قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

فرشته نگهبان



امروز 24 اردیبهشت ماه 1395 و من باز هم دست به قلم شدم تا خاطراتم رو  ثبت کنم، مبادا با گذر ایام به دست فراموشی سپرده بشه. دیروز 23 اردیبهشت 1395 رفتیم ویلا دوست بابام ( عمو مجید)، خارج شهر. همه چی عالی بود. هوای عالی، طبیعت بکر، و همنشین های عالی تر. مثل همیشه زدیم و خوندیم و جای همه خالی بود. نویان آواز میخوند و عمو سعید (شوهر خواهرم) هم همراهیش میکرد." va va va va" نویان با صدای بلند میخوند و سعید بلندتر جواب میداد حیاط ویلا، گل های قشنگی داده بود و تصمیم گرفتم با نویان کنار این بهشت کوچیک عکس بگیرم. به مهدی گفتم من نویان رو نگه میدارم تو ازش تکی بگیر. چند تایی گرفته بودیم، اصلا نفهمیدم چی شد، تو کسری از ثانیه اتفاق افتاد. صدای جیغ شبنم (خواهرم) هنوز هم تو گوشمه!!! خدا به پسر کوچولوی من خیلی رحم کرد و شاید هم به قول عمو بهرام (دوست بابام) بچه ها یه فرشته نگهبان دارن!!! اصلا نفهمیدم چی شد، فقط دیدم نویان با سر از ایوون آویزونه و من پاهاشو گرفتم. ترس تو نگاه بچم می دوید، ولی مثل همیشه جیکش هم درنیومد!!! بغلش کردم و تا میتونستم بوسیدمش. صدای قلبم رو میشنیدم. نفسم بند اومده بود. مدام خودم رو سرزنش میکردم. خطر از بیخ گوشمون گذشت. اگه من پاهاشو نگرفته بودم ...
خدایا شکرت. شکرت که هستی و نویان عزیزم رو نگهبانی کردی. خدایا خودت همیشه و همیشه حافظ این فرشته های کوچولو باش که جون پدر و مادر ها به نفس این فرشته ها بنده. هنوز هم عکس های بالا رو میبینم نفسم بند میاد و دلم میریزه!!!
قبل از دنیا اومدن نویان به چشم زدن و اسپند دود کردن و ... اعتقادی نداشتم و به نظرم همش خرافات بود. ولی نمیدونم بچه چه بلایی سر آدم میاره که همش دست و دل آدم میلرزه که  نکنه واقعیت داشته باشه و این شده که من مدام اسپند به دستم!!!


عکس های بالا مربوط به پنجشنبه هفته گذشتس که یه دورهمی زنونه خونه همکارم داشتیم. جای همه خالی بود خیلی خوش گذشت و روحیه مون عوض شد. بچه ها میرقصیدن و نویان دراز کشیده بود و براشون میخوند و ذوق میکرد. از در که وارد شدیم همکارم که پسرش " کیان" 6 ماه بزرگتر از نویانه گفت مواظب نویان باش، کیان نزنتش!!! کیان مظلوم تر از نویان بود و نویان به کیان دست میزد که بشناستش. کلا عادتشه هر چیز جدیدی میبینه بهش دست میزنه و کیان هم یه اسباب بازی جدید بود اون طفلی هم مظلوم نشسته بود و تکون هم نمیخورد.
نویان کوچولو من روز به روز بزرگتر و شیطون تر میشه. 17 اردیبهشت 1395 برای اولین بار تو صندلی غذاش نشست و غذا خورد و نمیدونین من چقدر راحت شدم. وقتی خوابیده میخورد، کمر و زانوم داغوون میشد ولی الان خیلی راحتم. قربونش برم که عاشق غذاهاش شده و تا قاشق رو میبینه دهن کوچولوشو باز میکنه و صدام میکنه که قاشق بعدی رو بهش بدم. دیروز براش پوره هویج درست کردم. هویج و سیب زمینی رو پختم و میکس کردم. ولی اصلا دوسش نداشت. قاشق رو که به دهنش نزدیک میکردم چشماشو میبست و فشار میداد و حاضر نبود دهنشو باز کنه. اینقدر بهش خندیدم که نگوووو. چند قاشقی هم که خورد همش عوق زد. منم دیگه بهش ندادم. یه کمی قاطی حریره بادومش کردم و خدا رو شکر متوجه نشد و خوردش.


