قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

بهشت من

تو بزرگ میشوی و من نه در پی پیری میروم که در وجودم کودکی  ام جوانه میزند...

اینگونه است که تصویر زنی بالغ شکل میگیرد که خندان و پرهیاهو در پی کودکی بر روی چمنها میدود

و شاید 

گاهی

خجول

با پاهایی برهنه...

میگویند بهشت را به بهانه میدهند و نه به بها..

به کدامین بهانه لایق چنین بهشتی شدم 

هنوز نمیدانم

که بهشت عطر گیسوان مجعد توست و بوسه های شیرین تو بر روی گونه هایم

که بهشت من تویی خود تو

بگذار رازم را 

راز من 

راز حوا و راز تمام دختران حوا را برایت بگویم

هیسسس! آرام!

 مبادا که آدم و پسران آدم حسودی کنند...

بهشت همیشه در آغوش دختر حواست وقتی ...

کودکش را در آغوش میفشارد


بهشت، بهشت من لمس وجود توست...



(عاشقه پارکی، با گول زدنت و گاهی با گریه برمیگردی خونه. قربونت برم که هیچ وقت از بازی سیر نمیشی...)