قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

بهار شد!

(سفره هفت سین لی لی لند کرمانشاه)

در معبر قتل عام
شمع های خاطره

افروخته خواهد شد.

دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق

از دریچه ها دراز خواهد شد

لبان فراموشی

به خنده باز خواهدشد

وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد
"احمد شاملو"


(طبیعت زیبای سیاه بید کرمانشاه)

نوروز امسال هیچ چیش شبیه نوروز نبود!!!من که نه حال دلم خوب بود، نه حال جسمم. غم سیل و غصه هموطنای لر هم داغ دلم رو چندین برابر میکرد. دیدن این حجم از غصه و بدبختی آدمای دور و برم اشکمو درآورده بود. آماده باش سیل و بارون عجیبی که تا حالا ندیده بودم رمقی برام نذاشته بود.سرفه و بی حالی و شب نخوابی و بی صدایی و ...

خدا رو شکر سیل با کمترین آسیب از شهرم گذشت ولی امان از دل مردم لرستان!!!!

خلاصه که اصلااااا خوب نبودم. اون یکشنبه وحشتناک با استرس سیل بالاخره تموم شد ولی ترس از جاده و روبراه نبودن حال جسمیم، از شمال رفتن منصرفمون کرد.سیزدهم یکم حال عمومیم بهتر شده بود، گرچه هنوز سایلنت بودم.شبنم اینا علیرغم تمام نگرانی های ما(چون میدونستن مخالفیم) بدون خداحافظی، رفتن جنوب و وقتی تو جاده بودن گفتن رفتن!!!مام فقط براشون آرزوی سلامتی کردیم. گرچه هنوز هم فکر میکنم اصلا عاقلانه نبود ولی خدا رو شکر به سلامتی رفتن و برگشتن و بهشون هم خوش گذشته بود.


(کوچه باغ زیبای سیاه بید کرمانشاه)

ما موندیم و مامان بابا که تصمیم گرفتیم این روزهای باقی مونده رو حسابی خوش بگذرونیم. سیزده بدر رفتیم باغ بابا. چهارشنبه سوری امسال از رو آتیش نپریدیم و زردیمونو به آتیش ندادیم سرخی بگیریم، کل تعطیلات زردی به صورتمون موند!!!! گفتیم زودتر بریم سیزده بدر تا نحسیش کل سالمونو نگرفته خخخخخخخخ.اولش تنها بودیم ولی بعد دو تا از دوستای بابا اومدن و خدا رو شکر خوش گذشت.



هوا دلنشین بود. گاهی هم که سردمون میشد میرفتیم تو اتاق. با آرزوی سالی خوب برای همه، با نویان سبزه گره زدیم و این رسم قشنگ رو یادش دادم. بچم بلد نبود و سبزه ها پاره میشدن خخخخ



چوب های تلمبار شده چهارشنبه سوری رو هم به سختی آتیش زدیم(خیس بارون بودن ولی خواستن توانستنه) و مراسم جا مونده چهارشنبه سوریمونم به جا آوردیم. کلی با نویان و مهدی از رو آتیش پریدیم و" زردی من از تو، سرخی تو از من" خوندیم، آخر هم سبزه 98 رو به رودخونه پر آب و خروشان"قره سو" سپردیم.


(کوه پرآو کرمانشاه)

چهارده فروردین کلی درگیری ذهنی داشتیم. هوا عالی بود. مهدی دوست داشت بره تهران پیش خواهر برادرش ولی فرصت خیلی کم بود و به نظر من نمی ارزید!همش تو جاده بودیم. دلایلم رو گفتم و باز هم به خود مهدی سپردم که بریم یا نه، که مهدی هم گفت حرفت منطقیه و نرفتیم. دوست داشتیم بریم همدان، اما پنجشنبه شب جشن تولد باران (دختر خواهر زاده مهدی) بود. جشن خصوصی بود و کسی دعوتمون نکرده بود. این بود که همدان رفتنمون هم کنسل شد.


(طاقبستان کرمانشاه)


زدیم به دل طبیعت. از طاقبستان خودمون شروع کردیم. سال ها بود وارد محوطه تاریخیش نشده بودم. 14 فروردین من و مهدی و نویان رفتیم طاقبستان و از هوای عالی و طبیعت قشنگش لذت بردیم. نهار هم تو یکی از رستوران های همونجا خوردیم.بد نبود ولی به نظرم ارزش داره، کسی طاقبستان میره نهارشو "رستوران حیدری" دنده کباب بخوره. واقعا دنده کباب حیدری یه چیز دیگه است.


(محوطه تاریخی طاقبستان کرمانشاه)

عصر هم من و نویان و مامان رفتیم پارک که از قضا چنان بارون تندی شروع شد که زنگ زدیم مهدی با ماشین اومد دنبالمون.


(محوطه تاریخی طاقبستان کرمانشاه)

رسیدیم به 15 فروردین. برنامه ریزی کردیم که سمت پاوه بریم. منم کوکو درست کردم( که اگه احیانا تو پاوه ماهی کبابی گیرمون نیومد گشنه نمونیم که کلا برنامه عوض شد و خوب بود کوکو رو بردم، همون شد نهارمون خخخ)و بار و بندیلمونو بستیم ولی آسمون ابری بود و اون سمت همیشه سردتره پس مسیرو به سمت بیستون تغییر دادیم.


(محوطه تاریخی طاقبستان کرمانشاه)

یهو گفتیم بریم تو جاده هرسین!وای که همه زمین ها آب گرفته بودن. رودخونه گل آلود و خروشان و ترسناک بود!دوباره پشیمون شدیم و سمت بیستون رفتیم.


(طبیعت زیبای بیستون)

بیستون عالی بود. ابرا که میومدن سرد میشد و کنار که میرفتن اینقدر گرم بود که کلافه میشدیم. رفتیم وسط باغ کلزا عکس بگیریم که یه لاکپشت گنده پیدا کردیم.به نویان نشونش دادیم و براش نون انداختیم. ولی لاکپشت با اینکه محیط رو امن دید و فهمید قصد شکارش رو نداریم، با چنان سرعتی فرار رو بر قرار ترجیح داد که همه مون از خنده هلاک شدیم.


(طبیعت زیبای بیستون)

نهار رو خوردیم و رفتیم سمت"نوجوبران"البته ما کرمانشاهیا بهش"نژیوران" میگیم. اونجا هم آب عالی و طبیعت بکر بود.



قرار گذاشتیم ماهی بخریم و فردا ببریم باغ کباب کنیم که انگار قحطی اومده بود!یا ماهیاش خیلیییی بزرگ بودن و به درد کباب کردن نمیخوردن، یا مونده بودن!بالاخره ماهی کبابی قسمتمون نشد که نشد!


(طبیعت زیبای بیستون)

به آخرین روز تعطیلات رسیدیم. یکمی صدام بهتر شده بود و بالاخره سرفه امان داد و شب هم خوب خوابیدم. هوا بارونی بود. دودل بودیم بیرون بریم یا نه ولی نظر مامان این بود خونه نمونیم که ما هم اطاعت کردیم.


(نوجوبران بیستون)

به پیشنهاد من رفتیم "سایت پاراگلایدر ویس". تا خود آرامگاه ویس رفتیم. من عاشق طبیعت ویسم. از اون بالا زمین های کشاورزی خودنمایی میکنن و هوای خوبش ریه هاتو پر میکنه. کلی از زمینا از آب اشباع شده بودن!!!هوا ابری بود ولی بازهم زیبا بود.


(نوجوبران بیستون)

باد میومد و تو موهامون میپیچید. سایت بالای کوهه، با یه جاده پیچ در پیچ شیبدار.وقتی میرفتم عکس بگیرم، نویان مدام میگفت مامان نیوفتی خخخخ


(طبیعت زیبای اطراف آرامگاه ویس قرنی)

بعد از دیدن و لذت بردن از ویس برای نهار، راهی باغ بابا شدیم. باغ زیبا و سرشار از آرامشمون که به نظرم خریدش یکی از بهترین تصمیم های بابا بود. 


(طبیعت زیبای سایت پراگلایدر ویس قرنی)

آخرین روز تعطیلات هم اینجوری گذشت. 4 روز آخر تمام سعیمونو کردیم که ناراحتی و غصه رو از دلمون دور کنیم.


(طبیعت زیبای سایت پراگلایدر ویس قرنی)

با غصه خوردن و زانوی غم بغل گرفتن دردی از لرستان دوا نمیشه. هر کسی باید در حد توانش کمک کنه. من هم تنها کاری که از دستم برمیومد کمک از طریق هلال احمر بود. یکی از دوستامونم لباس جمع میکرد، منم لباس های (در حد نو ) نویان که کوچیک شده بود و یکمی از لباس های گرم خودمونو جمع کردم و بهش دادم. بعد با خودم تکرار کردم که غصه خوردن بی فایده است، کمک کن تا دردی ازشون دوا شه.


(طبیعت زیبای سایت پراگلایدر ویس قرنی)

شنبه 17 فروردین 98، بعد از یه ماه نویان رفت مهدکودک. فکر میکردم سخت جدا بشه ولی عالیییی بود.



ناگهان

 شیشه های خانه بی غبار شد

آسمان نفس کشید

دشت بی قرار شد

بهار شد...




تعطیلات نوروز 98 با تمام خوبی و بیشتر بدی هاش گذشت. دلم میخواد به آینده خوشبین باشم، به سال پیش رو. دوست دارم مثبت فکر کنم و سالی خوب رو برای همه آرزو کنم. امید که بهترین ها در انتظار همه مون باشه...

سفری به روستای شکوفه های انار

(سراب نیلوفر کرمانشاه-نویان و بهنیا عزیز)

از اینجا شروع کنم که تعطیلات یک هفته ای خرداد قرار شد مامان و بابا و شراره و سینا برن ترکیه(کوشی آداسی). علیرغم تمام برنامه ریزی ها، ما به دلیل مسائل کاری مهدی، نتونستیم بریم، اونا رفتن و ما کرمانشاه موندیم.

چهارشنبه9 خرداد1397 یه برگردان گسترده تو اداره داشتیم و از 11شب سه شنبه تا حوالی 5 صبح چهارشنبه اداره بودم. مهدی و نویان خونه مامان خوابیدن و خدا رو شکر DownTime ما هم به خوبی برگزار شد. صبح چهارشنبه مامان و بابا به سمت تهران حرکت کردن. منم که شبش اداره بودم چهارشنبه دیگه تعطیل بودم و حسابی خوش به حال نویان شد.

پنجشنبه و جمعه هوای کرمانشاه گردوغبار داشت و اصلا نمیشد ازخونه بیرون رفت!!بعد ازیکم بارش، هوا دوباره خوب شد.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

شنبه و یکشنبه من باید اداره میرفتم و نویان پیش مهدی بود. خدایی هم، پدر و پسر خوب باهم راه اومدن. مهدی میگفت نزدیک ساعت 10 که قبلا هر روز میرفته خونه مامان، دوتا ماشینش رو بغل کرده و گفته حالا بریم پیش ماجون! که مهدی حواسشو پرت کرده و به خیر گذشته.

دوشنبه 14 خرداد 1397 یه اتفاق خوب افتاد. هلیا عزیزم(دوست مجازی گروه مامانکده که خیلی وقته حقیقی شده) و بهنیا گلی(پسرش) و فرهاد (همسرش) اومدن کرمانشاه و باهم یکم کرمانشاه گردی کردیم و سراب نیلوفر رفتیم و سوغاتی خریدیم و روز خوشی رو رقم زدیم. هرچی گفتم بیان خونه ما قبول نکردن. مام تو هتل رسالت (دورمیدون فردوسی) براشون جا گرفتیم که هم هتلش خوب بود و هم قیمتش مناسب بود.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

قرار بود سه شنبه 15 خرداد به سمت شمال حرکت کنیم. ولی چند چیز از رفتن پشیمونمون کرد. اول اینکه تنها بودیم. دوم اخبار ترافیک شدید شمال کلی ترسونده بودمون و در آخر هم به خاطر مهمونایی که داشتم(شب هم برادر مهدی که از تهران اومده بود پیشمون بودن) نتونستم چمدون و وسایل رو جمع کنم و شمال رفتن کلا لغو شد.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

خیلی وقت بود تو فکر سفر به شهرستان پاوه و دیدن روستاهای نودشه و هجیج بودیم. این بود که با خواهر و خواهرزاده های مهدی هماهنگ کردیم و با شبنم و سعید جمعا 14 نفری، چهارشنبه 16 خرداد 1397 به سمت نودشه حرکت کردیم.

کلی نت رو زیرو رو کردیم که بتونیم برای شب جا گیر بیاریم که موفق نشدیم. این بود که دلو به دریا زدیم و گفتیم نهایتا جا گیرمون نیومد برمی گردیم. خواهر و خواهرزاده های مهدی حوالی ساعت 10 صبح رسیدن کرمانشاه و سفر ما شروع شد.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

هوا خیلی گرم بود و لذت سفر رو کم میکرد. نهار به سختی یه رستوران (ضیافت) تو پاوه پیدا کردیم که اصلااااا هم غذاش خوب نبود. بعد ازنهار به سمت نودشه حرکت کردیم. یه جاده فوق العاده ولی سخت. پیچ در پیچ ولی زیبا. بالاخره بعد از یه ساعت به نودشه رسیدیم. یه روستای پلکانی زیبا در دل کوه.


(سد داریان-پاوه-کرمانشاه)

به تمام شماره هایی که تو مسیر دیده بودیم برای اجاره سوئیت زنگ زدیم که متاسفانه یا جا نداشتن یا جاشون کوچیک بود.مهدی و شوهر خواهرزادش یه جا پارک کردن و دنبال پیدا کردن سوئیت رفتن. ما هم پیاده شدیم و روستا رو دیدیم. 

جمال(شوهر خواهرزاده مهدی) یه خونه تو ارتفاع رو نشونم داد و گفت ببین چه ویویی داره عالیه، منم تایید کردم و جالب اینکه همون خونه 180 متری اون شب میزبان ما شد!!!!به قول جمال کاش یه چی دیگه از خدا میخواستیم خخخخ


(هجیج-پاوه-کرمانشاه)

یکم که تو سوئیت استراحت کردیم اومدیم تو روستا و از طبیعتش لذت بردیم. پر از باغ و شکوفه های انار بود. گفتن اصلا به روستای شکوفه های انار معروفه. البته میگفتن فروردین و اردیبهشت بهترین ماه برای اومدن به نودشه است و الان یکم گرم و خشک شده.که البته به نظر من همینشم خیلی خوب بود.

بچه‌ها رو پارک بردیم و اونام حسابی کیف کردن. 

نویان عاشق بیل مکانیکی و کامیون و لودر و تراک میکسر و ...ایناست. تو مسیر کلی  دیدیم و بچم کلی کیف کرد. تو نودشه هم کنار یه بیل مکانیکی رفت و عکس گرفت. فکر کنم جزو آرزوهاش بود اینقدر ذوق کرد خخخخ


(هجیج-پاوه-کرمانشاه)

از تدبیری بگم که برای جلوگیری از دعوای نویان و باران اتخاذ شد و به شدت موفقیت آمیز بود. به پیشنهاد جمال، هیچ اسباب بازی ای برای بچه‌ها نبردیم و خیلیییی تصمیم خوبی بود. بچه‌ها نه تنها باهم دعوا نکردن که شدیدا با هم خوب بودن و حسابی بپر بپر و بدوبدو کردن و نویان میگفت که باران رو خیلییی دوست داره.


(هجیج-پاوه-کرمانشاه)

پنجشنبه صبح 17 خرداد 1397، بعد از صبحونه بارو بندیلمون روبستیم و به سمت سد داریان و روستای هجیج رفتیم که اونهاهم فوق‌العاده زیبا بودن. فقط حیف که هوا گرم بود و زود همراهامونو کلافه میکرد.اونا از هجیج دور زدن و گفتن کم کم به سمت جوانرود میرن. ما و شبنم اینا یکم جلوتر رفتیم. از جاده  روستای هجیج که بالا رفتیم به آبشار و سرچشمه بل رسیدیم که محشر بود. قایق سواری هم داشت که متاسفانه ما نتونستیم سوار شیم. کارن که خیلی کوچولوه، نویان هم از صدای قایق موتوری میترسه. ولی قایقاش عالیییی بود. از چند سانتی آبشار رد میشد و یه دنیا هیجان داشت.


(سرچشمه و آبشار بل-کرمانشاه)

نهار رو نزدیک قوری قلعه خوردیم و رفتیم بازارچه مرزی جوانرود. میدونستم چیزی نداره و قیمتهاش با کرمانشاه تقریبا یکیه ولی خب همسفرهای خوبمون دوست داشتن برن و ما هم تابع جمع شدیم. بد هم نبود یکم خرید کردیم.


(سرچشمه و آبشار بل-کرمانشاه)

وقتی به کرمانشاه رسیدیم ساعت 10 شب بود و دیگه برای همدان رفتن همسفرها دیر بود. به سختی تونستیم راضیشون کنیم که شب کرمانشاه، پیش ما بمونن و فردا صبح برگردن همدان.

ناگفته نمونه که خونه اومدن همان و شروع دعوای باران و نویان سر اسباب بازی همان!!!


(بازارچه مرزی جوانرود-کرمانشاه)


ندا و جمال(خواهرزاده مهدی و شوهرش)سرما خورده بودن و نویان هم متاسفانه ازونا گرفت و اون شب خیلی بد خوابید. البته خدا رو شکر خفیفه و فقط کیپ بودن بینیش اذیتش میکنه، مخصوصا موقع خواب.

جمعه 18 خرداد 1397 حدود ساعت 3 بعدازظهر، مامان و بابا هم رسیدن کرمانشاه و اومدن پیش ما و از سفر به کوشی آداسی بینهایت راضی بودن.

خلاصه سفرنامه خرداد ماه ما هم اینجوری بسته شد. ما که راضی بودیم، خدا رو شکر.



بن بست اردیبهشت

(باغ پرندگان کرمانشاه)

دوباره پنجره را سمت عشق بگشاییم

هوای آخر اردیبهشت روحانی است


(باغ پرندگان کرمانشاه)

شروع نصب و راه اندازی گسترده در مرکز و زیاد شدن حجم کاری!!! مجبور شدیم شیفتی بیایم و سه شنبه 25 از 8 صبح تا 8 شب و جمعه 28 از 8 صبح تا 2 بعدازظهر اردیبهشت 1397 شیفت من بود. شیفت سه شنبه که تموم شد احساس خستگی عجیبی داشتم. آخه هفته قبل هم پنجشنبه جمعه یه دوره فشرده کاری داشتیم و عملا دو هفته ای میشد که همش سرکار بودم.تو راه برگشت حس میکردم دیگه انرژی ندارم. این بود که به مسئولم زنگ زدم و گفتم چهارشنبه که شیفتم نیست رو مرخصی میخوام. اونم خدا رو شکر مخالفتی نکرد و اینجوری بود که چهارشنبه و پنجشنبه یه نفسی کشیدیم.


(باغ پرندگان کرمانشاه)

به پیشنهاد من چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 من و مهدی و نویان و مامان رفتیم" باغ پرندگان صدف".خیلی ساله که این باغ رو درست کردن ولی اولین باری بود که ما میرفتیم. خیلی روبراه نبود و به خاطر تعمیرات پلاکارد عذرخواهی زده بودن ولی مهم شادی نویان بود که خدا رو شکر خیلییییی ذوق کرد.


(باغ پرندگان کرمانشاه)

از در که وارد شدیم یه میمون کوچولو شد عشق نویانی!!! چنان ذوقی براش کرده بود دیدنی. خلاصه در کل روز خوب و بازدید خوبی بود.


(باغ پرندگان کرمانشاه)

من و مهدی بیشتر برای کرکسه ذوق کردیم. به قول مهدی دقیقا مثل تو کارتونا بود


(باغ پرندگان کرمانشاه)

کاملا مشخص بود مجموعه در حال بازسازیه. پرنده ها هم به شدت گرسنه بودن!!!!یه کمی نون خورده با خودم برده بودم که اصلااااا کافی نبود و قو مجموعه عملا داشت میومد ما رو بخوره امیدوارم سری بعدی که میرم آبادتر و مرتب تر از اینی باشه که دیدم.گرچه همینم برای نویان و تجربه هاش به نظرم عالی بود. خودش هم که خیلی راضی بود و صبح روز بعدش هم باز میگفت بریم باغ پرندگان


(باغ پرندگان کرمانشاه)

پنجشنبه 27 اردیبهشت 1397 به پیشنهاد مهدی، با مامان و بابا رفتیم سراب صحنه و واااااااااای که چه بهشتی بود. بی نظییییییییییییییییییر

(سراب صحنه،کرمانشاه)

طبیعت بکر، هوا مطبوع و پاک،آسمون آبی تر از آبی، صدای آب خروشان و صدای زیباتره پرنده ها.همه چی رویایی بود. نویان هم که کلی آب بازی و بدو بدو کرد و حسابی خوش گذروند.

(سراب صحنه،کرمانشاه)

آبشارش عالی بود. زیبا و خنک. زیادی بهمون چسبید. نویان که همش تو آب بود. پاهاش سرخ شده بود ولی میگفت دوست ندارم بیام بیرون. منم اصراری نداشتم و گذاشتم حسابی کیف کنه. سنگ ها رو تو آب مینداخت و از اینکه میتونست با انداختن سنگ ها ما رو خیس کنه و بخندونه، خوشحال میشد و میخندید.از روی پل های رودخونه هم به سرعت میدوید و ذوق میکرد.


(سراب صحنه،کرمانشاه)

آخر مسیر هم جایزه خوردن شیرش، یه بادکنک فویلی "مینیون" خرید و همگی شاد و راضی رفتیم سمت باغ بابا.


(سراب صحنه،کرمانشاه)

هرچی از بهشت صحنه عکس بذارم بازم کمه.

از خوراکی های عجیب ولی مورد علاقه نویان بگم که اولیش "زیتونه"! درسته پسری عاشق زیتونه و آب مرغ و گوشت و علی الخصوص پیازهای پخته شده توشه!!!!دوست داره آب رو براش تو کاسه بریزم و سر بکشه!!!!

یه کتاب شعر  حدودا 111 صفحه ای به نام"اسمش چیه" داره که 52 تا شعره کوتاهه. قربونش برم تقریبا تمام شعرهاشو حفظه. هرجاشم که یادش میره یکی دو کلمش رو که میخونم بقیه شو ادامه میده.

عاشق کامیون و تراک میکسر و بیل مکانیکی و اتوبوس ... شده. همه اسباب بازیاشو داره و تو خیابون هم مدام واقعیشو برامون پیدا میکنه و نشونمون میده

یکی از بازیای مورد علاقش رانندگیه. اینکه یه چیز گردی دستش بگیره(معمولا چرخونک ورزشی من) و بگه مامان بیا سوار اتوبوس بشو بریم شمال و باقی ماجرا...

نون پختن و فروختنش هم که جزو تخصص هاشه کتاباشو میکوبه رو میز تلویزیون مثلا تنوره و بهمون نون میفروشه. پولشم میگیره و قابل نداره و بفرمایید خدمت شما و ایناشم فراموش نمیشه.


(سراب صحنه،کرمانشاه)

عکس های پایین هم از باغ اردی بهشتی باباست که واقعا رویایی شده، غرق گل.


(باغ بابا)


(باغ بابا)

طبیعت ناب شهرم(واقعا اردی بهشت)


(سراب یاوری کرمانشاه)

چهارشنبه 12 اردیبهشت 97 رسید و بالاخره هوا آفتابی شد.جشن نیمه شعبان و تعطیلی

و ما زدیم به دل طبیعت و عجب طبیعتی، بهشتتتت

جای دوستان خالی

به سمت پاوه حرکت کردیم و اولین ایستگاه سراب یاوری بود.

 زیبا زیبا

ولی پر از سگ بود!!!که خودشونو بهمون میچسبوندن. مام هیچ خوراکی ای نداشتیم بهشون بدیم ولی تو ذهنمون موند و برگشتنی کلی نون براشون ریختیم.


(سراب روانسر)

مقصد بعدی روانسر و سراب زیباش بود. نویان شیرش رو خورده بود و بابا جونش جایزه یه ماشین خاکبرداری براش خرید و نویان حسابی اونجا باهاش بازی کرد. از سرازیری ولش میکرد و ماشین سرعت میگرفت و پایین میومد.کلا اونروز سه تا جایزه گرفت. عمو سعید هم چون بهش سلام داده بود براش بادکنک فویلی ماه و ستاره خرید. مادر جونش هم یه فرفره بهش کادو داد. خلاصه اینکه به زور راضی شد دوباره سوار ماشین شه تا به سمت مقصد بعدی حرکت کنیم.



مقصد بعدی پاوه بود. جاده واقعا زیبا و دیدنی بود. 


(اطراف غار قوری قلعه)

برای نهار یه کبابی نزدیک قوری قلعه نگه داشتیم. کبابش عالی بود و طبیعتش عالی تر. 

 ما قبلا غار رو دیدیم ولی به کسایی که ندیدن توصیه میکنم برن ببینن.


(جاده پاوه)

از زیبایی مسیر هرچی بگم کم گفتم. شبنم و سعید قبلا با همکاراشون جایی رفته بودن که کلی لاله واژگون دراومده بود. مقصد بعدی مون اونجا بود ولی پیداش نکردیم به جاش کلی طبیعت بکر و بینظیر دیگه دیدیم.


(جاده پاوه)

تو راه برگشت یه نون مخصوص به نام "کلانه" با دوغ محلی خوردیم که با یه سبزی مخصوص به نام"پیچک" رو "ساج" پخته میشه. پیچک یه سبزی محلی و مثل سیر و پیاز بد بوه. خیلیا دوسش ندارن ولی من عاشقشم. جالب اینکه نویان خیلیییی دوسش داشت و یه کلانه خورد قربونش بشم من.کلا ذائقه خورد و خوراکش بیشتر شبیه منه. عاشق آلوچه هم هست


(جاده پاوه)

روزی فوق‌العاده ساختیم. یه کرمانشاه گردی عالی. وقتی به خونه رسیدیم شب شده بود. نویان هم که ظهر نخوابیده بود از 8 شب غش کرد تا صبح. اگه تا حالا کرمانشاه نیومدین حتما یه سال اردیبهشت بیاین. اگه هوا بارونی نباشه شانس اینو دارین که بهشت رو ببینین...


(جاده پاوه)

بارش های بهاری امسال فوق‌العاده بوده و تقریبا هر روز میباره. پنجشنبه هوا به شدت بارونی بود. جمعه آسمون صاف شد و راهی باغ بابا شدیم. اونجا هم حسابی بهشتی شده بود، غرق گل. عکس پایین یه تیکه کوچیک ازین بهشته.

راستی ببخشید نمیرسم بهتون سر بزنم. واقعا با کمبود وقت مواجهم. دو ماهی هست برای آیلتس کلاس زبان میرم و به شدت درگیرم. ممنون که لطف میکنید و بهم سر میزنید. برقرار باشید.. 



بعد نوشت: جالب شد!!!! آن گونه که از شواهد و قراین امر پیداست، زین پس گذاشتن عکس طبیعت (آن هم عکس هایی که خودت گرفته ای) مصادیق مجرمانه تلقی شده و حذف خواهد شد!!!!

بیشتر برام خنده داره تا ناراحت کننده!!!!