قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

پسرم برام دعا کن

سلام عزیزدل مامان. حالت خوبه گلم. تا جایی که من میدونم، از رو حرکت هات که خنده رو مهمون من و بابا مهدی میکنه، حالت خوبه. پسرم دیگه چیزی به دنیا اومدنت نمونده و من بی طاقت تر از همیشه تقویم رو ورق میزنم. دیروز مامانی و بابایی یه کاپشن سرهمی از بانه برات گرفتن. خیلی خیلی خیلی نازه. شبیه ببره. دم هم داره من که از دیشب مدام تو رو توش تصور میکنم و دلم ضعف میره برات. خیلی خیلی هم گرم و لطیفه. دست مامانی و بابایی درد نکنه و مبارکت باشه یکی یک دونه مامان.

این روزا خیلی کار دارم. مراکز سالی یه بار ارزیابی میشن و ارزیابای محترم زنگ زدن و گفتن احتمالا شنبه آینده میان از یه طرف خیلی خوبه که خودم هستم و کسی نمیتونه زیرآبم رو بزنه و از طرف دیگه واقعا حوصله و انرژی هر ساله رو ندارم. امروز یکی از همکارا اومد و کلی سفارش تو رو کرد یه جورایی مافوق منه. گفت اصلا ارزیابی مهم نیست. حق نداری کار سنگین بکنی، چیزی بلند کنی، رو پله بری و خلاصه همه چی رو ممنوع کرد. گفت به بقیه بگو انجام بدن و هرکی هم حرفی زد بگو من گفتم با اینکه خودمم تصمیم نداشتم هیچ کدوم از این کارها رو انجام بدم ولی حرف هاش خیلی خوشحالم کرد. خدا خیرش بده خیلی آدم خوبیه و تو این مدت همیشه هوامو داشته. برعکس کارشناس من که هرچی میتونه بیشتر اذیت میکنه مدام مرخصی میگیره! انگار اون پا به ماهه (پسره)، مدام میگه شما برید نفر جایگزین میاد به جاتون دیگه!!!! خلاصه نزدیک به سه ساله دنبال پست منه. بگذریم پسر گلم

خیلی مواظب خودت باش نفس مامان و یه خواهش کوچولو میشه واسه من دعا کنی؟! تو الان پاکی و پیش خدا عزیز. میشه دعا کنی ارزیابی امسال هم به سلامتی بگذره و مرکز مامان جز سه مرکز اول شه؟! میدونم که رو مامان رو زمین نمیندازی دوست دارم همه زندگی من.