قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

زردی من از تو ----------- سرخی تو از من


بیامد چون همان چارشنبه سوری

بگیریم ما دگر جشن و سروری

و ما خواهیم پرید از روی آتش

که گرمی آمدش از سوی آتش

به آتش چون دگر زردی دهیم ما

که در سرخی ز او باشیم سهیم ما

مگو آن کار را آتش ستودن

بدان باشد که غم از دل زدودن

و آن چون هست در آیین ایران

بیا پاسش بداریم ای دلیران  "مهسا الیاس پور"

دیشب چهارشنبه سوری بود.چهارشنبه سوری 1393. اولین چهارشنبه سوری که احساس میکردم مادر شدم. باید خیلی احتیاط میکردم و بیشتر نشسته بودم. ما طبق رسم هرسال، خونوادگی خارج شهر جمع میشیم، آتیش روشن میکنیم و میزنیم و میخونیم و میرقصیم و خلاصه حسابی خوش میگذرونیم.آش رشته داغ و خوش عطر و طعم هم که همیشه هست. جاتون خالی امسال هم خیلی خوش گذشت گرچه من فقط تماشاچی بودم. یه آتیش کوچولو برای دختر دخترعموم (آیلین) درست کرده بودن که من و نی نی هم از روی اون رد شدیم و خوندیم : زردی من از تو -----سرخی تو از من"

خواهر کوچیکم و شوهرش هم امسال مسئول خرید لوازم چهارشنبه سوری بودن. گفته بودن زن حامله داریم فقط تصویری باشه http://www.blogfa.com/images/smileys/05.gifو خلاصه کلی آبشار و فشفشه و وسایل آتیش بازی بی خطر (البته سال های قبل هم  فقط سیگارت وسیله پرخطر جشن بود که امسال به یمن قدم های نی نی نازمون حذف شد) ولی خیلی قشنگ خریده بودن. دستشون درد نکنه. عالی بود.

دیشب یکی از دوستام (فرانک جون) وسط جشن با اینترنت گوشیش یه فال تعیین جنسیت برام گرفت و گفت نی نی دخمله http://www.blogfa.com/images/smileys/03.gifمیگفت 99% برای همه درست دراومده. من که به فال اعتقادی ندارم ولی پناه برخدا. من که فقط میگم سالم باشه. مهدی خوشحال شده بود و با بابا شوخی میکردن.قبل از جواب فال بابام به دوستم میگفت پسر باشه 5 میلیون میدم و مهدی میگفت دختر باشه 7 میلیون میدم و کلی خندیدیم.

خلاصه چهارشنبه سوری امسال هم گذشت و سال 1393 آخرین نفس هاشو میکشه. امسال تا قبل از اومدن نی نی نازمون برای من خیلی سال خوبی نبود. خیلی حرص خوردم، خیلی غصه خوردم. غم نیومدن نی نی، مشکلات کاری و ...

ولی با این هدیه الهی، سال 1393 برام سال بهتری شد. دعا میکنم که سال پیش رو سالی سرشار از سلامت، عشق، محبت، سعادت، آرامش و موفقیت باشه و همه به آرزوهای خوبشون برسن. همه منتظرا دامنشون سبز شه و همه مادرا جیگرگوشه هاشون رو به سلامت در آغوش بگیرن.سایه همه پدر و مادرا رو سر بچه هاشون باشه و همه مریضا (مخصوصا بچه ها و جوونا) شفا پیدا کنن. الهی که هیچ کس گرسنگی رو حس نکنه و وضع معیشتی مردم بهتر بشه. الهی که سال 1394 برای همه سال خوب و پربرکتی باشه و نی نی ناز منم به سلامتی پاشو تو خونه زمینیش بذاره. آممین

"راستی اینم بگم که دیروز جواب آزمایش خون غربالگری رو هم گرفتیم. این آزمایش مارکر های جنینی FBHCG و PAPPA رو بررسی میکنه و از نظر سندروم داون و تریزومی 18 ، سلامت جنین رو میسنجه. به خاطر اینکه چهارشنبه سوری بود، مهدی تنها رفت و جواب رو گرفت و دکتر رضایی (فامیل محترم و دکتر آزمایشگاه(بهش گفته بود که خدا رو شکر هر دو سالمیم. اینم خبر خوب چهارشنبه سوری بود.

سونو گرافی NT هفته دوازده بارداری


سلام دوستای خوبم. ممنون که به یادم بودین. 4 شنبه 20 اسفند سونو NT داشتم. از استرس های قبل از سونو که هرچی بگم کم گفتم. خانوم دکتر دستگاه رو روی شکمم گذاشت و حرکت داد. ولی برخلاف همیشه که شروع میکرد به گفتن و یکی دیگه تایپ میکرد ایندفعه ساکت بود!!!! به مانیتور خیره شده بود، دستگاه رو روی شکمم حرکت میداد و دکمه میزد!!! نگرانی داشت دیوونه ام میکرد. کم مونده بود اشکم دربیاد که صدای قلب نازنینش رو پخش کرد. وای که چه لحظه نابی بود. صدای قلبش مثل یورتمه اسب بود، پیتیکو پیتیکو پیتیکو پیتیکو

باید حتما تجربه کرده باشین تا درک کنین که چقدر شنیدن این صدا شیرینه. اینکه پاره تنت سالمه. خدایا شکرت خدایا شکرت. خدا رو شکر همه چی تو سونو خوب بود. NT=1.3mm بود. ولی همون کیست موذی هنوز جذب نشده بود و انگار جا خوش کرده (26mm در تخمدان راست).

رفتم مطب دکتر و ماما مطب گفت همه چی نرماله و آدرس داد که برم و آزمایش بدم. وارد آزمایشگاه شدیم و ما رو به سمت دکتر آزمایشگاه هدایت کردن که دیدیم بععععله فامیل هستن. خلاصه دکتر رضایی عزیز هم کلی اصرار کردن و هزینه آزمایش رو نگرفتن!!! و قرار شد 3شنبه بعد برم جواب رو بگیرم. وای که چه شب شیرینی بود. همون شب تولد بابام بود و همه خونه بابا دور هم جمع بودیم و جاتون خالی خوش گذشت.

صدای قلب کوچولوش مدام تو گوشم میپیچید و لبخند رو لبام مینشست. اما شادی من خیلی دووم نیاورد!!! دیروز بعدازظهر ترشحاتم حالت خونابه گرفت. خیلی ترسیدم. اشک امونم رو برید. رفتم بیمارستان و به دکترم زنگ زدن. اونم گفت شیاف پروژسترون بذارم و استراحت کنم تا شنبه برم پیشش. دلم آروم نمیگیره. غم از دست دادنش داره دیوونه ام میکنه. دیشب یه شیاف گذاشتم و خوابیدم ولی هنوز ترشحات نارنجی رنگ (خونابه)، ادامه دارن. حوصله هیچ کس و هیچ چی رو ندارم. یه سر اومدم ببینم فرشته جون " وبلاگ روزنگار فرشته" چی کار کرده،(اونم اشکم رو درآورد) که دیدم بچه ها نگرانم شدن. واسه همین نوشتم. اگه خیلی بد و پراکنده نوشتم ببخشید. اصلا حال خوبی ندارم.خدایا خودت کمکم کن. خدایا پاره تنم رو به خودت میسپرم. خودت مراقبش باش.برام خیلی دعا کنین