قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

و آغاز شیطنت های نویان

امروز جمعه اول خرداد ماه 1394 و همچنان بلاگفا مشکل داره!!! واسه اینکه خاطرات و روزهای زندگیم با نویان عزیزم فراموش نشه، فعلا تایپ میکنم تا در اولین فرصت به وبلاگم اضافه کنم. بلاگفا پیغام داده که شاید اطلاعات قبلی پاک بشه!!!! خیلی بابت این پیغامش ناراحت شدم. چه روزهایی رو ثبت کرده بودم که دیگه تکرار نمیشن!!! روزهای انتظار، روزی که بی بی چک و آزم مثبت شد، روزی که سونوگرافی گفت که قلبش ضربان داره!!! روزهای دلواپسی، روزهای اشک و روزهای شادی. اصلا دلم نمیخواد اون اطلاعات پاک بشن!!! حالا تصمیم گرفتم علاوه بر وبلاگش همونو تو یه فایل هم ذخیره کنم تا ضریب اطمینان حفظ خاطراتم بالاتر بره.

دیروز بعدازظهر با مهدی و شراره (خواهر کوچیکه) رفتیم که واسه اتاق نویان کاغذ دیواری انتخاب کنیم. چه طرح هایی و چقدر با دیدن کاغذ های بچگونه روحت تازه میشد. کلی طول کشید تا انتخاب کردیم و خنده دار اینکه بعد هم کلا کاغذ دیواری اتاق نویان رو بیخیال شدیم!!! یه سری پرده لوردراپه واسه اتاقش دیدم که روش عکس های کارتونی چاپ میشد. خیلی ناز بودن و طبق نظر جمع تصمیم گرفتیم پرده اتاقش رو این مدلی بدیم و بعد که فکر کردیم دیدیم هم پرده طرحدار، هم کاغذ، خیلی شلوغ میشد. پس تصمیم گرفتیم اون دیواری که کثیف بود رو رنگ سبز روشن بزنیم که با سیسمونی اش هماهنگی داشته باشه و کاغذ واسه پذیرایی انتخاب کردیم!!! به نام نویان و به کام ما!!!! رنگ دیوارهای پذیرایی ساده و روشنه، دیدیم اگه یه دیوار رو کاغذ طرحدار بزنیم خیلی جلوه میده. یه کاغذ دیواری طرحدار مشکی و نقره ای که با سرویس هام هماهنگه انتخاب کردیم و قراره روشم سنگ تزیینی مدل آبشار کار بشه. حسم میگه قشنگ میشه و امیدوارم همونی بشه که فکر میکنم. خلاصه کلی از وقتمون صرف دکوراسیون شد. قرار بود بریم و صندلی غذاشم بخریم ولی انگار قحطی رنگ سبز بود!!! پیدا نشد که نشد!!! همه رنگی دیدیم جز سبز!!! حالا یه جا بهم گفت هفته دیگه میاره. منم فعلا خیلی وقت دارم. پس صبر می نماییم.

دیشب نمیدونم چم شده بود!!! بازم بیخوابی عجیبی به سرم زده بود. کلافه شده بودم. بلند شدم و کولر رو روشن کردم ولی فایده نداشت که نداشت!!! گلاب خوردم، شیر خوردم ولی انگار صبح بود و من اصلا خوابم نمیومد!!! آخرین باری که به ساعت نگاه کردم چهار و نیم صبح بود!!! و من مثل جغد شب زنده دار شده بودم!!! خیلی بی خوابی بده. مخصوصا وقتی میدیدم مهدی آروم خوابیده!!! یه جورایی حسودیم میشد!!! نمیدونم بالاخره کی خوابم برد ولی خیلی شب بدی رو گذروندم.

امروز به خاطر بیخوابی دیشب کلافه و عصبی ام. کلا پاچه میگیرم!!! از یه طرف هم میترسم تو روز بخوابم و دوباره شب خوابم نبره!!! فردا هم باید اداره برم و اوضاع خرابتر میشه. نشستم و با گوشیم مشغول شدم، که یه حرکت محکم تو شیکمم حس کردم. سمت چپ شیکم بالاتر از ناف. نگاه که کردم بازم دیده شد!!! خدای من این نویان کوچولوی منه که با تموم قدرتش خودنمایی میکنه!!! ذوق زده شدم و مهدی رو صدا کردم و این اولین باری بود که مهدی حرکت نویان رو میدید و کلی ذوق کرده بود. چند بار با چنان قدرتی ضربه زد که مهدی از روی لباس حرکتش رو تشخیص داد. عزیزدلم کم کم داره قوی میشه. مردی شده برای خودش. با تموم وجودم دعا میکنم که خدا این نعمت رو نصیب همه منتظرا کنه.

خدای خوبم بهترین روزهای زندگی رو تو طالعم قرار دادی، بابت همه چیز شکرت مهربونم.

بعد نوشت: دیروز شنبه 2 خرداد ماه بود. به خاطر تغییر قراردادها کلی کار تو اداره داشتم. برخلاف همیشه که حواسم بود هر2 ساعت که نشستم حتما بلند شم و راه برم، اینقدر سرم شلوغ بود که فراموش کردم. 8 ساعتی مدام پشت سیستم بودم و فقط برای نهار از جام بلند شدم. وقتی اومدم خونه دیدم پاهام ورم داره!! و ورم پای چپم بیشتر بود!!! من هیچ ورمی تا دیروز نداشتم!!! یه کم نگران شدم و تو گروهی که با مادرای باردار داشتم مطرح کردم. یکی از بچه ها سال چهارم پزشکیه و خیلی منو ترسوند که چون ورم یه طرفه و سمت چپه، نکنه DVT باشه و خون لخته شده باشه و باید سونو داپلر بدی و ...

کلی نگران شدم. از شبنم خواهرم که فیزیوتراپه در مورد DVT پرسیدم. کلی بهم خندید و گفت امکان نداره باشه ولی دلم آروم نگرفت. خلاصه از پاهام عکس گرفتم و مثل همیشه مزاحم هدا جون (خواهرزاده مهدی) شدم که متخصص گوش و حلق و بینیه ولی تو موارد اینجوری همیشه راهنمایی هاش کمکم کرده. اونم نظر شبنم رو داشت و گفت به خاطر نشستن طولانی مدت پشت میزه!!! بهم گفت شب یه بالشت زیرپام بذارم و تاصبح خوب میشه و خدا رو شکر همونی شد که هدا میگفت. صبح ورم پام خوابیده بود. اینم یکی دیگه از تجربه های بارداری!!! البته باعث شد خیلی بیشتر از قبل مواظب باشم و تو اداره بیشتر رعایت کنم. ایشالا که همیشه تن همگی سالم و دنیا به کامتون باشه.


---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بعد نوشت: بالاخره صندلی غذای سبز گیرم نیومد و به قرمز رضایت دادم. البته صندلی غذا خب تو اتاقش نیست و به نظرم با بقیه سرویس هاشم هماهنگ نباشه ایرادی نداره. بمونه که یه هفته بعد از خریدنش سبز یافتم