قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

این روزهای سخت

همیشه وقتی یکی میگفت پدربزرگش فوت شده ته دلم میگفتم خببب، سن دار بوده، خدا رحمتش کنه. ولی الان میفهمم که چقدر سخته. عزیز آدم هرچقدر هم که سن دار باشه، داغش جیگرتو میسوزونه مخصوصا اگه مثل بابایی سرپا باشه و انتظار رفتنشو نداشته باشی. مخصوصا اگه جیگرت کباب مامانی ای باشه که حتی جرات نداری بهش بگی!!!!خیلی سخته خیلی خیلی بیشتر از اونی که فکرشو میکردم...

پ.ن1:باباییم خیلی مغرور بود. بابام میگه چهار بار زیرش لگن گذاشتم از خجالت خیس عرق شد گفت حلالم کن. دکترا گفتن پانکراسشه!!! همون شب سکته کرد، رفت تو کما و فرداش رفت پیش خدایی که خیلی خیلی بهش معتقد بود.همیشه میگفت خدایا زمینگیرم نکن. خدا هم به حرفش گوش داد. دو روز درد و تموم. به همین راحتی. و امروز اون عظمت تو خونه جدیدش آروم گرفت. رفت. ما موندیم و غصه نبودنش...

پ.ن2: هنوز به مامانیم نگفتیم. طاقتشو نداره. همه نگرانشن. ما نوه ها مخالف بودیم ولی تصمیم گیرنده نبودیم. شستش خبردار شده ولی نمیخواد باور کنه. میگه دلم خیلی براش تنگ شده. بیاد خودم مواظبتش میکنم. امروز که رفتیم خاکسپاری، دخترعموم پیشش موند. بهش گفته بود بابایی تو کماست. نه میبینه، نه حرف میزنه،شاید روح بابایی الان اینجا باشه، گفت مامانی  گفته منو ببرین پیشش. گفته نمیشه به خاطر وضعیت قرمز کرونا نمیذارن کسی بره بیمارستان. دستاشو بلند کرده و گفته خیلی زحمت منو کشیده حلالش میکنم. مامانیم خیلی ناتوانه. بابایی همه کسش بود. خدایا کمکمون کن. خدایا کمکش کن...

(پدربزرگم به کرونا مبتلا نبود. گرچه دیگه فرقی نمیکنه)

نظرات 6 + ارسال نظر
Marzi سه‌شنبه 17 تیر 1399 ساعت 21:32 http://rozegaremarzi.blogsky.com


روحش قرین آرامش

ممنون عزیزم

ماری سه‌شنبه 17 تیر 1399 ساعت 03:04

خیلی خوب درک میکنم ، مامان بزرگ من از این پیرزنای تپلی سرحال خوشگل بود که همیشه لااقل یه دست لباس دست خیاط داشت ! همیشه سر ذوق بود و به خنده . دکتر گفته بود برا چکاپ قلبش بره بیمارستان . شب اول ماه محرم بود، صدای دسته ها میومد، یهو سرش بالا گرفت گفت به حق این شب عزیز نذار من کارم به رختخواب و مریضی بکشه. هم عصبانی شدیم هم خندیدیم که شما که چیزیت نیست آخه.... قبل از عاشورای همون سال فوت کرد .
هیچوقت باورم نمیشه . همه ش فکر میکنم مثلا مسافرتی جاییه و برمیگرده.

روحشون شاد. منم باورم نمیشه!!!همش فکر میکنم دارم خواب میبینم. یه کابوس وحشتناک!!!

زهره دوشنبه 16 تیر 1399 ساعت 18:26

خدا رحمتش کنه عمر خودشو کرده بعضیا پدرم ندارم چه برسه پدربزرگ،روحش شاد
کرونا به هیچ کی رحم نمیکنه لعنتی

ممنون. داغ عزیز سخته.هر چقدر هم سن داشته باشه. پدربزرگ منم از عزیزترین ها بود و سرحال بود. کوه میرفت، پیاده روی میرفت. اصلا نفهمیدیم چی شد!!!راستی ایشون کرونا نداشتن. گرچه دیگه فرقی نمیکنه!!!

مامان آکام دوشنبه 16 تیر 1399 ساعت 14:22

تسلیت میگم عزیزم غم اخرتون باشه و روحشون شاد از دست دادن عزیزان خیلی سخته خدا صبر بده بهتون عزیزم

ممنون گلم غم نبینی

الهه شنبه 14 تیر 1399 ساعت 23:16

ممنونم اجی اره واقعا خوش به حال بابا بزرگت اجی ممنونم اجی سلامت باشی ان شاءالله خودت هم هیچوقت غم نبینی اجی یکی از زن دایی های منم ۲۸ اردیبهشت امسال رفت پیش خدا از مرداد پارسال مریض بود اخرین باری که دیدمش ۱۳ دی پارسال بود روزی که سردار از دنیا رفت اون موقع همه اش به مامانم میگفتم منو ببر پیشش ببینمش زن داییمو میگم ولی نمیددنستم اون اخرین دیدارم باهاش هست اون روز بیشتر کار میکردم تا نبینمش چون حال خوبی نداشت ظاهرشم خوب نبود یعنی خیلی لاغر شده بود و اینا اجی تو اینترنت میدیدم مریض های سرطانی چه جورین ولی اولین بار تو واقعیت با زن داییم که سرطان داشت رو به رو شدم یعنی با یه مریض سرطانی مامانمم گفته بود دیدیش تعجب نکنیا ناراحت میشه یعنی خشکم نزنه اجی ولی خیلی اذیت شد تو این چند ماه زن داییم موقعی فوت کرد که کرونا کمتر شده بود تو تهران فکر کنم اجی ولی من تو هیچ مراسمش شرکت نکردم فقط نماز شب اول قبر خوندم براش مراسم هاشونم البته تو خونه خودش بود اجی تو خونه دخترش و پسرش هم مراسم بود به خاطر کرونا فقط تو خونه مراسم میگرفتن ولی کاشکی یکیش رو میرفتم ولی نشد خودم باعث شدم نتونم برم وقتی زن داییم فوت شد خیلی گریه کردم بهش میگفتم ببخش زن دایی خیلی اذیتت کردم واقعا هم اینطوربود یه وقت فکر نکنی باباییتو با زن داییم مقایسه کردم نه اینطور نیست اجی فقط میخواستم بگم اگه باباییت میموند خیلی اذیت میشد ببخش اگه منظوری داشتم اجی

آره عزیزم میدونم. بابایی من خیلی مغرور و با عظمت بود باید همینقدر با عظمت تو ذهنمون میموند که موند.

الهه شنبه 14 تیر 1399 ساعت 21:52

سلام اجی خوبی خدا بهتون صبر بده اجی قطعا روحش خیلی شاده الان اجی همین که زمینگیر نشد جای شکر داره اجی یه وقت ناراحت نشی ازم منظور بدی ندارم اجی

غم نبینی عزیزم. نه چرا ناراحت بشم. مرگ راحت نعمته باباییم خیلی خیلی معتقد بود خدام حتما خیلی دوسش داشته. شک ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد