قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

بهار شد!

(سفره هفت سین لی لی لند کرمانشاه)

در معبر قتل عام
شمع های خاطره

افروخته خواهد شد.

دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق

از دریچه ها دراز خواهد شد

لبان فراموشی

به خنده باز خواهدشد

وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد
"احمد شاملو"


(طبیعت زیبای سیاه بید کرمانشاه)

نوروز امسال هیچ چیش شبیه نوروز نبود!!!من که نه حال دلم خوب بود، نه حال جسمم. غم سیل و غصه هموطنای لر هم داغ دلم رو چندین برابر میکرد. دیدن این حجم از غصه و بدبختی آدمای دور و برم اشکمو درآورده بود. آماده باش سیل و بارون عجیبی که تا حالا ندیده بودم رمقی برام نذاشته بود.سرفه و بی حالی و شب نخوابی و بی صدایی و ...

خدا رو شکر سیل با کمترین آسیب از شهرم گذشت ولی امان از دل مردم لرستان!!!!

خلاصه که اصلااااا خوب نبودم. اون یکشنبه وحشتناک با استرس سیل بالاخره تموم شد ولی ترس از جاده و روبراه نبودن حال جسمیم، از شمال رفتن منصرفمون کرد.سیزدهم یکم حال عمومیم بهتر شده بود، گرچه هنوز سایلنت بودم.شبنم اینا علیرغم تمام نگرانی های ما(چون میدونستن مخالفیم) بدون خداحافظی، رفتن جنوب و وقتی تو جاده بودن گفتن رفتن!!!مام فقط براشون آرزوی سلامتی کردیم. گرچه هنوز هم فکر میکنم اصلا عاقلانه نبود ولی خدا رو شکر به سلامتی رفتن و برگشتن و بهشون هم خوش گذشته بود.


(کوچه باغ زیبای سیاه بید کرمانشاه)

ما موندیم و مامان بابا که تصمیم گرفتیم این روزهای باقی مونده رو حسابی خوش بگذرونیم. سیزده بدر رفتیم باغ بابا. چهارشنبه سوری امسال از رو آتیش نپریدیم و زردیمونو به آتیش ندادیم سرخی بگیریم، کل تعطیلات زردی به صورتمون موند!!!! گفتیم زودتر بریم سیزده بدر تا نحسیش کل سالمونو نگرفته خخخخخخخخ.اولش تنها بودیم ولی بعد دو تا از دوستای بابا اومدن و خدا رو شکر خوش گذشت.



هوا دلنشین بود. گاهی هم که سردمون میشد میرفتیم تو اتاق. با آرزوی سالی خوب برای همه، با نویان سبزه گره زدیم و این رسم قشنگ رو یادش دادم. بچم بلد نبود و سبزه ها پاره میشدن خخخخ



چوب های تلمبار شده چهارشنبه سوری رو هم به سختی آتیش زدیم(خیس بارون بودن ولی خواستن توانستنه) و مراسم جا مونده چهارشنبه سوریمونم به جا آوردیم. کلی با نویان و مهدی از رو آتیش پریدیم و" زردی من از تو، سرخی تو از من" خوندیم، آخر هم سبزه 98 رو به رودخونه پر آب و خروشان"قره سو" سپردیم.


(کوه پرآو کرمانشاه)

چهارده فروردین کلی درگیری ذهنی داشتیم. هوا عالی بود. مهدی دوست داشت بره تهران پیش خواهر برادرش ولی فرصت خیلی کم بود و به نظر من نمی ارزید!همش تو جاده بودیم. دلایلم رو گفتم و باز هم به خود مهدی سپردم که بریم یا نه، که مهدی هم گفت حرفت منطقیه و نرفتیم. دوست داشتیم بریم همدان، اما پنجشنبه شب جشن تولد باران (دختر خواهر زاده مهدی) بود. جشن خصوصی بود و کسی دعوتمون نکرده بود. این بود که همدان رفتنمون هم کنسل شد.


(طاقبستان کرمانشاه)


زدیم به دل طبیعت. از طاقبستان خودمون شروع کردیم. سال ها بود وارد محوطه تاریخیش نشده بودم. 14 فروردین من و مهدی و نویان رفتیم طاقبستان و از هوای عالی و طبیعت قشنگش لذت بردیم. نهار هم تو یکی از رستوران های همونجا خوردیم.بد نبود ولی به نظرم ارزش داره، کسی طاقبستان میره نهارشو "رستوران حیدری" دنده کباب بخوره. واقعا دنده کباب حیدری یه چیز دیگه است.


(محوطه تاریخی طاقبستان کرمانشاه)

عصر هم من و نویان و مامان رفتیم پارک که از قضا چنان بارون تندی شروع شد که زنگ زدیم مهدی با ماشین اومد دنبالمون.


(محوطه تاریخی طاقبستان کرمانشاه)

رسیدیم به 15 فروردین. برنامه ریزی کردیم که سمت پاوه بریم. منم کوکو درست کردم( که اگه احیانا تو پاوه ماهی کبابی گیرمون نیومد گشنه نمونیم که کلا برنامه عوض شد و خوب بود کوکو رو بردم، همون شد نهارمون خخخ)و بار و بندیلمونو بستیم ولی آسمون ابری بود و اون سمت همیشه سردتره پس مسیرو به سمت بیستون تغییر دادیم.


(محوطه تاریخی طاقبستان کرمانشاه)

یهو گفتیم بریم تو جاده هرسین!وای که همه زمین ها آب گرفته بودن. رودخونه گل آلود و خروشان و ترسناک بود!دوباره پشیمون شدیم و سمت بیستون رفتیم.


(طبیعت زیبای بیستون)

بیستون عالی بود. ابرا که میومدن سرد میشد و کنار که میرفتن اینقدر گرم بود که کلافه میشدیم. رفتیم وسط باغ کلزا عکس بگیریم که یه لاکپشت گنده پیدا کردیم.به نویان نشونش دادیم و براش نون انداختیم. ولی لاکپشت با اینکه محیط رو امن دید و فهمید قصد شکارش رو نداریم، با چنان سرعتی فرار رو بر قرار ترجیح داد که همه مون از خنده هلاک شدیم.


(طبیعت زیبای بیستون)

نهار رو خوردیم و رفتیم سمت"نوجوبران"البته ما کرمانشاهیا بهش"نژیوران" میگیم. اونجا هم آب عالی و طبیعت بکر بود.



قرار گذاشتیم ماهی بخریم و فردا ببریم باغ کباب کنیم که انگار قحطی اومده بود!یا ماهیاش خیلیییی بزرگ بودن و به درد کباب کردن نمیخوردن، یا مونده بودن!بالاخره ماهی کبابی قسمتمون نشد که نشد!


(طبیعت زیبای بیستون)

به آخرین روز تعطیلات رسیدیم. یکمی صدام بهتر شده بود و بالاخره سرفه امان داد و شب هم خوب خوابیدم. هوا بارونی بود. دودل بودیم بیرون بریم یا نه ولی نظر مامان این بود خونه نمونیم که ما هم اطاعت کردیم.


(نوجوبران بیستون)

به پیشنهاد من رفتیم "سایت پاراگلایدر ویس". تا خود آرامگاه ویس رفتیم. من عاشق طبیعت ویسم. از اون بالا زمین های کشاورزی خودنمایی میکنن و هوای خوبش ریه هاتو پر میکنه. کلی از زمینا از آب اشباع شده بودن!!!هوا ابری بود ولی بازهم زیبا بود.


(نوجوبران بیستون)

باد میومد و تو موهامون میپیچید. سایت بالای کوهه، با یه جاده پیچ در پیچ شیبدار.وقتی میرفتم عکس بگیرم، نویان مدام میگفت مامان نیوفتی خخخخ


(طبیعت زیبای اطراف آرامگاه ویس قرنی)

بعد از دیدن و لذت بردن از ویس برای نهار، راهی باغ بابا شدیم. باغ زیبا و سرشار از آرامشمون که به نظرم خریدش یکی از بهترین تصمیم های بابا بود. 


(طبیعت زیبای سایت پراگلایدر ویس قرنی)

آخرین روز تعطیلات هم اینجوری گذشت. 4 روز آخر تمام سعیمونو کردیم که ناراحتی و غصه رو از دلمون دور کنیم.


(طبیعت زیبای سایت پراگلایدر ویس قرنی)

با غصه خوردن و زانوی غم بغل گرفتن دردی از لرستان دوا نمیشه. هر کسی باید در حد توانش کمک کنه. من هم تنها کاری که از دستم برمیومد کمک از طریق هلال احمر بود. یکی از دوستامونم لباس جمع میکرد، منم لباس های (در حد نو ) نویان که کوچیک شده بود و یکمی از لباس های گرم خودمونو جمع کردم و بهش دادم. بعد با خودم تکرار کردم که غصه خوردن بی فایده است، کمک کن تا دردی ازشون دوا شه.


(طبیعت زیبای سایت پراگلایدر ویس قرنی)

شنبه 17 فروردین 98، بعد از یه ماه نویان رفت مهدکودک. فکر میکردم سخت جدا بشه ولی عالیییی بود.



ناگهان

 شیشه های خانه بی غبار شد

آسمان نفس کشید

دشت بی قرار شد

بهار شد...




تعطیلات نوروز 98 با تمام خوبی و بیشتر بدی هاش گذشت. دلم میخواد به آینده خوشبین باشم، به سال پیش رو. دوست دارم مثبت فکر کنم و سالی خوب رو برای همه آرزو کنم. امید که بهترین ها در انتظار همه مون باشه...