قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

اولین طعم متفاوت


شنبه 8 اسفند ماه بود که تصمیم گرفتیم نویان رو ببریم پیش دکترش. با منشیش هماهنگ کردیم و راهی شدیم. راستش دلم نمیخواد بگمش ولی چون تصمیم دارم همه چی رو بنویسم اینم تعریف میکنم. میدونم کار درستی نیست ولی هربار که میریم مطب سه تومنی، پنج تومنی اضافه به منشیش میدیم و اونم بدون نوبت میفرستتمون داخل آخه مطب خیلی شلوغه و پر از بچه های مریض. همش استرس دارم که به خاطر چکاپ، بچم مریض بشه! میدونم کارم رو توجیه نمیکنه ولی چه میشه کرد. متاسفانه مملکت ما اینجوری اداره میشه!!!!

جونم براتون بگه که خدا رو شکر وزن گل پسری 8400 شده بود. دکتر گفت که مشکلی هم برای گوشش نمیبینه ولی بهتره حالا که آموکسی سیلین مصرف کرده، دوباره شنوایی سنجی بره و تست ABR رو انجام بده. و از همه بهتر اینکه دکترش گفت باید کم کم غذا رو براش شروع کنیم.

برنامه غذایی نویان رو نوشت و اینجوریه که از روز اول با یک قاشق مرباخوری لعاب برنج شروع میشه و هر روز یه قاشق بهش اضافه میشه تا برسه به 10 قاشق مربا خوری. از روز یازدهم صبح 10 قاشق مرباخوری لعاب برنج و بعدازظهر دو قاشق چایخوری فرنی و فرنی هم روزی یه قاشق اضافه میشه تا برسه به 10 قاشق. از روز بیست و یکم لعاب برنج حذف میشه و صبح ها 10 قاشق چای خوری فرنی، ظهر دو قاشق چایخوری حریره بادوم و عصر دو قاشق چایخوری سرلاک برنج. و اینهام روزانه اضافه میشن. و دکتر گفت همه چی رو از کم شروع میکنیم تا معدش آماده بشه. مولتی ویتامینشم عوض کرد و مولتی فر داد که 10mg آهن هم داره.

حس خوب و عجیبیه. کنجدی که پارسال این وقتا حتی از ظاهر شکمم هم، حضورش مشخص نبود، حالا میخواد غذا بخوره! خدایا شکرت.

قابلمه های کوچولوش رو درآوردم و شستم و آماده طبخ لعاب برنج شدم. مامان برنج خورده شمال، که مخصوصه شله زرده داشت. نصف پیمونه برنج رو ریختیم تو قابلمه و روش آب ریختیم و گذاشتیم بجوشه. آبش که کم میشد دوباره آب اضافه میکردیم و یک ساعتی طول کشید تا برنج کاملا له شد و حسابی لعاب داد. مامان صافش کرد و لعابش رو گرفت. عالی شده بود. برخلاف همه که میگفتن لعاب برنج درست کردن سخته، برای من خیلی راحت بود. نمیدونم شاید هم به خاطر برنجش بود.

و نویان روز یکشنبه 10 اسفند 94، وقتی 5 ماه و 13 روز داشت،  اولین طعم متفاوت رو امتحان کرد. همش استرس داشتم که نکنه خوب نخورتش ولی دردش به جونم عالییییییییییییییی بود. اولش به سختی حاضر یه امتحانش شد ولی بعد خوردنش، باز هم میخواست.قاشقش رو میگرفت و میخواست ببره سمت دهنش  خیلی شیرین شده بود. قاشقش رو با لثه هاش گاز میزد   که البته بیشتر از اونی که دکتر گفت بهش ندادم، چون میترسیدم برای معدش سنگین باشه و دکترش گفت همه چی رو باید از کم شروع کرد تا معدش اذیت نشه.

فعلا که حسابی با لعاب برنجش حال میکنه. با اینکه به نظر من خوشمزه نیست و جز عطر برنج، هیچ طعمی نداره! شیر خشک خیلی خوشمزه تره

برای گوشش هم به سفارش دکترش از شنوایی سنجی نیوشا وقت گرفتم. دیروز چهارشنبه 12 اسفند 94 به فرمایش منشی شنوایی سنجی، اول بردمش پیش دکتر گلپایگانی، فوق تخصص اطفال تو بیمارستان محمد کرمانشاهی، که طبق وزنش، براش داروی خواب آور بنویسه. چون گفتن موقع تست باید خوابش عمیق باشه. بیمارستان خیلی شلوغ بود و مهدی گفت دارو رو از داروخونه های بیرون بگیریم، غافل از اینکه همه جا رو گشتیم و پیدا نمیشد!!! خیلی عصبی شده بودم و کلی با مهدی بحث کردم که چرا به حرف زنت گوش ندادی و همون بیمارستان نگرفتی و نوبتمون دیر میشه و ...

