قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

بدرود اولین تجربه مادری


خوابید و من دیگر باید باور کنم که یکی از شیرین ترین تجربه های مادریم روبه اتمام است. نمی دانم چگونه بنویسم که بازتاب احوالم باشد!از اولین لحظه تا آخرین مرتبه همچون صحنه های یک فیلم دوست داشتنی از برابر دیدگانم میگذرد و اشک به تنهایی تمام احساساتم را به دوش میکشد و افسوس که باز هم قدر لحظاتم را وقتی بیشتر فهمیدم که راهی برای بازگشت نمانده بود!!!کاش بیشتر لذت میبردم کاش!!!! پسرم، کوچک مرد مادر، خدا را شکر که برایت راحت گذشت، خدا را شکر که منت برسرم نهادی و با بودنت طعم دلنشین این حس زیبا را به من چشاندی و چقدر وابستگی من بیشتر از وابستگی تو بود!!!مینویسم و پرده ی حریر اشک نگاهم را تار میکند، شاید که این اشک ها بار دلم را سبک تر کنند.
خدایا چقدر زود گذشت و چقدر زود پاره قلبم بزرگ شد و امشب من چقدر دلتنگم!!!
1396/06/08 


پروسه از شیر گرفتن نویان تدریجی و طولانی مدت، ولی به شدت راحت و قابل توصیه بود. طبق مباحث روانشناسی که خوندم گرفتن یه دفعه ای بچه از شیر خیلی بهش آسیب میزنه. تلخ کردن، چسب زدن و ... هم اثر روحی بدی رو بچه میذاره.حتی برای مادرش نگران میشه و غصه میخوره! گرفتن ناگهانی شیر مثل شکست عشقی برای بچه میمونه و ... چقدر این حرف های روانشناسانه درسته نمیدونم ، ولی اساس کار من از اول بر پایه علم روز بوده، چه درست و چه غلط. این بود که به دنبال یه روش موثر و مسالمت آمیز گشتم.


طبق توصیه پزشکش تقریبا از 18 ماهگی شیر شبش رو قطع کردم(به دلیل پروسه از شیر گرفتن تدریجی و جلوگیری از خراب شدن دندوناش) و سعی کردم وعده های روز رو هم کاهش بدم. به لطف اداره خیلی خوب کاهش وعده ها عملی شد.به توصیه دکترش شهریورماه و قبل از تولد دو سالگیش هم باید با شی شیری خداحافظی میکردیم. از اوایل شهریور وعده هاشو به دو وعده رسوندم، یکی حدودا 7 صبح بعد از بیدار شدن و دیگری وسط خواب ظهر. گرفتن کلی شیر به چهارشنبه 8 شهریور 1396 افتاد و آخرین وعده شیر نویانم، وعده وسط خواب نیمروزی سه شنبه 7شهریور 1396 بود. آخرین وعده شیر دادن من!!!که خدا میدونه چقدر دلتنگشم. قرار بود گرفتن کلی رو به پنجشنبه موکول کنم، خودم هم نمیدونم چی شد. فقط افسوس آخرین وعده روی دلم موند!!!چرا اینقدر سیر نگاهش نکردم و ازش لذت نبردم!!!شب اول حال بدی داشتم. دلتنگی و دلتنگی، اشک و اشک و تواما شادی!!!


چهارشنبه 8شهریور 1396 بود و نویانم از خواب ظهر بیدار شد و شی شیری(به قول خودش "دی دی" ) طلب کرد. من هم که تو همه مراحل گرفتن از شیر، شگردم پرت کردن حواسش بود، به همون روش روی آوردم. از قبل با مهدی توافق کرده بودیم که به عنوان جایزه از شیر گرفتنش، براش سرسره بخریم. مدت ها بود که مهدی در مورد بزرگ شدنش باهاش حرف میزد. اینکه دیگه مثل باباجون و پدرجون بزرگ شده و باید شی شیری تو لیوان بخوره. از خواب بیدار شد و بهونه گرفت. مهدی بهش گفت که دیگه بزرگ شده و باید با شی شیری بای بای کنه و شی شیری بره پیش یه نی نی کوچولو دیگه و جایزه بزرگ شدنش سرسره بخره. پسرم منطقی تر از تصور ما بود. برای شی شیری بوس فرستاد و باهاش بای بای کرد!!!باور کردنی نبود. اگه به چشمم نمیدیدم و کسی برام تعریف میکرد حتما میگفتم دروغه!!!! ولی عین حقیقته بی اغراق!!! نویانی با خوشحالی خداحافظی کرد و ما هم سریعا آماده شدیم و رفتیم براش سرسره خریدیم و چقدر نویان خوشحال بود. ذوق میکرد و میخندید و می دوید. ما هم به هرکی میرسیدیم از بزرگ شدن نویان و اومدن سرسره و رفتن شی شیری میگفتیم و همه پسری رو تشویق میکردن و نویان سرمست میشد.و چقدر مهدی عزیزتر از جانم، مثل همیشه کمک حالم بود.
اما یکی دو روزی که گذشت، نویانم بهانه گیرتر شد. انگار تازه باورش شده بود که بازی نیست و سرسره واقعا به جای شی شیری اومده و برگشتی درکار نیست. 
لجباز شده بود و گاهی بیخود گریه میکرد و من فقط بغلش میکردم و میبوییدم و میبوسیدمش. میدونستم این روزها هم گذری هستن. خونده بودم که مثل ترک کردن معتاد میمونه، حتی بعضی بچه ها افسردگی یا تیک عصبی میگیرن!!! اثرش روی نویان کمی لجبازی و بیحوصلگی بود.
خدا رو شکر تا امروز که حدودا ده روزی از جدا شدنش میگذره، خیلی خیلی لجبازیشم کمتر شده و خیلی خوب باهاش کنار اومده. فقط مدام دستش تو یقه منه
بهش اجازه میدم لمسم کنه و بیشتر از قبل نوازشش میکنم و مدام بهش یادآوری میکنم که مثل باباجون و پدرجون بزرگ شده و واقعا حس میکنم چقدر بزرگتر شده!!!
گاهی به شوخی  و خنده "دی دی" میگه ولی بهونه ای برای خوردنش نمیگیره.
سعی میکنم حتما بهش شیر عسل (مخصوصا با نی که دوست داره) یا پودر شیرخشک(با قاشق) بدم که کلسیم مورد نیازش تامین بشه. نویان که تو بیداری شیشه نمیگیره، ولی گاهی ظهرا که میخوابه، تو خواب با شیشه بهش شیر خشک میدم.
و این تجربه ناب، نوشاندن شیره جانم به پاره تنم، 23 ماه و ده روز به طول انجامید و چقدر این تجربه بی بدیل بود.

شی شیری

بازم یه دغدغه جدید!!!!!!!!!!! نویان خان از شیشه شیر فراری شده!!!!!!!! جدیدا به سختی شیشه میگیره و مدام غر میزنه!!! ولی به محض اینکه شیر خودم رو میدم با ولع تمام میخوره!!!! برعکسش رو دیده بودیم ولی این مدلیشو نهههههههههههههههه این پسر طلا اون زمانی که میخواستیم شیر مادر بخوره، ناز میکرد!!! حالا که من اداره میام و مامان باید بهش شیر خشک بده بازم ناز میکنه!!!! قربونش برم من که اینقدر نازداره!!! البته مامانم میگه به خودم رفته. منم شیرخشک دوست نداشتم و شیر مامانم هم کم بوده! س ی ن ه مامان رو میگرفتم و گیج خواب میشدم، مامانم یواش درش میاورده و شیشه میداده دهنم  خلاصه اینکه دو روزیه ما هم با پسری همین مشکل رو داریم. وقتی خوابه شیشه میخوره ولی تو بیداری با نق و جر. با زبونش پس میزنه. مگه اینکه دیگه خیلی گشنش باشه. دکترش بهم گفته بود شیرخشک ببلاک 1 بدم، چون نزدیک ترین طعم به شیرمادر رو داره.

حالا دوتا فرضیه روبرومونه. یکی اینه که از طعم ببلاک زده شده!!! و بهتره شیرخشکش رو تغییر بدم، که خودم بعید میدونم. چون اصلا نمیگیره که بخواد مزه شیرخشک رو بچشه! و یا اینکه باید سرشیشه شو تغییر بدم. شیشه شیرش چیکو و سرش از این مدلاست که شبیه شی شیری مادره

تا دو روز پیش خیلی از شیشه اش راضی بودم. هم BPA Free و هم آنتی کولیکه و هم حس میکردم به دلیل شباهت سر شیشه با شی شیری مامانیه که پسرم هر دو رو میخوره. ولی الان شک دارم که نکنه شکل سرشیشه باعث پس زدنش میشه!!! چون بالاخره سایز صفره و نویان من الان تو چهارماهگیه. امروز به باباش گفتم سرشیشه جدید بخره ببینم بدقلقی نویان رفع میشه یا نه! دعا کنین دوباره به حالت اولش برگرده و هر دو رو بخوره.

قربونش برم روزبروز شیرین تر و خواستنی تر میشه. به آواهایی که از خودش درمیاره "می می" هم اضافه کرده و من عاشق "می می" گفتنشم. اولین بار خیلی خوابش میومد و بی تاب شده بود که گفت : می می

خدا میدونه تو دنیای خودش می می چه معنی ای میده!

جدیدا یه کار دیگه هم میکنه که مهدی حسابی بدش میاد! زبونش رو میندازه زیر لب پایینش!!! مهدی هم همش میگه نکن وگرنه گازت میگیرم  یا میگم مامان آب سرت بریزه آخه وقتی تو حموم آب سرش میریزیم یه کمی میترسه دردش به جونم.

ما فردا اگه خدا بخواد واسه عروسی خواهر کوچیکه عازم اصفهانیم. خدا کنه نویان تو ماشین اذیت نکنه و تو کریرش بمونه. آخه مسیر طولانیه و منم امن تر دیدم که تو کریر باشه تا بغلم. چون بغل من باشه کمربند نداره ولی کریر پایه صندلی ماشین هم داره و امن تره. خلاصه خوبی بدی چیزی ازمون دیدین حلال کنین و دعا کنین که همه چی خوب بگذره.