قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

میرن آدما ازونا فقط خاطره هاشون به جا می مونه...

باباییم رفت. بابایی قشنگم. بابایی مهربونم. کی باورش میشه. دیگه نمیبینمش. دیگه صداشو نمیشنوم. دیگه با تعریف ها و شوخی هاش دلمونو نمیبره. دیگه نیست که برای نوه هاش ذوق کنه و نتیجه هاش سرکیف بیارنش. دیگه نیست که پرستار مامانیم باشه. آشپزش باشه. همدمش باشه. بابایی کجایی؟ مگه نگفتی میخوای صد و بیست سال عمر کنی؟مگه نگفتی مامانی تو جوونی جورتو کشیده حالا نوبت توست. کجا رفتی؟چرا تنهامون گذاشتی؟نبودنتو باور نمیکنم. باور نمیکنم...

"در رگانم خون های آتشین 

حرکت‌نمی کنند

منجمد شده است نگاهم 

در

 بغضی هزار ساله .... 

کابوسی است نبودنت 

وقتی که حس می کنم

آمدنت‌ 

  دیگر تکرار نخواهد شد!!!!

تو روح بزرگ‌عشق بودی در کالبد 

هستی خانه 

باور نمی کنم به همین سادگی 

با آهی و دردی

تنهایمان بگذاری و 

لبخند را از ما بستانی

  آخ

ما چه غریبانه یتیم شدیم .......

ن.آتش "

1399/04/13