خالی نهار مهمون عمو بهرام یه ماهی کباب عالی زدیم و بعد رفتیم تو جنگل های خانقاه که هرچی از زیباییش بگم کم گفتم.


(خانقاه - پاوه)

تقریبا ظهر بود که حس کردم صدام خیلی بدتر از قبل شده!!!! از هفته پیش یکم سرما خورده بودم ولی الان رسمااااا دیگه صدام درنمیومد!!! بعدا فهمیدم که "لارنژیت" گرفتم!!!! یه ویروس بد که گلو و حنجره و تارهای صوتی رو هدف قرار میده!!! از جمعه 9 آذر 1397 رسما سایلنتم و فقط تصویر دارم!!!خیلی خیلی سختهههه و سخت ترین قسمتش سرفه های شبونه تا حد بالا آوردنه که مخل خواب و آرامش خودم و اطرافیانم میشه فقط میتونم پچ پچ صحبت کنم. طفلی نویانم باهام پچ پچ حرف میزنه و میگه مامان صدای منم گرفته!!! تو ادارم که فیلمی شدم کمدیییییی. همه باهام پچ پچ میکنن خدا برای شرکت نسازه، مرخصی استعلاجی رو حذف کرده, مرخصی استحقاقی هم زیاد ندارم وگرنه خدا میدونه که واقعا به استراحت نیاز دارم.


(خانقاه-پاوه)

نویان تو مهدکودک یه عالمه شعر قشنگ یاد گرفته و مدام برامون میخونه. تو ارزیابی و جلسه آخر ماه، مربیش میگفت اوایل خیلی آروم و تو خودش بوده ولی الان رابطش با بچه ها خیلی بهتر شده و دوست پیدا کرده. گاهی واقعا فکر میکنم که مهدکودک رفتن برای بچه های تنهای ما، نه تنها خوب که ضروریه.


(خانقاه - پاوه)

شنبه ها طبق معمول هر هفته مهدی کنگاور میخوابه که رفت و آمدش کمتر بشه. وقتی رسیدم خونه ساعت نزدیک 4 بود و نویان با عموسعید و کارن مشغول بازی بود. چون نویان ظهرا سه چهار ساعت میخوابه، دیگه برای خوابیدن دیر بود و خواب شبش رو مختل میکرد. پس تصمیم گرفتم ببرمش شهر کودک تا بتونم جلو خواب بی موقعش رو بگیرم. به درخواست خودش براش دوغ خریدم و راهی شهر کودک شدیم. حسابی بازی کرد. ساعت حوالی 7 بود. گفتم یه پیتزایی هم بهش بدم که گشنه خوابش نبره ولی نویان حسابی گیج خواب شده بود و همش میگفت بغلش کنم!!! منم شیر و ... خریده بودم و دستم پر بود. از یه طرف هم بغلش که میکردم خوابش میگرفت، خلاصه به هر زحمتی بود نصف بغل کنم، نصف به عذاب راش ببرم و ... خودمونو به کافی شاپ رسوندیم. بچم اینقدر گیج خواب بود که رفتم سفارش بدم سربرگردوندم دیدم چرتش برده و داره از رو صندلی میوفته!!!! خدا بهم رحم کرد که بهش رسیدم


(خانقاه - پاوه)

بغلش کردم، آب به صورتش زدم و به هر زوری بود خوابش رو پروندم. بالاخره شامش رو خورد و رفتیم خونه مامانم. دیدن عمو سعید و کارن دوباره شارژش کرد!!! ساعت نزدیک 8 بود و دیگه داشت برای خوابیدن دیر میشد. خلاصه سعید کارنو برد بیرون و من با کلی غر و بدبختی بالاخره راضیش کردم بره تو تخت. چون صدام درنمیاد بچم به همون یه کتاب رضایت میده. کتاب که تموم شد به ثانیه نکشیده خوابش برد.


(خانقاه - پاوه)

خلاصه اینم از ماجرای خواب آقا نویان ما!!! واقعا دغدغه ذهنیم شده. یا باید سه اونطرفا بخوابه یا اگه نخوابید دیگه باید نگهش دارم تا 7 و 8 شب که دیگه تا صبح بخوابه. این وسط شام و مسواک و ... که داستانیه برای خودش. مهدی میگه من زیادی سخت میگیرم و باید نویان رو آزادتر بذارم.تو انتخاب خوابش، غذاش، حتی تو تخت خودش خوابیدنش و ...  نمیدونم والا خودمم موندم.

فقط میتونم بگم که مادری کردن سخت ترین کار دنیاست!!!!!

نظرات 4 + ارسال نظر
باران چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 17:45 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com

چه عکسای قشنگی امیدوارم حالت الان بهتر شده باشه

ممنون عزیزم اینقدری تغییر نکردم که حتی بتونم بگم بهترم

سمانه دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 13:38

سلام چه عکسای قشنگی واقعا طبیعیت کرمانشاه حرف نداره بکر و بی نظیره،پاوه هواش سرد نبود؟برای بچه یکسالو نیمه ماهم دوست داریم بریم میترسم برای بجه ام به خاطر هواش
اکثر بچه های این زمونه دیر میخوابن باز خوبه نویان جان خوابش تنظیم میکنی

خیلی سرد نشده هنوز، البته به بچه هم خیلی بستگی داره بعضی بچه‌ها خیلییی زود مریض میشن بعضیا نه

الهه یکشنبه 11 آذر 1397 ساعت 14:03

سلام اجی خوبی خداروشکر که بهتون خوش گذشته چه عکس های قشنگی خسته نباشی اجی ان شاءالله زودی خوب میشی اجی به نظرم تا وقتی خوب نشدی نرو گردش ان شاءالله که خوب میشی منم پارسال گلو دردو تجربه کردم اجی میدونم چه جور دردیه اجی هر چند مال من مربوط به دندونمه ان شاءالله وقت خوابیدن نویان هم خوب میشه اجی به نظرم راحت بزاری بهتره اجی باز هر جور خودت صلاح میدونی مادر بودن خیلی سخته اجی خدا اجرت بده

گلودرد نیست عزیزم یه ویروسه عجیبه واقعا کلافم کرده

فرناز یکشنبه 11 آذر 1397 ساعت 13:38

چه عکسای زیبایی کرمانشاه واقعا قشنگ و دوست داشتنیه. من و همسرم دومین سفر زندگی مشترکمون رفتیم کرمانشاه و واقعا انرژی مثبتی برام داشت. خیلی دلم میخواد بازم بریم تا بچه هام هم ببینن ولی هنوز قسمت نشده. در مورد خواب هم من سر دخترم خیلی سختی دادم به خودم و دخترم که زود بخوابه ولی انگار سیستم بدن آدما از اول باهم فرق داره دخترم الان ۱۱ سالشه و دیگه زورم بهش نمیرسه به سختی ساعت ده و نیم شب میخوابه و البته صبح هم راحت بیدار میشه. الان پسرم رو راحت گذاشتم هروقت دلش میخواد تو روز میخوابه ولی عادت کرده ما که می خوابیم اونم میاد سریع خوابش میبره

ممنون نظر لطفته ایشالا که بشه بازم بیاین. چی بگم والا من دیگه واقعا خسته شدم نمیدونم باید چی کار کنم چون 7 صبح هم باید بیدار شه و مهد بره واقعا تحت فشار قرار میگیرم. ماشاالله خوش خوابم هست یازده دوازده ساعتی در روز میخوابه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد