قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

مرداد خود را چگونه گذرانده داید؟!

(کرمانشاه- سیاه بید)

اووووه خیلیییی وقته که نیومدم!!!یه غیبت غیرمنتظره!!!خیلییی تو اداره سرم شلوغه. رییس فنیمون رفته یه ماموریت چند ماهه و علاوه بر کارای خودم، کارای اونم افتاده گردن من. پذیرفتن مسئولیت از نظر من خیلی سخته و اینه که تو اداره وقت سرخاروندن هم ندارم. مدام هم مشکلاتی پیش میاد و تو ساعات غیراداری مجبور میشم برم اداره و خلاصه که حسابی گرفتار شدم. فقط امیدوارم زودتر برگرده و کارم کمتر شه. الان تو نوبت دندون پزشکیم و یه فرجه ای پیدا کردم که چند خطی بنویسم.



این عکس مربوط به چند جلسه کلاس ژیمناستیک که نویان و مهربد رو بردم. خیلی هم دوست داشت ولی نمیرفت با مربیش تمرین کنه. دوست داشت با مهربد تو زمین بغل بمونن، نگاه کنن و بازی کنن. البته اولش دوید وسط زمین و شروع کرد به تمرین کردن. ولی مربی که پاهاشو گرفت و جاشو یکم تغییر داد، پسری اصلاااا خوشش نیومد و اومد بیرون زمین و دیگه نرفت. ما هم اصراری نکردیم و دیگه نبردیمش. البته نبردنش داستان داشت. روز آخر طبق معمول نرفت تمرین. من  و مهدی هم گفتیم پس باید بریم خونه. اولش یکم گریه کرد که نریم ولی تمرین هم نمیرفت.  مام اومدیم خونه و مهدی بردش استخر. ازون به بعد به جای ژیمناستیک، هفته ای یک یا دوبار با مهدی میره استخر. یه روزایی هم میریم باغ و تو استخر اونجا شنا میکنیم.



خدمتی که این عروسکای نمایشی به ما کردن قابل توصیف نیست. میدونین که معمولا از سن دو سالگی به بالا بچه ها برای اثبات استقلالشون،به تمام پیشنهاد ها "نه" میگن!!! ما به کمک این عروسک های نازنازی خیلی از این "نه" ها رو با رغبت تمام به "باشه" بدل کردیم و به شدت از این روند راضی ایم.معرفی میکنم: "کلاغی، الاغی، گاوی و روباهی عزیز"

"میکروب" عزیز هم در امور بهداشتی خیلی بهمون کمک کرده. نحوه برخورد تغییر صدا و استفاده از افعال معکوسه. مثلا میکروبه میگه دستتو نشوریااااا، مسواک نزنیااااا خونمون خراب میشه، ماشینمون چپ میشه و ....



یکی از بهترین روش هایی که برای کنترل خرید اسباب بازی یاد گرفتم، تعیین "روز اسباب بازی" بود. روش کار اینطوریه که جدولی به شکل بالا رو درست میکنیم و هر شب یکی از خونه ها رو خط میزنیم و به روز اسباب بازی نزدیک و نزدیکتر میشیم. به آخر ماه که رسیدیم پسری اجازه داره یه اسباب بازی رو به انتخاب خودش خریداری کنه. بسیار بسیار روش مفیدیه و به شدت توصیه اش میکنم. اولا که باعث میشه بچه صبر کردن رو یاد بگیره و ثانیا پایانیه بر جنجال های خیابونی خرید اسباب بازی!!!این اواخر ما برای خرید اسباب بازی خیلی دچار مشکل میشدیم. یه چیزایی رو میدید و میخواست و در جواب رد ما گریه و زاری و ...البته ما هرگز کوتاه نمیومدیم ولی خب هم اعصابمون خراب میشد هم نویان اذیت میشد. الان وقتی چیزی رو میبینه و دوست داره که بخره "نه" نمیشنوه و این "نه" نشنیدن حالش رو خوب نگه میداره. فقط میدونه که باید تا روز اسباب بازی صبر کنه. گاهی تو یه ماه از چند تا اسباب بازی خوشش میاد خودش توضیح میده که روز اسباب بازی اول اینو بخریم بعدیش اینو و ...

البته من خرید کتاب رو از اسباب بازی جدا کردم و هر وقت بخواد براش میخرم. گاهی هم تو سفر استثناهایی قایل میشم.

روز اسباب بازی برای کنترل خرید بی رویه اسباب بازی و جنجال هاش عالییییییی بود. پیشنهاد میکنم حتمااااا امتحانش کنین.



نمیدونم این ماشین رو یادتونه یانه؟!!! همونی که دوست عزیزش تو مهدکودک بهش داده بود و ما فکر میکردیم بی اجازه ماشین کسی رو برداشته!!! یه بار پشت ویترین یه مغازه دیدش و با ذوق تمام گفت این همون ماشینه و میخواد که داشته باشدش و روز اسباب بازی اینو بخریم. دل تو دلم نبود که نکنه تا روز موعود فروش بره!!! حتی به مهدی گفتم پولشو بده ولی بگو نگهش داره تا روز اسباب بازی ولی مهدی موافقت نکرد.چون قبلا یه بار اینکارو کرده بودیم و هربار که اسباب بازی مورد علاقش برای روز اسباب بازی تغییر میکرد، دلمون می لرزید که وای اگه چیز دیگه ای بخواد چی کار کنیم؟! خلاصه هر روز که از جلو اون مغازه رد میشد میدیدش و برای بدست آوردنش روزشمارشو خط میزد و خدا رو شکر بالاخره روز اسباب بازی شد و به قول خودش به پراید وانت محبوبش رسید.



جدول بالا هم جدول ستاره است برای مرتب کردن اسباب بازی هاش ولی جایزه پر شدن این جدول اسباب بازی نیست. خوراکی یا تفریحیه. البته هنوز دور اوله و به جایزه نرسیده. روند کار اینجوریه که هر شب قبل خواب، اگه وسایلش وسط خونه مونده باشه، سرجاش بذاره و ستاره بگیره.ببینیم این پروژه به کجا میرسه.


(همدان)

جونم براتون بگه که مهناز (خواهر مهدی) از بعد ازدواجش تهران زندگی میکرد، تا اینکه دو سال پیش پسرش (تنها بچش) دانشجوی کامپیوتر دانشگاه بوعلی همدان شد. خودش معاون مدرسه بود و هرکاری کرد به همدان منتقلش کنن نشد. تا بالاخره بازنشست شد، و با پول بازنشستگیش همدان خونه خرید.خونه تهرانشو رهن داد و راهی همدان شد. خب یه اتفاق دوسویه برای ما بود. از یه طرف خوشحال بودیم چون همدان رفتن برای ما خیلی راحته و زود زود میدیدیمش ولی از طرف دیگم وقتی تهران کاری داشتیم خونه مهناز بهترین پاتوق برامون بود که متاسفانه فعلا از دستش دادیم. البته در هر حال نزدیک شدنش رو به فال نیک میگیریم.

پنجشنبه و جمعه، سوم و چهارم مرداد 98 برای اولین بار رفتیم همدان خونه مهناز. با اومدن مهناز محل اتراقمون از خونه شهناز (خواهر بزرگتر مهدی که همدان زندگی میکنه)به خونه مهناز تغییر پیدا کرد خخخخخ

خونه خودش تو همدان دست مستاجر بود و یه خونه دیگه اجاره کرده بود. خونه بدی نبود. طبقه اولش یه خواب و پذیرایی و آشپزخونه و دستشویی حموم داشت و طبقه دوم هم یه سوییت کوچولو کامل داشت و یه تراس بزرگ و عالی که شب به یاد بچگی هامون اونجا خوابیدیم و عالیییییی بود. هیچ جک و جونوری نداشت و هوا بهتر از اون نمیشد.

نویان و باران(دخترندا جون خواهرزاده مهدی) تو اون سفر به شدت روابط حسنه ای با هم داشتن و کلی بهشون خوش گذشت. چشممون به جمال نیکا جون، دختر خانوم دکترمون (دختر هدا جون خواهرزاده بزرگ مهدی) هم روشن شد که کپی برابر اصل مامانشه

سفر دو روزه خیلی خوبی بود و دیدارها تازه شد.


(آکواریوم اصفهان)

دوشنبه 21 مرداد 98 تعطیل رسمی بود و مام سه شنبه چهارشنبه رو مرخصی گرفتیم و با مامان و مهدی و ماشین بابا(خخخخ دیگه وقتی تیگو7 هست کسی با ال نود میره سفر؟!) راهی اصفهان شدیم. بابا پارسال رفت تهران و مو کاشت. امسالم برای مرحله دومش رفت شیراز. 20ام مرداد عمل داشت و این بود که دیگه خودش با اتوبوس رفت اصفهان. مام 21 مرداد 98 با مامان راهی اصفهان شدیم.


(آکواریوم اصفهان)

اصفهان ازون شهرهای مورد علاقه منه و از وقتیکه شراره عزیزم رفته اصفهان، ما زیاد اصفهان میریم. تقریبا همه جاهای دیدنی اصفهان رو رفتیم. با توجه به سن نویان تصمیم گرفتیم بریم جاهایی که بهش خوش بگذره. سه شنبه 22 مرداد 98 رفتیم آکواریوم و باغ خزندگان اصفهان. خیلی خوب بود و کلی بهش خوش گذشت.عاشق یه سوسمار گنده شده بود صورتش رو به شیشه که میچسبوند، سوسمارم صورتشو میچسبوند به شیشه، درست کنار صورت نویان. نویان میگفت "عشق منه" خخخخ



(آکواریوم اصفهان)

تو عکس بالا هم داره به "کوی" ها غذا میده. قدرت میک زدنشون خیلی زیاد بود و گاهی میخواستن شیشه رو از دست نویان بکشن خودمم امتحان کردم. خیلی حس خوبی بود.


(آکواریوم اصفهان)

آخر تونل آکواریوم هم موسیقی زنده داشتن و خیلی خوب بود. یه تیشرت هم برای نویان با عکس خودش تو آکواریوم چاپ کردیم که خیلی قشنگ شد.


(آکواریوم اصفهان)

 22ام شب، شراره سالادالویه درست کرد و رفتیم پل خواجو. خدا رو شکر زاینده رود برقرار بود و کلی خوش گذشت. نویانم پاهاشو تو آب میزد و حسابی کیف میکرد.یه بادکنک کریستالی نورانی هم ازونجا خرید و کلی براش جالب بود. 


(باغ خزندگان-اصفهان)

برعکس عمل قبلی بابا که خیلی راحت بود، ایندفعه خیلیییی ورم داشت و اذیت بود.از روز سوم هم باید روزی 8 ساعت حموم میرفت!!!! تهران اصلا ازین برنامه ها نداشت!!! خلاصه برنامه 23 مرداد 1398 مون باغ پرندگان بود که بابا نیومد. مامان میخواست پیشش بمونه که بابا بهش گفت" من همش مثل مرغابی زیر آبم تو میخوای بمونی چی کار کنی؟!"

صبح تا ظهر که شراره و سینا سرکار بودن، ما میرفتیم جاهایی که میخواستیم و عصر و شب رو با هم میگذروندیم.


(باغ خزندگان-اصفهان)

باغ پرندگان اصفهان هم مثل همیشه جذاب و دیدنی بود، فقط یکم گرمای هوا اذیتمون میکرد.آخرم که یه قطار باحال بیرون محوطه تا پشت آکواریوم سوار شدیم و نویان کلی براش کیف کرد.

شب 23ام مرداد هم ازون شبای به یادموندنی شد. خونه امیرحسین (دوست سینا) دعوت بودیم و حسابیییییی بهمون خوش گذشت. کلی خندیدیم و خاطره سازی کردیم.


(باغ پردگان-اصفهان)

شب 24ام خونه محبوبه (دخترخاله مهدی) دعوت بودیم و قرار بود خاله اینا هم بیان اونجا و همو ببینیم که متاسفانه وقتی رسیدیم دیدیم بدیع خان (شوهر خاله مهدی) چشمش اذیته. عمل کرده بود و درد داشت. با شایان (شوهر دخترش) رفتن بیمارستان و ما دیگه ندیدیمشون. فشار چشم بدیع خان بالا رفته بود و مجبور شدن تا دیروقت بیمارستان بمونن. بازم شب بدی نشد. دیداری تاره شد و نویان و لنا (دختر محبوبه) حسابی با هم بازی کردن.لنا و نویان رابطه فوق العاده خوبی با هم دارن و خیلیییییی خوب با هم بازی میکنن و خاله مهدی همیشه میگه با دیدنشون یاد بچگی های مهدی و محبوبه میوفته.


(باغ پردگان-اصفهان)

جمعه 25 مرداد 98 سفرنامه اصفهان به پایان رسید و ما به شهر قشنگمون برگشتیم.


(باغ پردگان-اصفهان)

هنوز خستگی سفر از تنمون درنیومده بود که رامین، برادر مهدی زنگ زد و گفت آخر هفته میاد همدان(تهران زندگی میکنن) و خواست که ما هم بریم و همو ببینیم. این بود که پنجشنبه 31 مرداد 98 ما دوباره رفتیم همدان و عصر جمعه یکم شهریور برگشتیم کار مهناز دراومده تا چشم بهم بذاره ما باز رفتیم همدان

سفر کوتاه خوبی بود ولی اینبار نویان و باران به خوبی دفعه قبل نبودن!!! من مراقبشون بودم و همه چی رو نوبتی کردم ولی باران گاهی نوبتو رعایت نمیکرد و داد نویانو درمیاورد. از طرف دیگم هربار باران میخواست نوبتو رعایت نکنه و من جلوشو میگرفتم،  گریه میکرد و جیغ میکشید که همه فکر کنن محقه خلاصه داستانی داشتیم. نه تحمل دوری همو داشتن نه میتونستن مسالمت آمیز کنار هم بازی کنن.پنجشنبه شب همه خونه هدا جون (خواهرزاده مهدی) جمع بودیم و شب خاطره انگیزی شد.



این عکس هام که میبینین مربوط به جشنواره کیک خونگی مهدکودکه که من و نویان با هم کیک درست کردیم و تزیینش کردیم. ولی در نهایت طاقتمون نگرفت و قبل از بردن به مهدکودک کلیشو خوردیم




وای بگم از تاب های خونگی. کادوی تولد یکسالگی نویان براش یه تاب خریدیم که با بارفیکس به چارچوب در وصل میشد. سه ساله که نویان باهاش بازی میکنه. جمعه 28 تیر بود و من مامان اینا رو نهار دعوت کرده بودم. نویان و مهدی هم تاب بازی میکردن که یهو بارفیکس افتاد و نویان پرت شد بغل مهدی. شانسی که آوردیم این بود که نویان رو به جلو افتاد وگرنه اگه زیرش بود بارفیکس خدای نکرده میخورد تو سرش. خدا خیلی بهمون رحم کرد.مام تاب رو کلا جمع کردیم.

