قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

و ما غریبانه به سوگ مینشینیم...

اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد

تا قیامت دل من گریه میخواد...

بالاخره به مامانی گفتیم. شب اول تا صبح نخوابید و گریه کرد. کم کسی رو از دست نداده!!! فقط شوهرش نبود، پرستارش بود، دلسوزش بود، همه کسش بود. من کمتر زن و شوهر سن داری رو دیدم که اینقدر بهم وابسته باشن و همو دوست داشته باشن. اینکه هیچ مراسمی نداریم برای مامانی قابل درک نیست! همش میگه مگه میشه اینجوری؟! بزرگ خاندان بود. مهربون بود. عزیز همه بود مگه میشه هیچ مراسمی نباشه؟!!!ولی تو این وضعیت قرمز شهرمون،به خاطر سلامت خودمون و اطرافیانمون تصمیم گرفتیم مراسمی نداشته باشیم و غریبانه سوگواری کنیم...