ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
وقتی که پدر هست خونه دل یه دختر همیشه گرمه. بابای خوبم تولدت مبارک.20 اسفند تولد بابا و دوست عزیزش عمو بهرام دوست داشتنی بود، که همگی خونه اونا دعوت شدیم و یه شب پرخاطره و شاد ساختیم. تنتون سلامت و دلتون شاد.اون شب حسابی از ته دل خندیدین و خندیدیم.
از کجا بگم که دلم خونه!!!! انگار این ویروس ها و بیماری ها ولکن ما نیستن!!! ده روز پیش نویان دوباره مریض شد!!! حالت هاش مثل سرماخوردگی بود ولی یکم که ازش گذشت، تب کرد. بردمش دکتر و گفت احتمالا ویروسه ولی اگه ترشحات بینیش رنگی شد یا بعد از سه روز بازم تب داشت کوآموکسی کولاو رو شروع کن. تب نویان همون شب قطع شد و دقیقا سه روز بعد دوباره شروع شد!!!! هر شب تب میکرد!!! از جمعه 24 اسفند هم عفونت به چشماش زد!!!! چشماش اینقدر قی میکرد که پلکاش بهم میچسبید و نمیتونست چشماشو باز کنه!!! خلاصه که دوباره راهی دکتر شدیم و درگیر قطره و پماد چشمی!!! پمادش رو تو خواب میزدم و ای بدک نبود. ولی امان از قطره چشمش!!! چشماشو میسوزوند و هر 6 ساعت برای ریختن قطره داستان داشتیم!!!! نویان بی حال و مام بی حوصله(البته بگم من و مهدی هم مریض شدیم و کار مهدی حتی به سرم کشید!). این داروها و کشمکش های دارو خوردن هم به شدت لجبازش کرده بود و البته بداخلاق!!!! هر شب به خودم قول میدادم صبور باشم!!! بچه که تقصیری نداره!!! ولی افسوس که موفق نبودم و عذاب وجدان راحتم نمیذاره!!!بچم به شدت بی اشتها شده و تقریبا از دم زندس!!!! خدایا لطفا لطفا یکم ما رو بیخیال شو!!!!
جمعه 24 اسفند 1397 جشن نوروز مهدکودک باران دعوت بودیم. بمونه که با بداخلاقی های نویان با چه بدبختی ای رفتیم و جشن از ساعت 17 بود ولی ما ساعت 20:30 رسیدیم!!!ولییییی شب خیلی خوبی بود. جشن تو تالار یاس سفید برگزار شد و گروه رقص کردی و حاجی فیروز و عمو نارنجی و خلاصه برنامه هاشون جالب بود. مهربد(دوست جون جونی نویان) هم اومده بود و این دوتا بچه کلی با هم رقصیدن و کیف کردن. میدونستم با هم خیلی صمیمی شدن ولی این حجم محبت بینشون رو باور نداشتم. واقعا ذوق زده شدم براشون. مهربد،سه ماهی از نویان بزرگتره ولی ماشاا خیلی درشته. اینقدر که ما حس کردیم رشد نویان خوب نبوده و از دکترش پرسیدیم و البته دکترش گفت قد و وزن نویان نسبت به سنش عالیه.
سعی کرده بودن تموم رسم و رسوم نوروز رو تو جشنشون جا بدن. از قاشق زنی و آتیش بازی تا شکستن کوزه و ...
گرچه اولش حالمون خوب نبود و دیر رسیدنمون باعث شد جای درست و حسابی ای هم نداشته باشیم، ولییییی خیلی شب خوبی بود و من به خاطر شادی نویان کلی خوشحال بودم.
وقتی عیدی مربی هاشو دادم گفتم که احتمالا تا بعد از تعطیلات نویان مهد نمیاد که هم حال خودش روبراه بشه و هم بچه های دیگه ازش نگیرن. که زهرا جون گفت فقط یه عیدی براش درست کردم حتما بیاین ببرین.این خوک نمدی خوشگل، همون عیدی مهدکودکه.
جونم براتون بگه که تب کردن های شبونه نویان، با وجود مصرف آنتی بیوتیک همچنان ادامه داشت!!! این بود که هدا گفت تا تعطیلات نشده یه سری آز خون و ادرار ازش بگیرین!!! کی؟! 27 اسفند!!! یاد دوست دبیرستانم "مهسا" عزیز افتادم که مسئول کنترل کیفی آزمایشگاه رازی بود. بهش پیام دادم و گفت صبح بیاین تا جاییکه بشه سعی میکنم جوابا رو قبل تعطیلات به دستت برسونم. 27 و 28 اسفند رو مرخصی گرفته بودم که شاید بشه یکم خونه تکونی کنم! که هر دو روزش درگیر آزمایشگاه و دکتر و ... شدم. دوشنبه 27 اسفند 97 من و مهدی و نویان راهی آزمایشگاه رازی شدیم و مهسا جان زحمت کشید و زود کارمونو راه انداخت. از گل پسرم بگم که 5 شیشه خون ازش گرفتن و آخ نگفت!!! شجاعتش قابل تحسینه ولی این توداری بیش از حدش نگرانم میکنه!!! از قبل براش توضیح داده بودم که روندش چه طوریه و یکم درد داره،حتی بهش گفتم اگه درد داره گریه کنی ایرادی نداره، ولی بچم صبورتر از این حرفا بود!!! این حجم خونی که ازش گرفته بودن بی حالش کرده بود و رنگ به رو نداشت. مامان برات بمیره که تو این سال 97 لعنتی اینقدر اذیت شدی!!! این لیموزین هم جایزه رفتار عالیش تو آزمایشگاه بود(خودش انتخاب کرد، قیمتش سرسام آور بود 110 تومن یه ماشین کوچولو!!!! ولی هرکاری کردیم نتونستیم تصمیمش رو عوض کنیم و چون بهش حق انتخاب داده بودیم، نمیشد زیرش بزنیم و براش خریدیم). جالب اینکه از شب قبلش دیگه تب نکرد. قی چشمش هم تقریبا برطرف شده ولی سرفه اذیتش میکنه.
