قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

و اینک پنج سالگی...

و تو بی شک شگفت انگیز ترین اتفاق زندگی منی.پنج ساله میشوی و من بهترین روزهای زندگیم را تجربه میکنم. تو قد میکشی و من با لحظه لحظه بودنت خاطره میسازم.دست هایم را میگیری و پرواز میکنم به رویایی که هیچ بالی نمی خواهد، تا تو همدست منی.پا به پایت کودکی های نکرده را بازی میکنم و خنده های به یغما رفته را باز میستانم و زمان چه بی دریغ میگذرد!!!

نویانم، نفسم، بهترینم، بهترین ها سهم تو. تولدت مبارک...

1399/06/29

حق انتخاب

بارون میومد و هوا سرد بود. مهدی با ماشین رفته بود کنگاور و من رفتم دنبال نویان. از مهد که اومد بیرون گفت مامان میخوام بازی کنم(با تاب و سرسره های حیاط مهد)گفتم مامان بارون میاد خیس میشی عیبی نداره؟گفت نه و مشغول بازی شد. رو سرسره اندازه یه حوض آب جمع شده بود!گفت میخوام سوار سرسره بشم. سرم سوت کشید!هوای سرد و بارونی و منه بی ماشین از یه طرف میگفت اجازه نده و کتاب هایی که خونده بودم میگفت بهش فرصت تجربه کردن بده!!!بهش گفتم:ببین مامان، بارونه، سردم هست. بری رو سرسره خیس میشی سردت میشه و ممکنه مریض بشی. از طرف دیگم من امروز ماشین ندارم. با اسنپ میخوایم بریم. اگه شلوارت خیس باشه نمیتونی رو صندلی ماشین بشینی چون ماشین مردم خیس میشه. حالا دیگه خودت میدونی اگه دوست داری برو. دودل بود ولی شیطنتش گل کرده بود. رفت و خیس شد!!مثل سرسره های پارک آبی بود!وقتی به پایین سرسره رسید صدای پرتاب آب نگاه همه رو متوجه نویان کرد!نه یه بار نه دوبار اینقدر رفت که تمام آب جمع شده پایین سرسره، زمین ریخت یا جذب لباس نویان شد!هر بار با چنان ذوق و خنده ای دوباره از سرسره بالا می رفت که منم باهاش ذوق میکردم. دیگه نگاه و قضاوت و حرف های شماتت کننده بقیه پدر مادرا برام مهم نبود. منم باهاش خندیدم. تا لباس زیر و حتی تو کفشش خیس بود. تو کیفش لباس داشت ولی  لباس های خیسشو عوض نکردم تا نتیجه کارشم ببینه. تو اسنپ تا خونه مجبور شد سرپا باشه!وسطش گفت پام درد گرفته!!گفتم دیگه چیزی نمونده الان میرسیم. نگران خیس شدنش بودم، نگران مریض شدنش، حتی نگران نگاه ها و قضاوت های مردم ولی دوست نداشتم من به جای پسرم تصمیم بگیرم. بهش حق انتخاب دادم و واقعا خوشحال بودم که از انتخابش راضیه، با اینکه میدونم سردشم شد، پاشم درد گرفت و من هنوز فکر میکنم سلامت روانی بچه‌ها خیلی خیلی مهمتر از سرماخوردگی و دوری از شنیدن نوچ نوچ های مردمه...

1398/11/28