قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

آخرین برگ از این تقویم

نویان کوچولوی من، پسر عزیزتر از جونم سلام. این آخرین نامه ایه که تو زندگی جنینیت برات می نویسم. الان ساعت 00:40 یکشنبه 29 شهریور ماهه. و خدا بخواد امروز تو چشم های نازت رو به دنیای ما باز میکنی. آخرین ساعت های زندگی تو در وجود من.

این ساعت ها یه حس عجیبی دارم. نمیدونی چقدر بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهتم. منتظر بوسیدن و بوییدنت. در آغوش کشیدن و ناز کردنت.در عین حال به شدت دلتنگم. دلتنگ وجودت در وجودم. دلتنگ سکسکه های شیرین و تکون های شیرین ترت. قلمبه کردن ها و ضربه زدن هات. الان که می نویسم چشمام پر از اشکه. من خیلی زودتر از اونی که فکر میکردم بهت وابسته شدم و چقدر سخته دل بریدن. الان تموم روزهای بارداری جلو چشمم رژه میرن. شادی مثبت شدن بی بی چک و آزمایش بتا، سفر خوبی که اوایل بارداری با هم رفتیم، پیتکو پیتکو قلب نازنینت، انتخاب اسم و تعیین جنسیتت، بند نافت، آتلیه و عکس های نازی که این مدت با هم گرفتیم  و ...

وای که تو چقدر با من مهربون بودی و اذیتم نکردی نفس مامان.یاد لالایی ها و آهنگ هایی که برات خوندم و با هم گوش کردیم، یاد درد و دل هایی که فقط و فقط تو میدونی و بس. یاد اشک هایی که با هم ریختیم و قاه قاه هایی که با هم خندیدیم، همه و همه گوشه قلبم حک شده. همه و همه باعث میشه بیشتر دلتنگ این روزها بشم. روزهای بارداری عین برق و باد گذشت و اگه خدا بخواد تا چند ساعت دیگه مهمونه کوچولوی آغوش منی. مهمون کوچولویی که دنیای منو بابا مهدی رو زیرو رو کردی، از همون روز که فهمیدیم هستی! و عاشقونه هامون رو امید بیشتر بخشیدی و  امروز آخرین برگ از تقویم بارداری رو ورق میزنیم. تو فردا در سن 38 هفته و 5 روزگی از زندگی جنینیت، وجود منو بدرود میگی و پا به دنیای بزرگتری میذاری که شاید تو خیلی موارد، اصلا زیبا نباشه ولی من و بابا مهدی قول میدیم با ذره ذره وجودمون تا آخرین نفس مواظب و همراهت باشیم.

دلم نمیخواد بخوابم. دلم میخواد آخرین تکون هاتو با ذره ذره وجودم حس کنم. عشق مادر.

پسرم دلم میخواد بهترین ها سهم زندگیت باشه. برات آرزو میکنم که همیشه و همیشه تنت سالم، دلت شاد و لبت خندون باشه. فردا از اون روزهاییه که تا ابد تاریخش تو ذهن منو بابا مهدی ثبت میشه. روزی که حاصل عشق نابمون به دنیا سلام میکنه. 29 شهریور 1394

نظرات 15 + ارسال نظر
عسل مامانی دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 14:36 http://asalemamaniye.blogfa.com

نسیم جان سلام
اول از همه قدم نورسیدتون رو تبریک می گم
اسمش هم مثل خودش خیلی قشنگه خیلی دوست داشتم
عزیزم اگه دوست داری نویان جونو یه دکتر سنتی ببرین که به گوشش یه کوچولو حجامت کنید خیلی تاثیر داره
اگه هم می بینید شیرتون کمه مرتب رازیانه دم کنید و بخورید و تا مدتی هم که نمی خواین به نویان جون شیر بدین شیرتون رو بدوشین که خشک نشه
فقط ببخشید یه سوال تو پست هایی که مربوط به بلاگفا بود دیدم نوشتین از یه سری سایت تونستین یه سری از مطالبتون که از بلاگفا پاک شدن رو برگردونین می شه به من هم بگین چطوری این کار و کردین؟

ممنون از راهنماییتون. اسم وبلاگتون رو تو سرچ گوگل بزنین سایت هایی رو میاره که مطالب شما داخلش هست. موفق باشید.

