قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

خدایا اندکی آرامش

کلافه ام. از دست خودم خیلی کلافه ام. نمیدونم چرا نمیتونم آرامش داشته باشم!!! مدام نگران از دست دادن فرشته ای ام که تو وجودم ذره ذره جون میگیره. همش منتظر نشونه ای ام که نگران ترم کنه، دردی!!! ترشحات رنگیی، لکه ای و ...

انگار هنوز باورم نشده که خدا بهم نظر کرده و خودش هم مراقبشه!!! با هزار عذاب سعی میکنم تو روز بیخیال تر باشم ولی افسوس که کابوس های شبونه دست از سرم برنمیداره!!! دو شبه خواب میبینم از دستش دادم!!! دیشب بعد از اینکه از خواب پریدم، دیگه خوابم نمیبرد!!! از دست افکار منفی که مدام به وجودم سرک میکشه خسته شدم. دلم میخواد اینقدر اشک بریزم تا دلم سبک بشه. از این ترس که روز و شب رو ازم گرفته، خسته شدم.

دیروز چک ماهانه داشتم. از حموم که بیرون اومدم دل درد بدی گرفتم و تا وقتی که رفتم پیش دکتر ادامه داشت، ولی تو مطب قطع شد!!! به دکترم گفتم و اونم گفت اگه ادامه دار شد خبر بدم. حدس میزد سرما بهم زده. خوب بودم تا وقتی که اومدم خونه. پام که به خونه رسید درد شدید شروع شد، نمیتونستم تکون بخورم و باز اضطراب و اضطراب!!!

خواهرم حوله گرم برام گذاشت و درد آروم شد و خداروشکر فعلا خبری ازش نشده!!!!

ماه پیش 58 کیلو بودم، طی یه ماه 2.5 کیلو چاق شدم!!!! دکتر مولتی ویتامینم رو کم کرد و هشدار داد که مواظب چاق شدنم باشم!!! نمیدونم چرا اینقدر چاق شدم. تغذیه ام تغییری نکرده!!! فقط میوه بیشتر میخورم. البته خوابم خیلی زیاد شده و به محض اینکه از اداره میام خونه میخوابم. شام هم که مثل قبل یا میوه، یا سالاد یا شیر و خرما و از این جنس...

فشارم هم از نظر دکترم بالا بود، 12.5 روی 9!!!! ماه پیش 13 روی 9 بود و ممنوع النمک شدم!!! خیلی هم مراعات میکنم ولی نمیدونم چرا پایین نیومده!!! این هم نگرانم میکنه.

از امروز صبح هم ترشحاتم زردرنگ شدن!!! با مطب دکترم تماس گرفتم و ماما گفت لباس زیرم رو سه بار در روز عوض کنم و اگه رفع نشد برم مطب تا معاینه بشم!!!

اصلا حال خوبی ندارم. نگرانم. گرچه میدونم نگرانی های یه مادر برای فرزندش از لحظه مثبت شدن آزمایش تا آخر عمرش ادامه داره ولی به نظرم این همه دلواپسی طبیعی نیست!!! دلم میخواد بیخیال تر باشم. این استرس ها برای فرشته کوچولوم خیلی ضرر داره و خوب میدونم ولی چرا نمیتونم کنترلش کنم؟؟!! دلم گرفته. دوست دارم بیخیال باشم و از این دوران لذت ببرم. دوست دارم فقط به چیزای خوب فکر کنم ولی...

حتی وقتی با کوچولوم هم حرف میزنم مدام با نگرانی میگم: "جات خوبه مامان؟! مامان محکم منو بچسب!!!"

بچه ها برام خیلی دعا کنین. حال خوبی ندارم. خدای مهربونم خودت نگرانی و استرس رو ازم دور کن و بهم آرامش بده.