قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

از جوانه زدن تا تولد


"اون روزایی که منتظر بودم این متنو تو یکی از وبلاگا خوندم. همش با خودم میگفتم یعنی میشه یه روزی من این متن رو تو وبلاگم بذارم!!!! خدایا یه دنیا شکرت بابت نعمت کوچولویی که همه زندگیم شده."

 

تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم رو شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم رو برای چند ماه اجاره کردم، البته به محض تموم شدن مهلت صاحب خونه منو بیرون میندازه و تموم وسایلم رو هم می ذاره تو کوچه!

.

اظهار وجود:
هنوز کسی از وجودم خبر نداره .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خوام سلول هامو بشمرم همه از وسط تقسیم می شن و حساب و کتابم به هم می ریزه.


.
زندان :
گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که منو به تحمل یک حبس ۹ ماهه در انفرادی محکوم کردن ؟؟!!


فرق اینجا با آنجا :
داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی می کردیم چه اتفاقاتی می افتاد:
- احتمالا تو همون هفته های اول حوصله شون سر می رفت و سزارین می کردن !
- کشوی میزشون رو از طریق هل دادن با شکمشون می بستن !
- اگر ویار می کردن باعث به وجود اومدن قحطی می شد!
- به خاطر بی توجهی تا لحظه زایمان هم سراغ دکتر نمی رفتن و احتمالا در اداره وضع حمل می کردن!
- اگر بچه توی شکمشون لگد می زد ،اونها هم فورا توی سرش می زدن تا ادب شه !
.
بلوتوث:
امروز موقع سونوگرافی هرچی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر نفهمید،الان حسابی نگران شدم می ترسم عکس هام پخش شن چون از نظر پوشش اصلا در وضعیت مناسبی نبودم.


.
اعتمادسازی:
امروز همش می خواستم برم گشت و گذار ولی مادر اینقدر نگران گم شدن منه آنچنان منو با بندناف بسته  که نمی ذاره دور شم.


.
موج مکزیکی:
اینکه بعضی وقتها حسابی قاط میزنم به خاطر امواج موبایله.مادرم،نمی شه به احترام من کمتر اس ام اس بازی کنی؟ فردا روز اگر نوار مغزیم مملو از موج های مکزیکی بود، تقصیر خودته …! راستی از پارازیت ها چه خبر؟!
.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
سکوت سرشار از ناگفته هاست:
از بس به خاطر سکوت اینجا عقده ای شدم که تصمیم گرفتم به محض تولد فقط جیغ بزنم تا تخلیه شم …


.
چندبار مصرف:
لابد شنیدید که یک نفر می ره و از فروشنده می پرسه که آقا نون یک بار مصرف دارید؟و فروشنده میخنده و می گه مگه نون چند بار مصرف هم داریم؟؟
خواستم بگم اصلا هم خنده دار نیست اینجا هر چیزی که به من برسه دوبار مصرفه !!
.
جغرافیای بدن:
فکر کنم تو قطب جنوبم چون تو این مدت اینجا همیشه شبه…
.
رخصت :
خب کم کم باید گلوم رو برای گریه آماده کنم می خوام چهار گوشه رحم رو ببوسم و با لگدی که به در و دیوار میزنم برای خروج رخصت بخوام .
مادرم ممنونم…دیگه مزاحم نمی شم….
.
اولین نفس:
کمی استرس دارم همین طور که به لحظه خروج نزدیک می شم قلبم تندتر می زنه .همه چیز داره از یادم می ره و احساس میکنم بعد ها چیزی از اینجا به خاطر نمی یارم…آخ یه نفر داره منو بیرون می کشه!

…آهااااای من که هنوز حرفهام تموم نشدههههههههههههه…