قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

یلدا مبارک

خیلی وقته ننوشتم!!!مشغله هام اونقدر زیاد شدن که وقتی برای وبلاگ نویسی ندارم ولی با تموم اینا دوست ندارم خاطراتم نصفه و نیمه بمونن.

اول از همه بگم که اولین دندون شیری نویان، وقتی نویان پنج سال و سه ماهه است، لق شده و ما در تاریخ 1399/10/06 متوجه شدیم. دقیقا همون دوتا دندون جلو فک پایین که زودتر از همه دراومدن، زودتر از همه لق شدن.(17 بهمن 1399 اولین دندون شیری نویانم افتاد و اولین دندون دائمی جوانه زد.)

قبلا براش توضیح داده بودم که این دندونا میوفتن و دندونای جدید جایگزینش میشه. اولش ناراحت بود که دندونش درد میکنه، ولی وقتی نگاه کردم و دیدم دندون شیریش لق شده و بهش گفتم قراره به زودی دندونای اصلیش دربیاد حسابی ذوق زده و خوشحال شد. انگار دیروز بود که براش جشن دندونی گرفتم!!! این قافله ی عمر عجب میگذرد!!!!

کی فکرشو میکرد که یلدا امسال، بابایی نباشه؟!!!براش فال حافظ نگیریم و مامانی حساس نباشه که فال بابایی چی بوده؟!

دلم گرفته بود که امسال یه فال حافظ کمتر از هر سال میگیریم، اما عمونادر سر خاکش رفت و مثل همیشه فال حافظ بابایی رو براش خوند!!! بابایی مهربونم، چقدر سخته باور نبودنت...

کسی چه میداند!

شاید یلدا

وقت اضافه روزگار است

برای گفتن دوستت دارم های در دل مانده...

آخرین یلدا قرن مبارک...

شب یلدا، 17امین سالگرد دوستی من و مهدیم بود.هیییییی پیر شدیم رفت!

(کیک و ژله یلدا،حاصل دسترنج من و نویانه و میز رو عمونادر عزیزم مثل هر سال تو خونه بابایی چیده)

1399/09/30

این کیک ماشینی هم که میبینین من برا تولد کارن عزیزم(خواهرزادم) درست کردم و براش یه جشن تولد متفاوت گرفتم. جشن تولد تو تونل سرسره پارک!!!

کارن خاله، عزیز دلم تولدت مبارک.

بهترین ها رو برات آرزو میکنم.

 همیشه بخندی قشنگم

 ازون خنده های از ته دلت...

1399/09/26

از حال این روزهامون بخوام بگم زیاد خوش نیستیم اما سعی میکنیم با طبیعت گردی و کوهنوردی حال دلمونو بهتر کنیم. تقریبا هفته ای یه بار کارن و نویان رو پارک میبریم و هفته ای یه بارم یا کوه میریم یا باغ. 

پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است...

کم کم به کلاس های مجازی عادت کردیم. هم مهدی که درس میده، هم من و نویان که یاد میگیریم. زبان فرانسه رو همراه نویان دارم یاد میگیرم و خلاصه کنم اینکه همه امیدواریم کرونا بره و زندگیمون به روال عادیش برگرده...

ساقی چو شاه نوش کند باده ی صبوح-----گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش

پاییز واپسین نفس هاشو میکشید. پادشاه فصل ها کم کم بار و بندیلش رو میبست و رهسپار میشد و ای درییییغ که امسال بهش دل ندادیم و از طبیعت بینظیرش استفاده نکردیم!!!

قرارداد دو ساله ما هم با رفتن پاییز تموم میشد و یه شرکت جدید پیمانکارمون میشد. چهارشنبه و شنبه 27 و 30 آذر رو مرخصی گرفتم و دل دادم به پاییز. چهارشنبه با نویان و مهدی رفتیم طاقبستان و نهار هم دنده زدیم. هوا بیشتر بهاری بود تا پاییزی!!! ولی خب حسابی بهمون چسبید.

پنجشنبه شب عمو بهرام دعوتمون کرد باغ سرابله و بعد از مدت ها دور همی فوق العاده ای برامون ساخت. نویان ارگش (به قول خودش پیانو) رو با خودش آورد و هنرنمایی کرد. آهنگ "پیرمرد مهربون" و "ساعت" رو واقعا عالی میزنه.

شنبه هم که یلدا بود. روکش دندونی که چهارشنبه گذاشته بودم افتاد و شنبه صبح با نویان و مامان رفتیم دندونسازی. از اون ور یه سری خرید برای شب یلدا انجام دادم و بعد هم رفتم آرایشگاه "پریشاد". آخه مهدکودک پیام داده بود که به مناسبت یلدا بچه های مهد رو رایگان گریم میکنن. من و نویان رفتیم آرایشگاه و مامان رو دیگه فرستادم خونه. محیط آرایشگاه شاد و یلدایی بود." مهسا" عزیز، خیلی مهربون و خوش برخورد کار گریم نویان رو برعهده گرفت و نویان به درخواست خودش مردعنکبوتی شد و حسابیییی کیف کرد. لباس مرد عنکبوتیشم پوشید و کلی خوشحال بود. وقتی ظهر از خواب بیدار شد، فقط نگران گریمش بود. اولین چیزی که ازم پرسید این بود که پاک نشده؟!(جالب اینکه نویان یه قسمت مرد عنکبوتی ندیده و درواقع ندیده عاشقش شده!!!تاثیر گروه همسالان روی هم واقعا شگفت انگیزه!!!!)

سی ام روز اسباب بازی هم بود و خرید این ماه نویان یه میکروفن آبی بود که در واقع mp3 player و میکروفن بود. خیلیییی ذوقش رو داشت و کلی باهاش خوشحال بود ولی نمیدونم عصری یهو چش شد!!! نه ضربه ای خورد نه هیچی. یهو از کار افتاد!!! لعنت به جنس بی کیفیت!! بچم کلی کسل شد. حالا ببینیم تعمیر میشه یا نه.خدا کنه تعمیر بشه.

صبح شنبه سی آذر 98 یه صبح مادر و پسری عالی برامون بود. بمونه که اولش خوب شروع نشد! نویان سر میز صبحونه نیومد و مجبور شد تا نهار گرسنگی رو تحمل کنه!ولی در کل به هردومون خیلی خوش گذشت( و فکر کنم گرسنگی دیروز جواب داد چون امروز صبحونشو کامل خورد)

ظهر که رسیدم خونه کلی کار داشتم. بعد از نهار مشغول کارای شب یلدا شدم. امسال تصمیم داشتم ژله هندونه ای و باسلوق انار درست کنم. باسلوق انار واقعا دسر خوشمزه ای بود و حسابی مورد استقبال قرار گرفت. طرز تهیه شو براتون میذارم.

باسلوق انار

مواد لازم:
روغن مایع:۱ قاشق چای خوری، پودر ژلاتین: ۱ قاشق چای خوری،پودر نارگیل:۲ پیمانه، دانه انار:۱/۴ پیمانه، شکر: ۱/۲ پیمانه،گلاب:۱/۲ پیمانه،نشاسته:۵۰ گرم، آب انار:۱ پیمانه
طرز تهیه:
آب انار و نشاسته را تو کاسه‌ای ریخته و با همزن دستی هم بزنید تا محلولی یکنواخت به دست آید. بعد گلاب را اضافه کرده و مخلوط کنید.
شکر و روغن را هم اضافه کرده و با دیگر مواد مخلوط کنید. ظرف را روی حرارت ملایم بگذارید و دایم هم بزنید تا کم‌کم به صورت یکنواخت غلیظ شود و گلوله نشود. بعد از غلیظ شدن از روی حرارت بردارید.
پودر ژلاتین را به همراه دو قاشق سوپخوری آب انار مخلوط کنید و روی حرارت غیرمستقیم بگذارید و هم بزنید تا پودر ژلاتین در آب انار حل شود(بن ماری کنید). بعد از روی حرارت بردارید و کناری بگذارید تا خنک شود.
ژلاتین را به مایه نشاسته اضافه کرده و مخلوط کنید. سینی را آماده کرده و کف آن کاغذ آلومینیوم پهن کنید. روی کاغذ را با یک لایه پودر نارگیل بپوشانید.
کف دست را چرب کرده، مایه باسلق را روی پودر نارگیل ریخته و با کف دست آن را به شکل لوله‌ای درآورید، وقتی باسلق لوله‌ای شد روی آن دانه‌های انار ریخته و فویل را به دور باسلق جمع کنید.
باسلق را به مدت یک ساعت در فریزر قرار دهید تا خوب سفت شود. بعد از این مدت آن را به مدت ۲۴ ساعت در یخچال بگذارید.
بعد از آماده شدن باسلق آن را از کاغذ آلومینیوم بیرون آورید و روی سطحی صاف با چاقوی تیز برش‌های عرضی بزنید.
(من البته زمانم کم بود و فقط چند ساعتی تو فریزر گذاشتم که یکمی شل شده بود ولی طعمش فوق العاده بود)

اینم از سفره یلدا و فال حافظ سال 98. امسال هم مثل هر سال همه خونه مامانی (مامان بابام) جمع شدیم. عمو حسن و زن عمو ناهید هم از تهران اومدن و جمعمون جمع بود. البته خب طبق روال چند سال اخیر شراره نبود (اصفهان زندگی میکنه) ولی غایب بزرگمون پگاه عزیز (دختر خاله و دختر عمو عزیزم)بود که پنجشنبه 28 آذر 98 رفت سلیمانیه. اونجا یه کار خوب پیدا کرده و رفت که آینده اش رو جور دیگه ای بسازه.(پگاه گرافیک خونده و سال هاست تو کار کاشت ناخونه. تو کارش خیلی پیشرفت کرده و مدرک معتبر مربیگری داره و کاری هم که پیدا کرده در رابطه با همون کاشت ناخونه)

این انار و نقاشی های دلبر هم آیلین مهربون به نویان هدیه داده. ممنون عزیزدلم. خیلی کارت برامون ارزشمنده.

و بگم از درخت انار ادارمون که همکار خوش ذوق و با سلیقه مون، سمیه عزیز درستش کرد و حسابی ذوق زدمون کرد. یه فال حافظ و یه انار خوشگل (توش شکلات بود) سهم هر کدوممون بود که چیدیم و کلی کیف کردیم.


خبببب جونم براتون بگه که امروز اول دی 1398 رسمااا ماشین خریدیم. یعنی چهارشنبه 27 آذر 98 قولنامش کرده بودیم ولی امروز دیگه کارای تعویض پلاک و سند و ... انجام شد و ما صاحب یه بسترن B30 سربی شدیم. هوراااااا

خیلی وقته تعویض ماشین فکرمونو مشغول خودش کرده بود. برنامه مون خرید یه ماشین شاسی بود هایما یا جک ولی قربونش برم اینقدر ارزش پولمون روزانه کاهش پیدا میکنه که هرچی بیشتر پول جمع کردیم، از هدف دورتر شدیم!!!! و رسیدیم به اینجا که اگه نجنبیم همینم از دستمون میره!!! بالاخره این بسترن خوشگل قسمتمون شد. تو رنج قیمتی خودش ماشین خیلی خوبیه. دنده اتوماته،فرمون برقی، سیستم ترمز عالی، سانروف و کروز کنترل و سیستم پخش پیشرفته و خلاصه که کلییییی آپشن داره و طبق تحقیقاتمون تو رنج قیمتی خودش ماشین خوبیه. خدا کنه که واقعا خوب باشه.

از ذوق نویان بگم که حسابییی عاشق ماشین جدید شده و همش میگه بریم توش بشینیم.

یه چیز دیگم بگم اینکه مدتیه وقتی چیزی نویانو عصبانی میکنه خشمش رو روی من خالی میکنه و منو میزنه!!!خیلی باهاش حرف زدم که متاسفانه نتیجه خوبی نگرفتم. عصبانی شدم، قهر کردم، بی توجهی کردم، فایده نداشت که نداشت.یهو به ذهنم رسید که شاید با محرومیت جواب گرفتم!یه روز که خشمش رو روی من خالی کرد، بلند شدم و رفتم تو اتاقم. بعد از مدتی اومد دنبالم. بهش گفتم "مامان من خیلی دوست دارم، تو خیلی پسر خوبی هستی، من خیلی خوشحالم که پسری مثل تو دارم، همه آدما عصبانی میشن ولی اجازه ندارن وقتی عصبانی هستن به کسی صدمه بزنن. وقتی تو عصبانی هستی و منو میزنی من واقعا ناراحت میشم. از امروز یه قراری میذاریم. من هر بار قبل از خواب ظهر و شب سه تا کتاب برات میخوندم، از امروز به بعد هربار که تو عصبانیت، منو بزنی یه کتابت کم میشه. من خیلی خیلی دوست دارم همیشه سه تا کتاب رو برات بخونم، پس بیا سعی کنیم عصبانیتمونو کنترل کنیم. میتونیم مثلا به تشک تخت مشت بزنیم یا به مبل. یا بالا پایین بپریم که عصبانیتمون کم بشه"

خلاصه دو سه روزی حتی کتاباش به صفر رسید. گریه کرد. بیتابی کرد ولی من کوتاه نیومدم بغلش کردم، نوازشش کردم و بهش گفتم "منم خیلی دوست دارم کتاب بخونیم و ناراحتم که نشد. ببخشید. بیا سعی کنیم فردا عصبانیتمونو کنترل کنیم و ..."

راز این کار تو حفظ آرامش خودم و مهربون بودنم بود. امروز میتونم بگم نتیجه کار، قابل تحسینه. اینکه بگم دیگه پیش نمیاد دروغه، ولی تو کنترل خشم قدم های مهمی رو با هم برداشتیم.

و آخر اینکه امروز نویان بعد از تقریبا 20 روز که از ترس آنفولانزا پیش مامانم میموند، برگشت مهدکودک.هنوزم استرس دارم. یه نوبت واکسنش رو زد و مدت زمان لازم تا ایمنی بدنش هم گذشت. ولی متاسفانه واکسن آب شده رفته تو زمین و دیگه امیدی به پیدا کردن برای مرحله دوم نداریم. نمیشه تا بهار هم بچه رو خونه نشین کرد. امروز بالاخره برگشت مهدکودک. با لباس هندونه ای شب یلداش که از دیشب تنش مونده بود. امروز تو مهدکودک هرکسی برای خودش نون پخت و کلی کیف کرد. خدایا مراقب همه فرشته های کوچولو باش.


یلدا، بهانه ای برای یک دقیقه بیشتر دوست داشتن همدیگر


نوروز، چهارشنبه سوری، یلدا و هر جشن دیگه ای که ریشه در فرهنگ غنی سال های دور ایران داره، به شدت برام باارزشه و تمام سعیم رو میکنم که به بهترین شکل برگزارش کنم.امسال تصمیم گرفتم تم انار رو برای یلدای نویان درست کنم. این بود که نمد و نگین خریدم و با کمک شراره این تاج و کراوات اناری رو درست کردیم و قراره شاپسرم پادشاه انارا بشه. خخخخ



مهدکودک هم قرار بود براشون جشن یلدا بگیره. هر کلاس هم مسئول تامین یه چیزی بود. به ما هم گفته بودن یکم نخودچی کیشمیش و بادوم زمینی همراه بچه ها بفرستیم. منم یهو به سرم زد که براش تزیینش کنم و با وسایلی که تو خونه داشتم، اینو درست کردم که ظاهرا خلاقیتم مورد عنایت قرار گرفته بود و تو تزیین میز جشنشون ازش استفاده کردن. عکس تکی هم ازش گرفتن خخخخخ



اون روز کلی فکر کردم که نویان چی بپوشه!!! از یه طرف دوست داشتم لباسش یلدایی باشه و از طرف دیگه نمیخواستم تاج و کراواتش رو تنش کنم. چون نمیخواستم خیلی متفاوت با بقیه بچه ها باشه و بچه های دیگم دلشون بخواد و ....

