قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

هلیکوپتر

ماجرا از اونجا شروع شد که تو راه باغ، هلیکوپتر هوانیروز رو دیدم و از مامان قول گرفتم که با هم هلیکوپتر درست کنیم. امروز از صبح من و مامان مشغول درست کردنش بودیم. هر دفعه هم یه مشکلی پیش میومد. یا لحیمش مشکل داشت یا آرمیچرش یا چسباش باز میشد و ....

ولی ما ناامید نشدیم و ادامه دادیم.

از عصر هم باباجون به کمکمون اومد. تا اینکه...

بالاخره شد که بشه هوراااااا...

(وقتی درست شد به مامانم گفتم:مامان این یه پازلیه که فقط یه بار میشه درستش کرد)

1399/04/08



پ.ن : قرار نبود این پست چیزی جز کاردستی مون باشه اما نیاز به نوشتن داشتم. نیاز به تخلیه شدن. نیاز به گفتن و نوشتن روزهای سخت!!! دیروز بعدازظهر، حوالی ساعت 7 عصر بود و من آخرین ساعت شیفت 12 ساعتم رو سپری می کردم که با شنیدن خبر بستری شدن بابایی(بابای بابام) تو بیمارستان امام رضا (که پر از بیمارای کروناییه)دچار استرس و اضطراب شدیدی شدم. دلم آشوب بود. به مامانم زنگ زدم و گفت بابایی تهوع و دلدرد شدید داره و گفتن مشکوک به کروناس!!!! دنیا رو سرم خراب شد. تو اداره راه میرفتم و بلند بلند گریه میکردم. همش میگفتم چرا این ویروس لعنتی گورشو گم نمیکنه؟! چرا پاشو گذاشته رو خرخره مون؟! چرا بابایی؟!!! اون که جایی نمیره!!! از وقتی کرونا اومده مامانی و بابایی خونن و خریداشونم بابا و عموم میکنن. همش با خودم میگفتم اگه بابایی زبونم لال چیزیش بشه مامانی دق میکنه.مامانی خیلی وقته ناتوان شده.  بابایی پرستارشه، آشپزشه، مونسشه.بابایی به کنار، بابام که بالای سرشه اگه مبتلا بشه چی؟!!! اشک امونمو بریده بود. بالاخره شیفتم تموم شد. شارژ گوشی بابام داشت تموم میشد و ماشینش هم تو خیابون پارک بود.یه سری وسایل جمع کردیم و با مامان و مهدی و نویان رفتیم دم بیمارستان. بابا داغون بود. ماسک و شیلد زده بود و میگفت چیزی تو بیمارستان نمیخوره. اگرم بابایی ترخیص بشه میره خونه اونا و فعلا نمیاد خونه و ما نگران نباشیم!!! ازش که خداحافظی کردم دوباره اشک امونم نداد.ترس و ترس و ترس. اضطراب مبتلا شدنش و دلتنگی مدتی ندیدنش!!!! همش میگفتم دیدی بدبخت شدیم. دیدی چیزی که میترسیدیم سرمون اومد!!! خدایا بابامو به خودت سپردم.بابا و باباییمو سلامت بهمون برگردون. تو ماشین که نشستم عموم زنگ زد. میخواست ببینه شارژر برای بابا بردم یا نه. بهش گفتم عمو خوبی؟ گفت چه طور خوب باشم و زد زیر گریه و من که انگار منتظر بهونه بودم های های باهاش گریه کردم.

بابا گفت برای تایید قطعی کرونا بودن یا نبودنش باید 48 ساعت صبر کنیم و این زمان زیادیه!!! چون مامانی ناتوانه و نیاز به مراقبت داره بابا و عمو نادر قرار گذاشتن که فقط یکیشون درگیر بیمارستان بشه که نکنه برای مامانی هم خطرناک بشن!!! این شد که بابا موند رو سر بابایی و عمو نادر رفت خونه پیش مامانی.این کار استرس و سختی زیاد برای بابا داره ولی دیگه چاره ای نیست. تنها کاری که از دست بابا براومده بود این بود که یه اتاق دو تخته بگیره که تخت کنارش هم خالیه. چیزیم تو بیمارستان نخوره و خودمون براش آب و غذا ببریم. فقط خدا بهمون رحم کنه.

دیشب به شدت حالم بد بود. صبح هم با سردرد و چشم درد از خواب بیدار شدم. الان که می نویسم ولی یکم بهترم. قسمت خوبه داستان اینه که دکتر احتمال کرونا رو ضعیف دونسته و میگه احتمالا عفونت روده است. اولش گفتن باید جراحی بشه و چون پانکراسش متورمه فعلا جراحی نمیکنن ولی بعدش گفتن احتمالا با دارو رفع میشه. و قسمت بدش اینه که بابا میگه بابایی به شدت دلدرد داره و خودشو باخته و اینکه فعلا باید بیمارستان بمونن اونم تو این اوضاع قرمز کرونا تو شهر ما

خدایا بابام، باباییم، عموم، مامانیم و همه عزیزامو به خودت میسپرم. صحیح و سلامت به خونه هامون برشون گردون و شر این ویروس لعنتی رو از سرمون کم کن...



نظرات 4 + ارسال نظر
غریبانه سه‌شنبه 24 تیر 1399 ساعت 21:55

سلام عزیزم
تسلیت میگم
خدابهتون صبر بده

ممنون

مریم* جمعه 13 تیر 1399 ساعت 10:28

سلام بانو نکنه انسداد داره؟عمل دفع داره گاز شکمم هم مهمه

ماری جمعه 13 تیر 1399 ساعت 04:27

واویلا....
خوب خدا رو شکر که کرونا نبوده .
منم کلافه م ازینکه نمیشه هیچ کاری براش کرد ...
خدا خودش رحم کنه

هنوز قطعی مشخص نیست که کرونا نباشه ولی خودمم فکر میکنم که نیست. ممنون عزیزم

الهه جمعه 13 تیر 1399 ساعت 00:47

سلام اجی خوبی ان شاءالله که بلا دور باشه از پدربزرگت و خانواده ات اجی ان شاءالله که خوب میشه پدربزرگت اجی و ان شاءالله کرونای پدربزرگت هم منفی باشه اجی اگه تب و لرز و سرفه نداره نگران نباش کرونا نداره اجی چون اولین علائم هاش اینا هستن اجی ان شاءالله چیزی نیست و خوب میشن ان شاءالله اجی خدا به همه سلامتی بده و ویروس کرونا هم خودش یه جوری از بین ببره

ممنون عزیزم انشاا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد