قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

حال یا گذشته؟!

همیشه این سوال منو حسابی درگیر خودش میکنه. چرا آدم ها تو گذشته شادتر از حال زندگی میکنن؟؟!! همیشه هییییییی یادش بخیر رو بیشتر شنیدم!!! با اینکه خودم خیلی سعی میکنم از حالم لذت ببرم ولی باز هم اعتراف میکنم که گذشته ها برام خیلی شیرین ترن!!!

مثلا روزهایی که تازه با مهدی آشنا شده بودم، همیشه دلم میخواست این دوستی زودتر به نتیجه برسه. یادش بخیر، قرارها، هویج بستنی ها، کیلومترها پیاده روی و از هر دری سخنی، یادش بخیر کافی شاپ بابونه. از دانشگاه تا خونه پیاده اومدن و روز به روز عاشق تر شدن. الان که اون روزها رو مرور میکنم کاملا حس میکنم که چقدر دلتنگ اون روزهام. روزهای قشنگ آشناییییی. هییییییییییییی یادش بخیر

وقتی نامزد کردیم هم مدام به این فکر بودیم که کی عقد می کنیم. اختلاف نظرها، قهر و آششتی ها، خیابون گردیااااااا. هیییییییییی یادش بخیر

بعد عقد هم مدام دغدغه کی و چه طور برگزار شدن عروسی و آغاز زندگی مشترکمون رو داشتیم. روزهایی که از صبح تا شب آتلیه ها و مزون ها رو زیرو رو میکردیم و شب خسته و کوفته و مردد در انتخاب،  انتظار فردا رو میکشیدیم. خرید جهیزیه. وسواس هاااا، دغدغه کار و خرید خونه، سربازی مهدی و معاف شدن غیرمنتظرش. هییییی یادش بخیر. چقدر زود گذشت.

نمیگم اون زمان هیچ لذتی نبردم، نههه. شب عروسیم حس میکردم خوشبخت ترین دختر زمینم. ولی یادآوری خاطرش باز هم برام شیرین ترههههه.هیییی یادش بخیر

روزهایی که در انتظار پیدا کردن شغل مناسبی بودم. اولش با تدریس تو دانشگاه به صورت حق التدریس شروع کردم. آزمایشگاه و اتفاقات غیرمنتظره اش و بعد هم دوره و امتحان و قبول شدن و بدست آوردن کارم. برف زیادی اومده بود و همه رفتن برف بازی و من موندم تا درس بخونم و تو امتحان جذب موفق بشم. هنوز اون برف و سال سرد رو خوب یادمههه. روزهای اول کار، سختی ها و شیرینی هاش. هیییییییییی یادش بخیر

روزهایی که دانشجو ارشد دانشگاه تهران جنوب بودم. هر هفته تهران رفتن و بعد از کلاس برگشتن و پروژه سنگین و کار و زندگی مشترک و ...

واقعا اون زمان برام سخت بود. مخصوصا پایان نامم. همش میگفتم خدایا کی دفاع میکنم؟؟؟!!! ولی الان که حال و هوای اون روزها برام تداعی میشه، میبینم خیلی بیشتر از اونی که فکر کنین دلم  حتی برای استرس هاش تنگ شده!!!هییییییییییی یادش بخیر

پروژه بعدی بارداریم بود و 6 ماهه سخته انتظار!!!! روزهایی که دلم اینقدر گریه میخواست که فراموش میکردم تو ادارم!!! و جالبه بدونین که حتی دلم برای اون روزهام تنگ شده!!! وبلاگم رو نگاه میکنم و خاطراتم رو تکرار میکنم. دوست مجازی که واقعی شد سمیرا، نگرانی ها، امیدها، آزمایش ها، دکتر شبیری، سایت فیروز، نی نی سایت. هییییی یادش بخیر

و در آخر دوران شیرین بارداری. که خیلی خیییلییییی دلم براش تنگ شده. اون روزها مدام تقویم رو ورق میزدم و روزشماری میکردم که پاره تنم رو در آغوش بگیرم. همش میگفتم 9 ماهههه خیلی زیادههههه!!! کلی استرس داشتم که تقریبا در جریانین. یادش به خیر انتظار نوبت دکتر و شنیدن خوب بودن حالش . الان همه چی منو به یاد اون دوران میندازهههه. بارون، آفتاب، بعضی خیابوناااا، سونوگرافی هااا، چاقاله بادوم و آب انار. همه و همه بهونه ایه که از ته دلم بگم هییییییییییییییی یادش بخیر

نمیدونم همه اینجورین یا فقط من این مدلیم!!! از الان مطمئنم که دلم برای این روزهای نویان تنگ خواهد شد!!!! نویان، پسر کوچولویی که تحول عمده زندگی ما بود!!! اومد و با اومدنش خیلی چیزها رو تغییر داد. مدت هاست یه خواب راحت شبونه نداشتم، یه خرید بی دغدغه و خیلی چیزهای دیگه. خیلی وقته که منو مهدی دست در دست هم قدم نزدیم و عاشقونه هامونو تکرار نکردیم!!! راستش خیلی دلم برای اون روزها تنگ شده.میدونم دیگه هیچوقت اون روزها برنمیگرده ولی خوشحالم که زندگیم رو به جلو در جریانه و خدا رو شکر میکنم بابت همه داشته ها و نداشته هام. بابت زمان حال شیرینم و خاطرات گذشته شیرین ترم و با شناختی که از خودم دارم میدونم که فردا، امروز هم برام شیرین تر میشه!!!! کاش اینجوری نبودم ولی ...