خلاصه با خودم گفتم یه لباس شیک تنش میکنم بدون تم. نویان و مهدی خوابیده بودن، ساعت 12:30 شب بود که یهو به سرم زد دوتا انار کوچولو رو بلوزش کار کنم. بدیو بدیو و بی صدا ابزار کارم رو آوردم و نیم ساعته بلوزش رو یلدایی کردم. حالا هم لباس پسرم تم یلدایی داشت، هم خیلی جلب توجه نمیکرد که بقیه بچه ها هم دلشون بخواد. این بلوز رو با یه ژیله شلوار تنش کردم و فرستادمش جشن یلدا مهدکودک باران. نویان میگفت زهرا جون بهم گفته چقدر لباست قشنگهههه



این عکسام که میبینین مربوط به دوشنبه 26 آبان 1397 و جشن یلدا مهدکودکه. اون روز عمونارنجی و ننه سرما هم اومده بودن مهد و کلی برنامه شاد برای بچه ها برگزار کرده بودن. خدا رو شکر ظاهرا به بچه ها هم خوش گذشته بود.



اینم نخودچی کیشمیش تزیین شده من و میز یلدا مهدکودک



آخر جشن هم به هرکدوم از بچه ها یکی از این گیفت های انار داده بودن. یه انار سیبیلو هم نصیب پسر من شده بود.



مثل همیشه، قرار شب یلدا و خونه پر محبت مامانی(مادربزرگم). همه رو شام دعوت کرده بود. یه شب خوب و پر از شوخی و خنده. حافظ خونی و یه دنیا خاطره. یادش بخیر، وقتی خواهرام و پسرعموم دانشجو بودن و پیشمون نبودن، به نیتشون حافظ باز میکردیم و زنگ میزدیم براشون میخوندیم. چقدر زود بزرگ شدیم!



اینم گل سینه اناری ایه که برای خودم درست کردم و رو لباس مشکی پوشیدم.



مثل هر سال، هرکسی یه چیزی درست کرد و با خودش آورد. منم امسال ژله هندونه ای درست کردم. درست کردنش هم خیلیییی راحته. فقط برای دونه هاش از چیپس شکلات استفاده کردم و خیلی خوب بود، چون آب نمیشد که رنگ ژله رو بهم بریزه.قالب مخصوص(شبیه شیروونیه) میگیریم و یکم ژله قرمز(هندونه) میریزیم و میذاریم یخچال تا ببنده، وقتی خودشو گرفت، چیپس شکلات ها رو روش میریزیم و کل ژله قرمز رو میریزیم تو قالب(برای اینکه شکلات ها وسط ژله قرار بگیرن)، بعد ژله آلوورا رو که با بستنی آب شده قاطی کردیم میریزیم و در نهایت هم ژله سبز(طالبی) رو میریزیم. بعد از برگردوندن هم، با همون چیپس شکلات تزیین میکنیم.



"یلدا" می رسد تا با نفس هایِ زمستانی و سردش ، آدم ها را برایِ گرم شدن ، به هم نزدیک کند ، که کینه ها را بشوید و دل ها را صاف تر از همیشه کند .

و چه می چسبد نوشیدنِ یک استکان چایِ داغ ، در شبی سرد و برفی ، وقتی عزیزترین هایِ زندگی ات کنارت نشسته اند و با تماشا و همصحبتیِ شان ، عشق می کنی ...

وقتی با یک دقیقه زمانِ اضافه ؛ یک عمر خاطره ی خوب برایِ روزهای دلگیری ات پس انداز می کنی و هرکجا که تنها و بی پناه شدی ، یادت می افتد ؛ تو کسانی را داری که به اندازه ی تمامِ دانه هایِ برف ، برایت آرزوهایِ خوب دارند ، و دلگرم می شوی به حمایتِ آنهایی که دورند و از هرچه نزدیک است ، به تو نزدیک تر...

یلدا یعنی ؛ آدم ها برایِ سلامتِ نفس و جانشان و برایِ زنده ماندن؛ "عشق" می خواهند ، و شاید ناب ترین حالتِ عاشقی ، از سمتِ کسانی باشد که کنارشان قد کشیده ای و جزءِ لاینفکِ بهترین خاطراتِ تواند . همان ها که با گرمیِ حضورشان ، جهان را جایِ بهتری می کنند برایِ زیستن ...

