قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

چهل شب گذشت!

میخوام از این روزها بگم. از روزهای بارونی! از صبح های پاییزی و برگ ریزون. پنج روزی پشت هم آسمون شهرمون بارونی بود، اونم چه بارونی! رحمت خدا همه چی رو شست و شست و پاک کرد (بمونه که برای بعضی ها عذاب الهی شد و سیل و کشته و ویرونی!!!) 

 بارون! چه حس لطیفی، حس تازگی و این پاییز مصادف بود با حضور نویان، پسر عزیزتر از جونم، نفس و هستی من. همیشه هوا که بارونی میشد دلم پر میکشید که برم قدم برنم. الانم همین حس تو وجودم هست ولی فرصتی نیست! البته به بهونه های مختلف با مهدی بیرون رفتیم و ای بد نبود. گرچه من در اینجا و دلم جای دگر!

 پنجشنبه 7 آبان ماه 1394 پسر یکی یدونه من چهل شبگیش رو پشت سر گذاشت و براش جشن چله گرفتیم. حمومش کردیم و با کاسه چل کلیدی که عمه هاش از مشهد براش آوردن، به نیت سلامتی و عاقبت بخیری چهل بارآب ریختیم . منو و مهدی براش یه استخر بادی خریدیم، توپ و تیوپ هم داره و خیلی نازه، از خاله ها و پدر جون و مادر جون هم لباس کادو گرفت. این 40 شب مثل برق و باد گذشت. پر از احساس تازه، غم و شادی، اشک و لبخند. نویان تمام دغدغه این روزها و شب های من. با نگاه ها، خنده ها، بغض ها، پشت چشم نازک کردنا، کش و قوس اومدنا، خمیازه ها،  ژست ها و حرکت دست های نازنینش. چه لذتی بالاتر از در آغوش کشیدن نوزادی که تکه ای از روح و جان آدمه. همین لذت به تموم سختی هاش میچربه! 40 شبانه روزه که خواب مهمون ثانیه و دقیقه چشم هام شده! 40 شبانه روزه که حتی فرصت نمیکنم نگاهی به آیینه بندازم! این روزها با اون نسیمی که مدام به خودش میرسید و برای همه چی برنامه ریزی میکرد، خیلی فاصله دارم. خیلی وقته دیگه اول همه سر سفره نمیشینم و باید منتظر بمونم تا غذای یکی تموم شه و نویان رو بگیره تا فرصت غذا خوردن پیدا کنم! این روزا همه چی تغییر کرده! دیگه از اون نسیم one time خبری نیست و همیشه دیر میرسه! بس که خسته است و خوابش میاد تو مهمونی ها دیگه نمیتونه شلوغ کنه و آتیش بسوزونه!حضور نویان همه چی رو تحت الشعاع قرار داده. تموم فکر و ذکرم مشغوله یه فرشته نیم متریه! اینکه چی بخورم که شیرم زیاد شه! از انگور، شیره خرما و کنجد، دلستر و مایعات گرفته تا قطره شیرافزا! البته باز هم  به شیر خشک نیاز داریم و شیر من سیرش نمیکنه و برای من خیلی سخته! با تموم دردهام دلم میخواد شیر مادر بخوره! به خاطر خودش! به خاطر سلامتیش! تا قسمت چی باشه! باز هم میگم خدایا به امید خودت.

افتادن حلقه ختنه اش داشت طولانی میشد و من نگران شده بودم! روی پوشکش ترشحات زرد رنگ میدیدم و به شدت نگرانم کرده بود. با مطب دکترش تماس گرفتیم و گفتن مشکلی نیست، میوفته! و ترشحات هم به خاطر افتادن حلقه و طبیعیه! فقط زیاد حمومش کنین! از اون روز به بعد مامانم هر روز حمومش داد و حلقه شروع به باز شدن کرد، گرچه هنوز نیوفتاده بود!

جمعه شب 8 آبان بالاخره اومدیم خونه خودمون. همه چی سخت تر شد و کارهام چندبرابر! تازه فهمیدم بچه داری یعنی چی!!! ولی خوشحالم که اومدم خونه خودم. درسته که میگن هیچ جا خونه آدم نمیشه! و اینکه بالاخره باید با شرایط جدید کنار اومد، پس بهتره که هرچه زودتر زندگیمون نظم پیدا کنه. جمعه شب مامان اینا هم اومدن خونمون و نویان رو تو وان آبگرم گذاشتن و صبح شنبه 9 آبان که پوشکش رو باز کردم، دیدم حلقه اش افتاده. این پروژه هم بخیر گذشت خدا رو شکر. 

نویان کوچولو فعلا مهمون اتاق خواب و تخت مامان و باباشه! فعلا نمیشه تو اتاق خودش بخوابه! تخت ما بزرگه ولی باز هم با وجود نویان حس میکنم یکم جامون تنگ شده! حالا تصمیم گرفتیم یه تغییراتی تو اتاق خوابمون بدیم. مجبوریم پاتختی ها رو برداریم و برای نویان یه گهواره متحرک بخریم و کنار تخت  خودمون بذاریم. حالا کی فرصت کنیم و بگیریم خدا میدونه!

راستی بالاخره چراغ دیواری نویان رو دوهفته ای بعد از تولدش تحویل گرفتیم و بالاخره اتاقش کامل شد!

