قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

بلوط


دست هایم را در باغچه می کارم. سبز خواهد شد میدانم میدانم...

داستان از اونجا شروع شد که همکار مهدی کلی بلوط جنگلی بهمون داد که قرار بود یه روز بریم باغ و تو آتیش بندازیم و بخوریم(ما تا حالا بلوط نخوردیم!) این بلوطا مدت ها تو یخچال موند و یهو دیدم که جوونه زدن!!! هرچی فکر کردم دلم نیومد راهی سطل زباله شون کنم. فکر اینکه نزدیک صد تا بلوط هم حدودا دو سال نگهداری کنم تا نهال بشن همون اول از سرم بیرون کردم. نه جاشو داشتم نه توانشو. این بود که این بلوط های خوشگل، امروز مارو کشوندن به چالابه زیبا.نمیدونم سرنوشتشون چی میشه. اینکه گوسفندا مجالی برای درخت شدن بهشون میدن یا نه و ...

ولیییی....

هم امروز احساس خوبی داشتم چون دوست داشتن طبیعت رو با پسر و دیگر عزیزانم مرور کردم، هم کلی بهمون خوش گذشت...

چالابه 1398/11/25

خداوندا

زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن

که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است...

بهترین مادر و مادربزرگ دنیا دوستت دارم و روزت مبارک...

به خاطر شیفت شب امشبم، ما یه شب جلوتر رفتیم پیش مامان و جشن گرفتیم. متاسفانه به جشن خونه مامانی (مامان بابام) نرسیدم ولی در اولین فرصت حتما میرم پیشش.

امشب من بهترین کادو دنیا رو مجازی گرفتم. وقتی دیدم مهدی برام یه فیلم فرستاده که نویان توش میگه مامان روزت مبارک و برام بوس میفرسته انگار دنیا رو بهم دادن.امروز منو که رسوندن اداره، پدر و پسری رفته بودن بیرون و نویان به سلیقه خودش یه گل برام خریده بود که قطعا زیباترین گل به چشم منه. نویانم بهترینم ممنون که اومدی و من مادر شدم...

راستی امروز ولنتاین هم بود.

بهترینم عاشقانه دوستت دارم. این عشق نمیمیره. رنگ کهنگی نمیگیره. 16 سال پیش یادته؟! اولین ولنتاینی که کنار هم بودیم؟!آره 16 سال ازون روز میگذره و من روز به روز عاشق تر از پیشم. دوستت دارم.