قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

اولین هفته مادر شدن

امروز دقیقا یه هفته است که مادر بودن رو تو تک تک سلول های وجودم حس میکنم. شاید برای رسیدن به این احساس خیلی زود باشه! نمیدونم

این یه هفته مثل برق و باد گذشت. انگار دیروز بود که جواب آزمایشم رو گرفتم نمیدونم این یه هفته رو چه طور بنویسم و از کجا شروع کنم. از اولین گل هایی که به مناسبت حضور کنجد کوچولو از همسری گرفتم یا از شادی های پدر و مادر و خواهرام و البته خواهر شوهر عزیزم تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

من عاشق گل نرگسم و همسری عاشق گل رز. وقتی همسری جواب آزمایش رو فهمید برام گل نرگس و رز خرید که عطرش اتاق رو پر کرده بود پدر و ماردم اولین کسایی بودن که خبر بارداریم رو شنیدن و بعد از اون ها خواهرام تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدهمون شب راهی تهران شدیم و خواهر شوهرم نفر بعدی بود که با شنیدن این خبر کلی ذوق زده شد و بغلم کرد شکلک قلب خوشحال عشق

البته قرار شد فعلا کسی نفهمه و بین خودمون بمونه تا ایشالا صدای قلب کوچیکش رو بشنوم

به دکترم زنگ زدم و خبر رو بهش دادم. باورم نمیشد منشی اش کلی ذوق کرد و خوشحال شد!!! اینقدر رفتارش برام عجیب بود که یادم رفت ازشون تشکر کنم آخه همیشه اینقدر بی حوصله و عصبانی باهام برخورد میکردن که سوالاتم هم یادم میرفت خلاصه اینکه دکترم تا همینجا ساپورتم کرد و باقی روزها رو باید پیش دکتر دیگه ای بگذرونم، آخه دکترم زن حامله نمیپذیره.

خلاصه با یکی از دوستای قدیمیم که آشنای یه دکتر معروف شهره، قرار گذاشتم و رفتیم مطبش. ولی وقت نداد که ندادsad face emoticon

حتی پارتی بازی هم تاثیری نداشت و گفت اسفند بیا و واسه فروردین وقت بگیر!!!!

ناامید ساختمون پزشکان رو دنبال اسم دکتر میگشتم. دل به دریا زدم و وارد یکی از مطب ها شدم. شلوغ بود ولی بهم گفت "بشین، صدات میکنم" منشی خیلی مهربونی داشت و طرز برخوردش عالی بود. بالاخره نوبتم شد. خانوم دکتر سنش بالا بود. خیلی مرتب و شیک بود و موهای سشوار کشیده اش بدون روسری خودنمایی میکرد. وزنم 58 بود ولی فشارم 13 روی 9 بود که ممنوع النمک شدم کلی برام آزمایش نوشت و بهم قرص پریناتال داد که تقریبا مجموعه ای از همه ویتامین هاست و گفت یه روز در میون بخورم که زیاد هم چاق نشم. مصرف شیر و گوشت هم شدیدا توصیه کرد. طرز برخوردش و آرامشش خیلی به دلم نشست. کلی ازش سوال پرسیدم که با لبخند و آرامش همشو جواب داد. تو اتاقش پر بود از لوح های تقدیر و استاد دانشگاه بودنش منو بیشتر تشویق میکرد که تحت نظرش باشم. آزمایش خون و ادرار برام نوشته بود که منتظرم جوابش آماده بشه و واسه تشکیل پرونده برم پیشش. تصمیم گرفتم فعلا تحت نظرش باشم تا فروردین. شاید هم تا آخرش با همین خانوم دکتر مهربون ادامه دادم.

الان بزرگترین دغدغه ام سالم بودنش و شنیدن صدای قلب کوچیکشه.یه وقتایی زیر دلم تیر میکشه و کنجد کوچولو حضور سبزش رو اعلام میکنه. برام خیلی دعا کنین که همه چی خوب پیش بره.

راستی 18 بهمن یه مسافرت در پیش دارم که مدت هاست براش برنامه ریزی کردم. دکترم گفت به شرطی که ادرار رو نگه ندارم و 2 ساعت یه بار پیاده شم و راه برم موردی نداره. خودم هم تصمیم گرفتم صندلی عقب بالشت بذارم و دراز بکشم.از مادرای عزیزی که تو فیروز باهاشون در تماسم پرسیدم هر دوشون زیر 3 ماه مسافرت رفته بودن و هیچ مشکلی هم براشون ایجاد نشده بود.مامانای عزیز میشه راهنماییم کنید؟ یه کم استرس دارم. نمیدونم برم یا نه! برام دعا کنین. برام دعا کنین که کنجد کوچولوم جاش محکم باشه و به سلامتی بیاد بغلم