یلدا یعنی ؛ قدرِ با هم بودن ها را بدانیم ، که بیشتر کنارِ هم باشیم ، که حواسمان به ناب ترین هایِ زندگیِ مان باشد !

ای کاش هیچ خانه ای خالی از عشق نباشد و اهالیِ خانه ، هرکجا که هستند و هرکجا که می روند ؛ شاد و خوشبخت باشند ،

که شاد بودن ، حقِ هر آدمی ،

و گرم ماندن ، حقِ هر خانه ای ست.

یلدایتان اهورایی



و در نهایت سفره شب یلدا خونه مادربزرگ. مثل همیشه حسابی به همه مون خوش گذشت. امسال نویان کلییی شیطونی کرد و به زور راضی شد که ازش عکس بگیریم. کلا دوست داره همش عکاس باشه.یه شعر شب یلدا خیلی خوشگل هم یاد گرفته عشق جان. یه غزل حافظم که بلد بود، خلاصه حسابی دلمونو برد.



و فال حافظ امسال من:

"نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد..."

کلی اذیتم کردن که از قبل نشون کرده بودم و ... ولی خداوکیلی هیچ تقلبی در کار نبود...

یلدایتان اهورایی


برایم از عاشقانه هایت بگو

یلدا پر از عاشقانه های پاییز است

که لبخندش را نثار می کند

به عروس سپید زمستان

و پل می زند بوسه ی شب را

به مهمانی نور...

#فائزه اسدزاده

آخرین روز پاییز رو مهمون بلوار زیبای طاقبستان شدیم و نویانم حسابی از بازی میون برگ های پاییزی لذت برد. آخر هم با گریه تونستیم برگردیم خونه. انگار نویان هم مثل من، دل کندن از پاییز براش سخت بود.



آخرین روز پاییز و پرسه زدن در برگ های زرد. برگ های زرد، قصه های سبز...

یلداتون مبارک



این هم سفره زیبای یلدای فروشگاه رفاه، که پنجشنبه 23 آذر به دیدارش رفتیم.



سومین یلدا با حضور نویان و کارن برام حس عجیبی داشت. دوسش داشتم و لبریز از احساس بودم. چون مامانی زمین خورده بود و دنده هاش اذیت بود، امسال برخلاف همیشه که خونه مامانی جمع میشدیم، مهمون مامان بودیم.



ژله و آدم برفی پشمکی رو خودم درست کردم و میز یلدا رو چیدم. نویان و آیلین حسابی رقصیدن و دویدن و شادی کردن. صدای خنده های از ته دلشون بهترین هدیه یلدای من بود. شاد باشید که شادی مسلم ترین حق شماست.



و اما از شبنم بگم که میگه خوبم ولی حس من اینو نمیگه!به نظرم قاطی شدن هورمون هاش و زردی کارن(10.3 از کف پا که فعلا گفتن فقط شیر زیاد بهش بدین و خنک نگهش دارین )و البته دردهای سزارین(که نمیدونم چرا برای شبنم ادامه دار شده!من بعد از دو روزبیمارستان، روبراه شدم!همه کارامو خودم میکردم نمیدونم بنیه من قوی بود یا به دکترم ربط داره!ولی شبنم هنوز اذیته) و حساسیت های سعید(که منو یاد حساسیت های مهدی میندازه!نمیدونم چرا مردا وقتی پدر میشن فکر میکنن فقط خودشون به فکر بچن و بس!) اذیتش میکنه. 

اولین یلدای کارن بود ولی شبنم حتی لباس هندونه ایشو، تنش نکرد!!!بی حوصله بود و به اصرار زیاد ما فقط چند دقیقه آوردش و چند تا عکس ازش گرفت!



منم بعد از زایمان از نظر روحی کمی اذیت بودم. دلم میخواست همش گریه کنم و کاملا شبنم رو درک میکنم. خدا کمک کنه که زودتر هم خودش و هم عشق خاله روبراه بشن.