یه چیز جالب بگم که مامانم حسابی براش ذوق میکنه. نویان رو که سرپا بگیری هر چی جیش و پی پیا داشته باشه میکنه!!! مامانم خیلی وقت ها دیگه پوشکش نمیکنه و هر یه ساعت سرپاش میگیره!!! مگه بخواد بخوابه. کلی هم براش کیف میکنه. البته من هنوز حاضر نیستم این ریسک رو بپذیرم.



پسر گلم هنوز پیرمرد بی دندونه ولی حسابی لثه هاش میخاره. قربونش برم خیلی خوب میشینه و اگه بخواد چیزی رو به دست بیاره با سرعت سینه خیز میره. آواز خوندنش هم به راهه. جدیدا عاشق اینه که دستاشو بگیری و تاتی کنه!! با سرعت تمام تاتی میکنه و به قول مهدی مثل چارلی چاپلین راه میره. وقتی هم که تاتی میکنه با صدای بلند برای خودش ذوق میکنه و میخنده.

راستی اینم بگم که 20 اردیبهشت 1395 "لنا، Lena" دختر دوست داشتنی محبوبه عزیزم به دنیا اومد. و مثل معنی اسمش با نمک و خوشگله. محبوبه دوست صمیمی دوران دبیرستان من و دختر خاله مهدیه. در واقع سبب آشنایی ما،  البته ناخواسته!!! محبوبه هم تصمیم داشت سزارین کنه ولی روز آخر بهش گفته بودن که وزیر سزارین رو ممنوع کرده و باید با طبیعی شروع کنی و اگه نشد سز بشی!!! و چون آب دور بچه کم شده بود باید با قرص و آمپول فشار زایمان میکرد!!! وای که چقدر استرس داشت. دلم میگفت درد طبیعی رو میکشه و سزارین میشه ولی زبونم بهش روحیه میداد. اینقدر استرس داشتم انگار که خودم قرار بود زایمان کنم. خیلی سخته که بدون آمادگی بخوای طبیعی زایمان کنی. به نظر من روحیه و اعتماد به نفس تو روند زایمان طبیعی خیلی موثره. وقتی خبر دادن که لنا جون با زایمانی از نظر دکترا عالی به صورت طبیعی دنیا اومده، اشک امونم رو بریده بود و خدایا شکرت از زبونم نمی افتاد. دوست روزهای پر خاطره، مادر شد. گرچه از نظر خودش خیلی سخت بوده ولی میدونم که همه دردهاش با دیدن روی ماه دخترش تسکین پیدا میکنه.
 لنا جان،  شیرینه کوچولوی من،  تولدت مبارک.

عکس های یادگاری

امروز 12 مرداد ماه 1394 و نویان عزیزم روزهای آخر هفته 32 رو سپری میکنه.این روزا از آسمون آتیش میباره و حرارت تنم با هیچی فروکش نمیکنه. نمیدونم تا کی میخواد خورشید غوغا کنه؟!!!!!!!!!! نفس کشیدن هم تو این گرما سخته!!