غنچه یک ماهه من

یک ماه گذشت! یک ماه! پسر کوچک من امروز یک ماهه شد. یک ماه پیش چشم های نازش روبه دنیای ما گشود و رنگ و روی زندگی ما رو متحول کرد. یک ماه اشک و لبخند و دلواپسی. یک ماه بالا و پایین و یک ماه غم و شادی. شب نخوابی هایی که در عین سختی شیرین بود. یک ماهگی نویان من مصادف شد با دهه محرم! یکسال پیش در چنین روزهایی اشک هایم برای نبودش روان بود. خدایا شکرت که نیازم رو شنیدی و نویانم رو به زندگیم بخشیدی. شام غریبان سال گذشته بود که با دنیایی از غم و تنهایی نویان رو از تو طلب کردم و نذر شیرم رو امسال شام غریبان با پسرم قسمت میکنم. خدایاشکرت.

دغدغه ختنه نویان بدجور ذهنمون رو درگیر کرده بود. مدام پرس و جو و ... یه عده میگفتن روش سنتی خوبه و یه عده طرفدار حلقه بودن. یه تزریقاتی معروف هست که به "ملیح السادات" معروفه و تقریبا 80% پسرهای شهر رو اون ختنه کرده! با مهدی رفتیم و محیطش رو دیدیم. روشش سنتی بود و قرار شد اگه خواستیم چهارشنبه 29 ام با نویان بریم. پیش دکتر خودش هم رفتیم (دکتر هما بابایی)، چشم چپش مدام قی میکرد و من کلی نگرانش بودم که دکتر گفت غدد اشکیش بسته است و باید ماساژ بدید تا خوب شه. قطره سولفاستامید برای چشم و سدیم کلراید برای گوشش داد. جدیدا خیلی دل درد داشت و به خودش میپیچید که دکتر شربت COMY WAY رو داد که هر 8 ساعت استفاده شه. بمیرم الهی که پسرم چقدر از مزش بدش میومد.یه جورایی دکتر بابایی تو ذوقمون خورد! مطبش تو بیمارستان بود و غلغله! و وقت خیلی کمی رو صرف مریض میکرد. این بود که فکر عوض کردن دکترش به سرمون زد. مهدی با دوستش مشورت کرد و قرار شد یه نسخه پیش دکتر سعید منصوری بریم. متخصص اطفال بود و مدرکش پایین تر از خانوم دکتر بابایی بود ولی به امتحانش می ارزید. دوشنبه 27 مهر نویان رو بردیم مطبش. دکتر صبور و با حوصله ای بود. با دقت تمام نویان رو معاینه کرد. وزن 4400 و قد 54 و دور سر 38. و گفت پسرم سالمه. با دقت تمام به حرف هامون گوش دادو خلاصه روشش خیلی به دلمون نشست. مهدی در مورد ختنه ازش پرسید که گفت خودش تو مطب به روش حلقه انجام میده. اصلا نفهمیدم چی شد که تصمیم گرفتیم همون شب ختنه اش کنیم. مهدی از اول دلش میخواست یه دکتر متخصص انجام بده وحالا دکتر منصوری رو پسندیده بود. شب پر استرسی بود. صدای عزاداری دسته های حسینی شنیده میشد. پاره تنم رو روی تخت خوابوندن و شروع شد. یه ختنه ساده بود ولی برای من یکی از پراسترس ترین شب ها بود. نتونستم تو اتاق بمونم. اومدم بیرون و تند و تند قدم میزدم. برای نویانم آمپول بی حسی زدن و اون فقط چندبار اه اه کرد و همین. بچم آروم و ساکت ختنه شد. فدای مظلومیتش بشم من. حسابی هم جیش کرده بود! بعد از ختنه دکتر 11 قطره استامینوفن بهش داد و گفت تا صبح فردا هر 4 ساعت بهش بدم و شربت سفالکسین 125 که هر 6 ساعت نصف پیمونه تا سه روز بخوره و با پماد ویتامین A هم روزی دوبار مجرای ادرارش چرب بشه. برای دل دردش هم قطره کارمینت داد که هر 6 ساعت 7 قطره رو با آب نبات قاطی کنم و بهش بدم. لباسش رو تنش کردم و تو پتو پیچیدمش که سرما نخوره و بغلم فشارش دادم. گرمای تنش بهم آرامش عجیبی داد. دکتر گفت یه ربعی بمونید ببینمش. انگار تو این یک ربع سریش رفت. پسر آروم من با شدت تمام اونقه اونقه میکرد. دلم براش کباب شده بود. دکتر دیدش و گفت همه چی خوبه و هیچ مراقبتی هم نداره! انگار هیچ کاری انجام نشده. مثل قبل بشور، پوشک کن، حموم ببر و ...

نویان گریه میکرد و من تحمل اشک هاشو نداشتم. تو ماشین نشستیم و مثل همیشه تو ماشین خوابش برد. قربونش برم من. قربون آرومی و مظلومیتش. یه بار هم ساعت سه و نیم شب بیدار شد و کلی گریه کرد ولی همین بود. انگار دیگه دردی نداره و ما منتظریم که حلقه بیوفته و این پروژه هم تموم شه. عکس زیر خواب بعد از ختنه است. دردش به جونم....