یکم از سعید هم دلخورم!دیشب خیلی دلم گرفته بود و کلی گریه کردم. نمیدونم شایدم من زیادی حساسم!وقتی دوستامون بهش گفتن کی سور میدی؟گفت سور اصلی من جنوبه!!! (سعید جنوبیه و خونوادش اونجان)و بعدش شبنم به اعتراض دوستان که گفتن چرا جنوب؟ گفت من خونوادمو میبرم!!!

نمیدونم شاید حق داشته باشه ولی این حرفش دلمو شکست!نمیگم اونجا جشن نگیره، بالاخره ما هرچقدر هم خوب باشیم، پدر مادرش نمیشیم ولی به نظرم نباید این حرفو میزد!همه خونواده ما اینجان، همه بیان جنوب؟!میشد یه مهمونی اینجا گرفت یکی هم اونجا.

بگذریم ولی خیلی دلم گرفت. 



نویان من حافظ میخونه. قربونش برم من.



این هم از فال حافظ امسال ما:



دلم نیومد عکس های کارن کوچولو رو نذارم. عشقه این جوجه. همش هم یا میخوره یا میخوابه.

نویان میگه این شیطون بلا همش خوابه



تقدیم به تمام خاله های خوش قلب و پاک دنیا. 

من یک خاله ام.....

وقتی خبر مادر شدن خواهرت را میشنوی روح تازه به جانت می آید و دلگرم میشوی.

وقتی خواهرزاده ات میخندد، دندانش نیش میزند، حرف میزند، راه میرود و قد میکشد، تو میمانی و یک دنیا عشق به لحظه لحظه هایش. 

وقتی خواهرزاده ات با صدای شیرینش صدایت میکند، درست همان وقتی که میگوید:  "خاله"  هر بار ته دلت از جا کنده میشود، انگار عاشقی.

گویی پس از عشق مادر، عشقی شیرین تر از عشق خاله به بچه ی خواهر نیست.  

غم خواهرزاده آتش به جانت می کشد .

حاضری جانت را بدهی برای یک لحظه لبخند از ته دلش.

حاضرم تمام دردهای عالم را به جان بخرم، تا بخندی و هر لحظه شاد شاد شاد باشی.



این مجموعه کتاب های "می می نی" رو برای نویان گرفتم. کتاب های خیلی خوب و آموزنده ای هستن و برای گروه سنی نویان مناسبن. شعرهای ناصر کشاورز هم واقعا عالین. قیمتشون هم مناسبه. نویان عاشق می می نیه. اینو واسه اون دسته از دوستانی گذاشتم که در مورد کتاب معرفی شده روانشناس ازم پرسیده بودن . من خودمم اون مجموعه رو هنوز نگرفتم، چون حس کردم برای الان نویان زوده و از این مجموعه خیلی راضیم.



شادی هایت به بلندی یلدا

امروز دومین روز از آخرین فصل ساله.

........................زمستووووووووووووون                             تن عریون باغجه چون بیابووون................

پسر کوچولوی من روزهای سرد چهارماهگی رو تجربه میکنه و شیطون و شیطون تر میشه. یلدای امسال اولین یلدای نویان بود و به مناسبت اولین یلداش دلم میخواست براش یه سفره اختصاصی بچینم. اینقدر براش ذوق داشتم که نگو و نپرس. سفره یلدا رو خونه مامانی چیدم (مامان بابام) و عمو و عهد و عیالش هم بودن. همه دور هم جمع شدیم و اولین طولانی ترین شب سال نویان کوچولو رو جشن گرفتیم. کیکش رو اونجوری که میخواستم در نیاوردن ولی اهمیت چندانی برام نداشت. فقط دلم میخواست شاد باشم. شاد شاد که یلدای امسال هدیه آسمونی خدا تو دستامه. پارسال که فال حافظ گرفتم بهم گفت "به مراد دلت میرسی اما عجله نکن" و خدا رو شکر که یلدای امسال رو با نویان سه ماهم جشن گرفتم و دیوان حافظ رو به نیت این کوچولوی دوست داشتنی تفال زدم. خدایا شکرت، هزاران مرتبه شکرت. در ضمن یلدا، سالگرد دوستی منو مهدی و شروع عشق آتشین ما هم هست

