قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

آغاز سه ماهه سوم

پسر عزیزتر از جونم سلام

امید زندگی مامان، حالت چه طوره؟ خدا روشکر تکونات که خوبه، ایشالا که خودتم شاد و سرحالی. شیش ماهگیت مبارک نفس مامان. امروز 3 تیر 94 اولین روز از 7 ماهگی رو تجربه میکنیم. روزها میگذرن و کم کم به خط پایان نزدیک میشیم. واسه در آغوش کشیدن و بوییدنت لحظه شماری میکنم. گرچه مطمئنم،  دلم برای این روزا خیلی تنگ میشه. روزایی که هر تکونت منو به وجد میاره. روزهای زندگی تو، در وجود من. روزهای پر خاطره. از صبح یه درد خفیفی زیر دل و تو لگنم دارم. هنوز قرص های ایزوپرین رو مصرف میکنم و تا امروز هم خوبه خوب بودم. نمیدونم امروز چم شده!!!!!!!!!!!!! فقط امیدوارم که خطری تورو تهدید نکنه مامان جون. امروز متوجه شدم که یکی از همکارا که دوروزی بود حال و روز خوبی نداشت، آبله مرغون گرفته. مامانی مریم میگه که من تو بچگی آبله مرغون گرفتم!!! آزمایش های قبل بارداری هم که دادم دکتر چیزی نگفت! گرچه یادم نیست چیزی راجع به آبله مرغون توش بود یا نه!!! این روزایی که همکارم حالش خوب نبود من خیلی پیشش بودم!!! همه میگن کسی که یه بار آبله مرغون گرفته دیگه نمیگیره ولی یه عده میگن کسایی رو سراغ دارن که دو بار گرفتن!!! یه کمی نگران شدم مامان. هرچیزی که بخواد ذره ای سلامت تو رو تهدید کنه تا حد مرگ منو میترسونه. گرچه توکلم به خداست که تو رو بهم داده و خودش مراقبته. مامان جون دعا کن این سه ماه پایانی هم به سلامتی بگذرونیم و قدم های قشنگت رو به سلامتی تو خونه زمینی ات بذاری. نویانم خیلی مواظب خودت باش. همیشه دعای اول و آخرم اینه که سالم و صالح به دنیا بیای و عاقبت بخیر بشی. الهی آممین