تقریبا یه ماه بعد کارن (خواهرزادم) از رو تابش (که مشابه تاب نویانه) با صورت، به شدت زمین خورد. حفاظ جلوی تاب شکسته بود و بچه محکم زمین خورده بود. خونریزی شدید از بینی و ورم و ... کلی همه مونو ترسوند. البته دوتا متخصص گفتن دماغش نشکسته و فقط ورم کرده و زود خوب میشه.خلاصه که ترس از این تابا به شدت رفته تو دلمون.


(تاب نویان)

اینم به عنوان اختتامیه بگم که پیشرفت نویان تو موسیقی باعث تحسین مربیش شده. تو دو ماهی که میره 7 تا آهنگ رو با بلز میزنه (زاغی، تاب تاب، ماه تو آسمونه، ساعت، بادبادک، زنبور و پروانه ها) و بیشتر نت ها رو با فلش کارت یاد گرفته. یه بار جای "دو" روی ارگ اسباب بازیش رو بهش نشون دادم و آهنگ "تاب تاب" رو باهاش زد. وقتی به مربیش گفتم خیلی خوشحال شد و براش پیانوشو روشن کرد و نویانم با پیانو تاب تاب رو نواخت. یه جیرجیرک تو تراسمون داریم که عاشق بلز زدن نویانه (ما صدای جیرجیرک رو درمیاریم و میگیم که عاشق شنیدن آهنگای نویانه) و نویان خیلییی وقتا برای اون میزنه.بار و بندیلش رو برمیداره و میگه بریم تو تراس برای جیرجیرک بلز بزنیم خخخخخ اینم بگم که جیرجیرکمون بچه دار شده و الان کلی جیرجیرک تو تراس داریم.

خانوم میرزایی (مربی موسیقی نویان) میگه کم کم باید سازشو انتخاب کنه. خودش که فعلا میگه پیانو دوست داره. هزینه خرید پیانو خیلی سنگینه. احتمالا فعلا براش یه ارگ میخرم و اگه دیدم مصممه براش پیانو میخرم. چی بهتر از اینکه پسرم عاشقانه موسیقی کار کنه. آرزومههههه. امیدوارم تا آخرش همین طور مشتاق و با انگیزه بمونه.

بن بست اردیبهشت

(باغ پرندگان کرمانشاه)

دوباره پنجره را سمت عشق بگشاییم

هوای آخر اردیبهشت روحانی است


(باغ پرندگان کرمانشاه)

شروع نصب و راه اندازی گسترده در مرکز و زیاد شدن حجم کاری!!! مجبور شدیم شیفتی بیایم و سه شنبه 25 از 8 صبح تا 8 شب و جمعه 28 از 8 صبح تا 2 بعدازظهر اردیبهشت 1397 شیفت من بود. شیفت سه شنبه که تموم شد احساس خستگی عجیبی داشتم. آخه هفته قبل هم پنجشنبه جمعه یه دوره فشرده کاری داشتیم و عملا دو هفته ای میشد که همش سرکار بودم.تو راه برگشت حس میکردم دیگه انرژی ندارم. این بود که به مسئولم زنگ زدم و گفتم چهارشنبه که شیفتم نیست رو مرخصی میخوام. اونم خدا رو شکر مخالفتی نکرد و اینجوری بود که چهارشنبه و پنجشنبه یه نفسی کشیدیم.


(باغ پرندگان کرمانشاه)

به پیشنهاد من چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 من و مهدی و نویان و مامان رفتیم" باغ پرندگان صدف".خیلی ساله که این باغ رو درست کردن ولی اولین باری بود که ما میرفتیم. خیلی روبراه نبود و به خاطر تعمیرات پلاکارد عذرخواهی زده بودن ولی مهم شادی نویان بود که خدا رو شکر خیلییییی ذوق کرد.


(باغ پرندگان کرمانشاه)

از در که وارد شدیم یه میمون کوچولو شد عشق نویانی!!! چنان ذوقی براش کرده بود دیدنی. خلاصه در کل روز خوب و بازدید خوبی بود.


(باغ پرندگان کرمانشاه)

من و مهدی بیشتر برای کرکسه ذوق کردیم. به قول مهدی دقیقا مثل تو کارتونا بود


(باغ پرندگان کرمانشاه)

کاملا مشخص بود مجموعه در حال بازسازیه. پرنده ها هم به شدت گرسنه بودن!!!!یه کمی نون خورده با خودم برده بودم که اصلااااا کافی نبود و قو مجموعه عملا داشت میومد ما رو بخوره امیدوارم سری بعدی که میرم آبادتر و مرتب تر از اینی باشه که دیدم.گرچه همینم برای نویان و تجربه هاش به نظرم عالی بود. خودش هم که خیلی راضی بود و صبح روز بعدش هم باز میگفت بریم باغ پرندگان


(باغ پرندگان کرمانشاه)

پنجشنبه 27 اردیبهشت 1397 به پیشنهاد مهدی، با مامان و بابا رفتیم سراب صحنه و واااااااااای که چه بهشتی بود. بی نظییییییییییییییییییر

(سراب صحنه،کرمانشاه)

طبیعت بکر، هوا مطبوع و پاک،آسمون آبی تر از آبی، صدای آب خروشان و صدای زیباتره پرنده ها.همه چی رویایی بود. نویان هم که کلی آب بازی و بدو بدو کرد و حسابی خوش گذروند.

(سراب صحنه،کرمانشاه)

آبشارش عالی بود. زیبا و خنک. زیادی بهمون چسبید. نویان که همش تو آب بود. پاهاش سرخ شده بود ولی میگفت دوست ندارم بیام بیرون. منم اصراری نداشتم و گذاشتم حسابی کیف کنه. سنگ ها رو تو آب مینداخت و از اینکه میتونست با انداختن سنگ ها ما رو خیس کنه و بخندونه، خوشحال میشد و میخندید.از روی پل های رودخونه هم به سرعت میدوید و ذوق میکرد.


(سراب صحنه،کرمانشاه)

آخر مسیر هم جایزه خوردن شیرش، یه بادکنک فویلی "مینیون" خرید و همگی شاد و راضی رفتیم سمت باغ بابا.


(سراب صحنه،کرمانشاه)

هرچی از بهشت صحنه عکس بذارم بازم کمه.

از خوراکی های عجیب ولی مورد علاقه نویان بگم که اولیش "زیتونه"! درسته پسری عاشق زیتونه و آب مرغ و گوشت و علی الخصوص پیازهای پخته شده توشه!!!!دوست داره آب رو براش تو کاسه بریزم و سر بکشه!!!!

یه کتاب شعر  حدودا 111 صفحه ای به نام"اسمش چیه" داره که 52 تا شعره کوتاهه. قربونش برم تقریبا تمام شعرهاشو حفظه. هرجاشم که یادش میره یکی دو کلمش رو که میخونم بقیه شو ادامه میده.

عاشق کامیون و تراک میکسر و بیل مکانیکی و اتوبوس ... شده. همه اسباب بازیاشو داره و تو خیابون هم مدام واقعیشو برامون پیدا میکنه و نشونمون میده

یکی از بازیای مورد علاقش رانندگیه. اینکه یه چیز گردی دستش بگیره(معمولا چرخونک ورزشی من) و بگه مامان بیا سوار اتوبوس بشو بریم شمال و باقی ماجرا...

نون پختن و فروختنش هم که جزو تخصص هاشه کتاباشو میکوبه رو میز تلویزیون مثلا تنوره و بهمون نون میفروشه. پولشم میگیره و قابل نداره و بفرمایید خدمت شما و ایناشم فراموش نمیشه.


(سراب صحنه،کرمانشاه)

عکس های پایین هم از باغ اردی بهشتی باباست که واقعا رویایی شده، غرق گل.


(باغ بابا)


(باغ بابا)