همیشه میگفتم روز بد و سال بد وجود نداره!!! این ما آدماییم که اونا رو خوب و بد میکنیم!!! ولی سال 1397 واقعا برای من سال بدی بود!!! سالی لبریز از بیماری و ویروس های جورواجور که هنوزم درگیرشونم.سال نگرانی و دلشوره. سال اضطراب. یک هزار و سیصد و نود و هفت لعنتی برو و دیگه پشت سرت هم نگاه نکن! برو و با رفتنت درد و بیماری و غصه رو ببر. برو و دیگه برنگرد. جز تک و توک خاطرات و سفرهایی خوب، دیگه هیچ دل خوشی ازت ندارم. حس میکنم بدترین سال زندگی من بودی!!!
و اما یک هزار و سیصد و نود و هشت توروخدا با این سرزمین یکم مهربون باش! برای این مردم شادی و بهروزی بیار، رزق و روزی و سلامتی، دل خوش و هرچی که خوبه. لطفا لطفا لطفا سال خوبی باش.
پیشاپیش سال نو مبارک
راستی داشت یادم میرفت:
روز همه پدرهای مهربون و شوهرهای نازنین مبارک به خصوص بابای گل خودم و مهدی، همسر بینظیرم.
سلام سال نو مبارک.پسر من هم مثل پسر شما سرفه داشت.چشماش مرتب قی میکرد و خلط سینه داشت.دکتر براش عفونت از ناحیه سینوسها رو تشخیص داد.برای سرفه من بش شربت آیورا میدم برای پسر من که چهار ماه از پسر شما بزرگتره خیلی خوب بوده و راحت میخوره.من هم برای زدن قطره دردسر داشتم و همکاری نمیکرد.
در مورد بیمار شدن مکرر پسرتون بهتون حق میدم ولی من ارزو داشتم این جور بیماریها بود ولی پسرم لکنت زبان نداشت.الان یک سال شده که پسرم دچار ناروانی شده و من افسرده شدم و عصبی و ناراحتم.همیشه در کنار پسرتون باشید چون اینقد بیماریهای عجیب غریب اومده که خدای نکرده بعدها با خودتون میگید کاش کوتاهی نکرده بودم کاری که من همش دارم خودم رو توبیخ میکنم.خدا فرزندتون رو حفظ کنه و تندرست و سلامت باشه.آمین
عززززیزم بلا دور باشه ازتون ایشالا لکنت زبان با گفتار درمانی معمولا خوب میشه. من از حداکثر توانم برای پسرم نیرو میذارم. بیشتر از این دیگه نه وقت دارم نه توان. بلا از همه فرشته های زمینی دور باشه ایشالا
سلام نسیم جون. سال نو بر شما مبارک باشه.
خاطراتتو خوندم و از بیماری و عفونت نویان حالم منم گرفته شد. کاش خدا هوای بچه ها رو یه جور خاصی داشته باشه. مریض نشن. چون مریضی بچه ها واقعا دل کباب کنه.
برای منم سال 97 سال بدی بود. همش درد و رنج و بیماری هم خودم هم مادرم و هم مادرشوهرم. خیلی بهم سخت گذشت. یادمه پایان سیزده بدر 97 بچه ام سقط شد و از قدیم گفته بودن سالی که نکوست از بهارش پیداست و 97 اتفاقاتش گند زد به حال و احوال و روح و جسمم.
خداروشکر تموم شد. خدا کنه سال 98 سال آرومی باشه. درد و بیماری خاصی نباشه. سلامتی باشه و سلامتی و سلامتی و آراااااامش!
الهی آممممممین
سلام اجی خوبی عیدت مبارک اجی ان شاءالله که همیشه شاد و سلامت و موفق و خندون و خوشبخت و سربلند باشی و به همه ارزوهات برسی اجی و سال جدید سالی باشه برات پر از سلامتی و دلخوشی و اتفاق های عالی اجی ان شاءالله که نویان هم خوب میشه نگران نباش اجی خدا بزرگه و خیلی مهربونه ان شاءالله همه چی درست میشه اجی توکلت به خدا باشه مادر بودن شغل خیلی سختیه اجی از خدا میخوام بهت صبر و تحمل زیاد بده اجی خوش به حال پسرت که ترسی از ازمایش نداره و خیلی صبوره ان شاءالله که سرفه هاش هم خوب میشه و اسم نداره اجی هر چند میدونم تا نویان خوب نشه خیالت راحت نمیشه ان شاءالله که خوب میشه و کلی روزهای خوب با هم داشته باشین اجی روز پدر به همسرت و پدرت هم مبارک هفت سینت هم خیلی قشنگه تو پست بالا نظر نمیزارم اینجا گذاشتم ببخش اجی طولانی شد
ممنون عزیزم دعا کن برامون
وای چه سالی ...
فکر کنم از همین ویروسایی که دختر منم یه بار گرفته بود . تا میخواست بخوابه پلکهاش میچسبیدن به هم و بیدار که میشد گریه میکرد . قطره هم که مصیبتی بود . قرعه میکشیدیم که کدوممون نگهش داریم آرامش کنیم کدوممون قطره رو بریزه تو چشمش - که هر دو کار هم برامون عذاب بود -
ایشالله سال آینده خیلی خیلی بهتر از اینی که تموم شد باشه براتون !
واقعا فاجعه است!!!ممنون عزیزم همچنین برای شما