دیروز رفتیم آتلیه و بالاخره عکس های بارداری رو گرفتم. روز خوبی بود. رفتیم آتلیه طنین،فیلم و عکس عروسی هم پیش اونا بودیم و هر وقت هم که عکس میگیرم همونجا میرم. خدایی کارشون عالیه. من گفتم 3 قطعه عکس میخوام . خانوم جلیلیان نزدیک 15 تا عکس گرفت و گفت برم از بینشون انتخاب کنم. ژستایی که میداد عالی بود. حالا خدا کنه تا آخرش راضی بمونم. یه عکس هم گرفتیم که باید نویان دنیا بیاد و با حضور نویان تکمیلش کنیم.ژستش خیلی قشنگ ولی سخت بود. چون باید لباسامونو در میاوردیم و با یه ساتن سفید میگرفتیم. یه ژستی شبیه به ژست این عکس. البته بوسه رو سانسور کردیم

بالاخره پروژه آتلیه رفتن هم تموم شد. خدا رو شکر.

یه مدتیه دغدغه زایمان تو خونمون اوج گرفته! اینکه میگن تو شهر ما بیمارستان ها (حتی خصوصی که من میخوام خصوصی برم) زایمان اول رو بی دلیل سزارین نمیکنن و ... مهدی رو خیلی نگران کرده. تا جایی که دست به دامن پارتی و ... شده. دکتر محمدی که متخصص بیهوشیه آب پاکی رو ریخت رو دستمون و گفت کاری نمیتونه بکنه! ولی قول داد اگه قرار به طبیعی شد، خودش تو اکیپ باشه و روش های بی درد رو برام اجرا کنه. که البته اسمش بی درده! فقط درد رو کمتر میکنه. همین طور ماما خصوصی خوب بهم معرفی کنه که تو مراحل زایمان همراهم باشه!

مهدی دست به دامن برادرشوهرم شد. اون همیشه همه جا آشنا داره. الان هم قرار شده دکتر ملک خسروی که از دکترهای خوب شهره و الان آمریکاست سفارشم رو بکنه. راجع به تعویض دکترم باهاش صحبت کردیم که به هیچ عنوان توصیه نکرد و گفت سزارین دکتر صانعی تو ایران نمونه است. ببینم دکتر صانعی روشو میگیره یا نه! آخه طبق قانون هر دکتری به ازای 1 زایمان طبیعی اجازه 5 سزارین رو داره! که دکتر ملک خسروی قرار شد صحبت کنه و من رفتم پیش دکترم بهش بگم منو تو لیست سزارینی های شهریور بزاره. فقط خدا کنه قبول کنه.

هیچکس باورش نمیشه شهر ما اینقدر این قانون رو جدی گرفته و اجرا میکنه! همه جا بیمارستان های خصوصی کاری ندارن! مهدی تا اینجای کار پیش رفت که برم همدان! ولی دیگه تا اون حد اصرار ندارم. اولا که دوست دارم نویان متولد کرمانشاه باشه و ثانیا گرچه خواهر شوهرم خیلی مهربون و خوبه، ولی بازم سختمه.بالاخره مهمونم و برای مامانم هم سخته و ثالثا اینکه شاید واقعا صلاحم سزارین نیست! از روز اول بارداریم همیشه گفتم خدایا به امید تو و همه چی رو به خودش سپردم. واسه همین حس میکنم اصرار بیش از حد رو سزارین شاید درست نباشه. متاسفانه اصلا آمادگی زایمان طبیعی رو ندارم و تلاشم رو میکنم که سزارین کنم ولی اگه نشد پس حتما حکمتی بوده، خدا نخواسته و من تسلیم امرشم. خدایا خودت صلاحم رو جلوی پام بذار و کمک کن تا براش آمادگی پیدا کنم. خدایا باز هم میگم به امید تو....

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

بعد نوشت: روز پنجشنبه 15 مرداد رفتیم آتلیه واسه انتخاب عکس. برنامه این بود که فقط 3 تا عکس انتخاب کنیم ولی اینقدر خوب شده بودن که به سختی 6 تا انتخاب کردیم 240 هزار تومن!!!!! ولی به قول مهدی مگه آدم چندبار باردار میشه و عکس یادگاری میگیره!!! خلاصه فدای سرمون