فرگل دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 23:38

امیدوارم پسر نازت به سلامت بیاد توی بغلت

آوا دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 16:36 http://ava-life.blogsky.com

مبارک باشه عزیزم ...برای منم دعا کن
منتظرتم با عکسای این کوچولوی ناز

پریسا دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 15:56

سلام نسیم جون امیدوارم که حالت خوب باشه
عکس نویان رو دیدم که تو بیمارستان ازش گرفته بودین. تو گروه. دیدمش ماشالله هزار الله اکبر خیلی ناز و خوشگله خدا حفظش کنه
Pari_v_zzendegi.blogsky.com

مامان آینده یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 23:51 http://nabze_zaman93.niniweblog.com/

نویان جون پیشا پیش تولدت مبارک
دوست خوبم تبریک میگم
انشاالله به سلامتی نی نی نازت به دنیا بیاد
همیشه تنش سالم باشه و درکنار مامان و باباش خوشحال و خوشبخت
انشاالله زایمان راحتی داشته باشی و خدا پشت و پناه خودت و نی نی تو راهت باشه

آزاده یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 21:11 http://maman-ayandeh.blogsky.com

نسیم جون تولد نویان کوچولو مبارک. امروز بهترین روز عمرتون امیدوارم حالتون خیلی خوب باشه. کلی زیاد میبوسمتون

یگانه یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 16:55

سلام عزیزممممممم. خیلی خوشحالم برات ان شاء الله نویان جونو صحیح و سالم بغل کنی .

پریسا یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 16:09 http://Pari_v_zendegi.Brodsky.com

ای جانم الان دیگه نویان کوچولو تو بغلته
بی صبرانه منتظر عکس نازشم
Pari_v.zendegi.blogsky.com

صبا یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 14:56 http://atrebeheshti.blogsky.com

لحظات و دقایق تکرارنشدنی و واقعا لذت بخش گوارای وجودت عزیزم
نمیدونم تا الان به سلامتی به دنیا اومده یا نه ولی برای تو و کوچولوی نازت بهترینها رو آرزو دارم از صمیم قلبم

marzi یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 10:38 http://rozegaremarzi.blogsky.com

تولد تولد تولدت مبارک نویان کوچولو.

الآن حتما تو بغل مامانت هستی و داری شیر میخوری. الهییییییی.

نسیم عزیزم بهت تبریک میگم. خسته نباشی مامانی. الهی که حالت خوب خوب خوب باشه.

فافا یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 10:33

نسیم عزیزم. فقط اینو میگم : فالله خیر حافظا فهو ارحم الراحمین...
سپردمت به خودش.
درضمن تبریک میگم برای به پایان رسیدن این راه و در آغوش گرفتن پسر نازنینت.

مریم یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 09:08

سلام عزیزم ان شاء الله به سلامتی نویان کوچولو رو در آغوش بگیری .

سارا یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 08:30 http://doranzendegiyeshirinman.persianblog.ir/

موفق باشی نسیم جون.

چه شمــــــک بامزه ی ، چقدر خوب که عکس گرفتی .

بوسسسسس عزیزممم

نسیم یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 06:59 http://ghasedakemehr.blogsky.com/

نویان قشنگم. نمیدونی چقدر بیتاب دیدن چشمای خوشگلت هستیم. دیشب منو مامانی تا صبح پلک روی هم نذاشتیم. مامانی اشک شوقش بند نمی اومد. اشک جدایی وجودتون و لمس بدنت قشنگت. نمیدونی چقدر عاشقتم. چقدر دوست داشتم که مامان بزرگ و بابا بزرگت بودنو پشمای نازتو میدیدن. مثل برق و باد گذشت. روزایی که نمیدونستم بدون اونا باید چکار کنم. روزایی که بابایی رو ساخت. روزایی که فکر میکردم بدون حامی کارم تمومه. قربونه بزرگیت خدا که یه جوری همه چیزو مثل تکه های یه پازل طوری کنارم هم چیدی که منم بالاخره خوشبختی رو با تمام وجودم حس کنم. از آشنایی با با ایمان ترین زنی که توی زندگیم دیدم تا امروز که تا چند ساعت دیگه نویان عزیزم به دنیا میاد. بابایی از خدا میخوام که همیشه شاد باشی و بخندی و منو مامانی تموم سعیمونو برا خوشبختیت میکنیم. همیشه پشت و پناهت خود خدا باشه که قادر متعادل خودشه و بس. یا علی

نسیم یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 06:45 http://ghasedakemehr.blogsky.com/

نویان عزیزم
بی صبرانه منتظر دیدن چشمای خوشگلت هستم. دیشب نه من نه مامانی خوابمون نمی برد. سرشب که مامانی داشت اشک میریخت. اشک شوق دیدنت و اشک تجربه ی عشقت جدا از وجودش. خیلی چیزا هست که دوست دارم برات بگم. از اینکه چقدر عاشق این بودم که مامان بزرگ و بابا بزرگت بودن و چشمای نازتو میدیدن. چقدر زود گذشت اون دورانی که نمیدونستم بدون اونا باید چکار کنم و آیندم چی میشه؟ ولی قربون خدا برم که حامی واقعی خودشه و بس. آشنایی با مامانت و جفت و جور شدن همه چیز مثل تکه های یه پازل ایمانمو صد برابر کرد. قشنگ نازنینم از خدا میخوام که همیشه شاد باشی و بخندی و خود خدا همیشه پشت و پناهت باشه. ما هم قول میدیم هر کاری بتونیم برات انجام بدیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد