قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

مادر بودن

اینهمه مطالعه و مشاوره و دقت و تلاش و تلاش و ... آخرش میبینی یه روزی، یه جایی که هردو کم و بیش بی حوصله اید،وقتی خودش هم نمیدونه چی میخواد و به تمام راه حل هایی که پیشنهاد میدی با گریه و داد "نه" میگه.وقتی ندای "صبور باش، صبور باش"  درونت کم میاره و دیگه نمیتونه جلو عصبانیتت رو بگیره و اینقدر عصبی میشی که پا میذاری رو خط قرمزت!صدات بالا میره و فقط دلت میخواد یکی به دادت برسه و با خودت میگی باید ازش دور بشم!!!وقتی شب مثل فرشته ها خوابیده، نوازشش میکنی، بی اختیار اشک امونت نمیده و عذاب وجدان راحتت نمیذاره و همش میگی چرا سرش داد زدم؟!!!چرا بازم نشد؟!!! اونجاست که میفهمی خوندن چقدر راحته و عمل کردن چقدر سخت!!!اونجاست که می فهمی وقتی چیزی رو میدونی و پا روش میذاری بخشیدن خودت چقدر سخت تره!!!! وقتی مدام خودتو سرزنش میکنی که مادر خوبی نیستی!!!اونجاست که میفهمی مادر بودن سخت ترین شغل دنیاست!!!

وقتی با تابش اولین اشعه های خورشید، چشماشو باز میکنه و هیچی از دیشب یادش نیست،وقتی با صدای شیرینش صدات میزنه و خودشو تو بغلت جا میده، وقتی صورتشو به صورتت میچسبونه و بهت میگه"مامان دوست دارم" اونجاست که میفهمی مادر بودن شیرین ترین شغل دنیاست!!!!