یلدای خوبی بود، البته نویان وسطاش خوابید فداش بشم من. جای دوستان خالی


میخوام از این روزهای عسل مامان بنویسم. ماشاا... پسر کوچولوی مامان خیلی آرومه. غرغرو مامان،  زیاد اه اه (eh eh) میکنه ولی خدا رو شکر زیاد اهل گریه کردن نیست. مگه اینکه خیلی خوابش بیاد یا خیلی گشنش باشه. وقتی خیلی خوابش میاد بی تاب میشه و اگه اشتباها فکر کنی گشنشه و بخوای شیر بهش بدی چونش میلرزه و بغض و گریه، که اگه بلندش کنی و یکم راه ببری یا رو راک بغلش کنی سریع میخوابه دردش به جونم. منم بهش میگم" مامان جون خب خوابت میاد چشماتو ببند و بخواب عزیزم، مگه ما رو کسی میخوابونه " یه وقتایی هم نصف شبا که از خواب بیدار میشه و خیلی گشنشه همین جوری بغض میکنه و گریه ، اینقدر خوابش میاد که چشماشم باز نمیکنه و با همون چشم های بسته شی شیری طلب میکنه و تا شیر بهش بدی  آروم میشه. گاهی اوقات وسط شیر خوردنش هم یه آه میکشه. عاشقشم.چون زیاد گریه نمیکنه و غر غراش خیلی یواشه کل فامیل میگن ماشاا... چه آرومه

گاهی اوقات تو خواب اخم میکنه و ناله میکنه که دلم براش کباب میشه، دستم رو میذارم رو شکمش یا صورتش رو نوازش میکنم و بهتر میشه. گاهی اوقاتم تو خواب میخنده. فکر کنم وقتی ناآرومه یکی شی شیریشو برده و وقتی میخنده حتما نویان شی شیری کسی رو برداشته خدا رو شکر هم شیر مادر میخوره هم شیر خشک. البته معلومه شیر مادر رو بیشتر دوست داره، گرچه هنوز شیرم کم جونه و زیاد سیرش نمیکنه



خیلی از تنهایی بدش میاد و اگه بیدار شه و کسی دور و برش نباشه غر غر میکنه. همش دلش میخواد یکی کنارش بشینه و باهاش حرف بزنه و اون از خنده غش کنه   میخنده و دست و پاهاشو مدام تکون میده.خودش هم کلی حرف میزنه که البته برای ما نامفهومه! به وضوح میگه "اه ah، آغغه aghghe، اووووه اووووه" لب های نازنینش رو غنچه میکنه و اوووه اوووه میکنه. به قول مامانم آواز میخونه

گاهی اوقات هم با نگاهش التماس میکنه که بغلش کنی. وقتی میخوای عوضش کنی خیلی خوشحال میشه و همش میخنده. پستونک اصلا دوست نداره. دهنش که میذارم عق میزنه. منم اصراری نداشتم و شاید خوشحال هم شدم که پستونکی نشد.آخه طولانی خوردنش ضرر داره و  گرفتنش هم خیلی سخته. ولی عاشق دست خوردنه. دوتا دستش رو مشت میکنه و میخواد بذاره دهنش! آخه جیگرم مگه دهن نازت چقدره که دو تا دستت توش جا بشه!!! اگرم کسی  دستاشو از دهنش دور کنه بدش میاد و غر میزنه

جدیدا دو طرف پتو رو هم میگیره و میاره بالای سر و تو دهنش! ماشاا... قدرت دستاش خیلی زیاده. وقتی دستتو میگیره اینقدر سفت میگیره که دلت نمیاد جداش کنی. یه بار دست مهدی رو گرفته بود، اونم میخواست بره سره کار. دلش هم نمیومد دستش رو بکشه. خلاصه ماجرا داریم با این جوجه.


خدایا به خودت میسپرمش و عاقبت به خیریشو از خودت میخوام.