قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

تولد دو سالگی کارن

این جشن تولد قرار بود خیلی وقت پیش گرفته بشه که به خاطر فوت خاله، اول کنسل شد و بعد به اصرار مامان و خاله ها با تاخیر برگزار شد. (اعتقاد داشتن تولد بچه رو نباید کنسل کنین و خاله سکینه هم قطعا راضی نیست) خلاصه که بالاخره با کلی بالا و پایین جشن تولد دوسالگی کارن یه شب پرخاطره شد. یه تولد خونوادگی خوب. شراره و سینا هم از اصفهان اومدن و جمعمون جمع شد.

تم تولدش به خاطر علاقه کارن به عروسک خرسی که میبینین، تدی خرسه انتخاب شد و همه چی عالی پیش رفت. ما هم کادو تولد، براش یه سرسره آبی خریدیم که عاشقش شد و خیلی خوشحالمون کرد. اون شب نویان و کارن و آیلین حسابی کیف کردن و به همه کلی خوش گذشت.

1398/10/13

شراره و سینا سه روزی کرمانشاه موندن و شنبه 14 دی 1398 من و مهدی و شراره و سینا و سعید رفتیم اتاق فرارکرمانشاه! خیلی بازی جالبی بود و کلی بهمون خوش گذشت. 45 دقیقه طول کشید تا بتونیم همه قفلا رو باز کنیم و متصدیش گفت برای بار اول رکورد خیلی خوبیه. البته ما معماها رو خیلی خوب و سریع حل میکردیم، ولی چون اولش شیطونی کردیم و خوب به حرفای متصدی گوش ندادیم، تو باز کردن قفل ها مشکل داشتیم. ولی خب خیلی خوب بود و کلی خندیدیم. اتاق فرار و شام اون شب همه مهمون ما بودن (به عنوان شیرینی ماشین)

راستی الان یه هفته است شیفتی شدم!!! (از 21 دی ماه 1398).معلوم نیست این شیفتی بودن تا کی ادامه داره ولی فعلا هست. چهارشنبه 25 دی 1398 اولین شیفت شب رو تجربه کردم. وقتی به نویان گفتم باید شب برم اداره، کلی تعجب کرد و با یه حالتی که انگار مچمو گرفته باشه گفت" مامااااان ولی شبا اداره ها تعطیلناااا" اون روز ظهر نویانو نخوابوندم و ساعت 9 شب خوابید. من ساعت 8 شب اومده بودم اداره و در کل چیز زیادی از نبود من احساس نکرد. شیفتی بودن در کل خیلیم بد نیست. ساعت کاریش بهتره. تایم آزادت بیشتره و کارت هم کمتر ولی خب قابل برنامه ریزی نیست و من اداری رو با ساعت و حجم کاری بیشتر ترجیح میدم. میگن این روند موندگار نیست و درست میشه!! نمیدونم. فقط میگم خدایا هر چی خیرمه.

نویان واکسن مرحله دوم آنفولانزا هم با 9 روز تاخیر (واکسن گیر نمیومد و با پارتی بازی و بدبختی بالاخره پیدا کردیم) 19 دی 1398 زد. یه شب سرد بود. رفتیم تزریقاتی و واکسن رو براش زدن. این واکسن نیاز به هواگیری نداره که خانوم تزریقاتی هواگیری کردن!!! نویانی مثل همیشه خیلی عالی واکسن رو زد و گفت سرنگش رو میخوام.سرنگش رو گرفتیم و فشار که دادیم دیدیم چند قطرش مونده  تو سرنگ!!!! با اینهمه بدبختی واکسن پیدا کن، کلیشم خانوم محترم هدر دادن!!!! دیگه نهایت کاری که از دستمون برمیومد همین بود. پس بهش فکر نمیکنم.

قاطی اتفاقات عجیب و غریب دنیای ما گم شد! یه روز خوب، خونه مهربد خان (دوست صمیمی نویان) با مهمون نوازی عالی نادیا جان. پنجشنبه 5 آذر 1398نهار اونجا بودیم و تا شب بچه ها بازی کردن. خیلی خیلی بهشون خوش گذشت و نادیا (مامان مهربد)دوست عزیزی شد که به لطف نویان پیداش کردم.