قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

هدیه بزرگ الهی

امروز 27 تیرماه 1394 و عید فطره. عید فطر رو به همه مسلمونا تبریک میگم و بهترین ها رو برای همه انسان ها آرزو دارم. امروز یه حال عجیبی دارم. یاد پارسال این وقتا افتادم. اولین باری که دیگه جلوگیری نکردم و منتظر اومدن هدیه خدا تو وجودم بودم. یادش بخیر پارسال تعطیلات عید فطر رو با مهدی و پدر و مادرم رفتیم زنجان و سرعین و آستارا، که خاطرات این سفر  از موندگارترین خاطرات بود برام. یه شب لب ساحل خوابیدیم و رویایی بود. زیر نورمهتاب، صدای امواج دریا، یادش بخیر.  از ترافیک و شلوغی مخصوصا سرعین هرچی بگم کم گفتم. ولی خب تنوع خیلی خوبی بود. من بی صبرانه منتظر مثبت شدن بی بی چک بودم و نمیدونم چرا همش فکر میکردم که کوچولویی تو وجودم جوونه زده! و روز شماری میکردم که تعطیلات تموم شه و من با یه آزمایش ساده خونگی بفهمم که مادر شدم و دنیا رو خبر کنم. تو سرعین بودیم که پری لعنتی تشریفشو آورد و همه خیالات من نقش برآب شد! اینقدر ناراحت شدم که نمیتونم حالمو توصیف کنم. دست و پام شل شده بود و حوصله قدم از قدم برداشتن نداشتم! نمیدونم چرا فکر میکردم باید همون اول، باردار بشم! انگار دنیا روسرم آوار شده بود! همش دلم میخواست فکر کنم که لک لانه گزینیه! ولی شدیدتر از اونی بود که بشه بهش لقب لک داد و من اینو خوب میدونستم! سخت تر از همه این بود که جز مهدی هیچ کس نمیدونست چمه! بابام مدام ازم میپرسید چی شده و چی ناراحتم کرده! و من هیچ جوابی نداشتم. متاسفانه تو کنترل احساساتم هم خیلی ضعیفم و غم و شادی به راحتی از چشمام خونده میشه. یه شب طول کشید تا بتونم به خودم مسلط بشم. امروز تموم اون لحظه ها برام زنده شد. تموم نگرانی هاش، تموم غصه هاش. از اعماق وجودم خدا رو شکر کردم که این عید فطر هدیه نازنینش تو وجودمه. خدا رو شکر کردم که حس ناب مادر شدن رو با من عجین کرد. خدای مهربونم شکرت. خیلی دوست دارم که همیشه بهترین ها رو تو طالعم قرار دادی. خدایا ممنونم که قبل از رسیدن به هرچیزی بهم سختی دادی تا قدرشو بیشتر بدونم ولی محرومم نکردی. خدای خوبم شکر. هزاران مرتبه شکر.