خلاصه بالاخره یه داروخونه گفت داروش ترکیبیه و داروخونه عبدی کنار ساختمون پزشکان اجلالیه میسازه! با سرعت خودمو به اونجا رسوندم، مسئول پذیرش گفت نداریم! گفتم بهم گفتن ترکیبیه و اینجا میسازن که به خودش زحمت داد از دکتر سوال کنه و دکترم گفت میسازیم و نیم ساعتی طول میکشه. خلاصه بالاخره دارو آماده شد و خودمونو رسوندیم. منشی گفت با سرنگ 6 سی سی دارو رو بهش بدیم. چشمتون روز بد نبینه. من دارو رو به نویان دادم و نویانی که خیلی کم پیش میاد گریه کنه، های های گریه میکرد! اشکش شر شر میچکید. سرخ شده بود و بمونه که اکثر دارو هم با وجودیکه دماغش رو گرفتم، از دهن و دماغش بیرون داد!!! انگار ازم رنجیده بود و آروم نمیشد. حتی گرفتمش که شیر بخوره و طعم دهنش عوض شه ،که گریه میکرد و میخورد دردش به جونم. چون بیشتر دارو رو بیرون داد منشی گفت دوباره دارو رو بگیرین! و مهدی رفت که دوباره بگیره. ولی نویانم خوابش برد! بعدها فهمیدم که دکتر نوشته 4 سی سی و داروخونه 6 سی سی درست کرده و همون بهتر که پسرم دادش بیرون!!! اینقدر منشی بی مسئولیت بودکه گفت همشو بهش بدین!!! و منم سهل انگاری کردم که خودم چک نکردم!!! و واقعا طعم داروش وحشتناک بود. حتی دکتر داروساز هم به مهدی گفته بود نمیشه خالی به بچه دادش! طعمش وحشتناکه!!!

عزیزدلم خوابید و من بردمش برای انجام تست. دلشوره بدی گرفته بودم. از ظهر معدم درد گرفته بود و دهنم تلخ بود. بالاخره آقای شنوایی سنج فرمودند که سالمه!!! از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. گفت مشکلش چی بوده و من همه چی رو براش تعریف کردم. گفت: من همیشه با همکارام سر این موضوع بحث دارم. این بچه الان رو 20db جواب میده، من 30db هم نرمال میگیرم و اصلا خانواده رو نگران نمیکنم. چون مشکلی نیست و خودش برطرف میشه. الان یه کمی تو گوش چپش فشار منفی هست که ممکنه به هر دلیل کوچیکی از جمله کیپ بودن بینی که الانم خور خور میکنه باشه! کسی که بجه داره میفهمه نباید به خاطر این مسائل خونواده ای رو نگران کنه!

- الان دارو رو از دماغ بیرون داد و به اون خاطر بینیش کیپ شده وگرنه من مدام براش اسپری میزنم. یعنی چیزیش نیست؟! نیازی به چک کردن مجدد نداره؟!

- از نظر من مشکلی نیست. حالا برای اطمینان خاطر بعد از یکسالگی، یه بار دیگه ازش تست بگیرین.

انگار دنیا رو بهم دادن. خدایا شکرت. گرچه باز هم خیالم صد درصد راحت نیست ولی حالم خیلی بهتره. رفتم براش یه پیشبند پلاستیکی و لیوان سوپاپ دار خریدم. خیلی نازن.

لباس عیدش هم خریدم. خیلی دوسش دارم.

پسر نازنینم تو کریرش آروم خوابید. منو مهدی هم برای خودمون جشن گرفتیم و بیخیال رژیم، رفتیم رستوران رضایی و دنده کباب ( غذای مخصوص کرمانشاهی) خوردیم و عالییییییییییی بود. با هدا جون هم صحبت کردیم و گفت نتایج رو براش با تلگرام بفرستیم که البته نتایج روز شنبه آماده میشه. نویان خونه بیدار شد و ساعت 12 شب هم دوباره خوابید و این روز پر ماجرا هم بالاخره ختم بخیر شد.