قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

کارن، گل یکساله خاله


یکسال شد قشنگ خاله!!! یکسال گذشت از اون روز قشنگی که پا به زندگیمون گذاشتی. از اون روزی که روحی جدید و امیدی تازه به زندگیمون بخشیدی. اون کارن کوچولو با یه دنیا نیاز، که دل درد های کولیکی آرومش نمیذاشت، الان راه میره و دل میبره. قشنگم کاش میدونستی که چقدر دلم میخواد جور دیگه ای برات خاله گی کنم!!!!یه جور بهتر، عمیق تر. کاش بفهمی که بعضی وقت ها چقدر بیتاب بغل کردن و بوسیدنتم. عزیز دلم فقط بدون که خاله هر کاری میکنه به خاطر تو و نویانه. چون نمیخوام حس حسادت و رقابت تو نویان زنده بشه و از ته دل میخوام که بهترین پسرخاله های دنیا برای هم باشین. کاش خاله شدن رو قبل از مادر شدن تجربه میکردم و با خیال راحت تموم عشقمو نثارت میکردم. فقط بدون که عاشقانه دوست دارم و بهترین ها رو برات آرزو میکنم. امیدوارم که غنچه های لبخند مهمون همیشگی لبهات باشه. عزیزدلم تولدت مبارک.



جشن تولد گرفتن برای شبنم خیلی سخت بود!!! البته شایدم یه جورایی حق داره!!! کارن بیش از حد بهش وابستس و وقتی شبنم هست پیش هیچ کس حتی باباش نمیمونه و شبنم باید دائم یا بغلش کنه یا کنارش راه بره. این بود که جشن تولدش رو تو home cafe گرفتن که اتاق تولد داشت و خدایی هم راحت برگزار شد. تم تولدش هم مک کویین بود که کارن عاشقشه. البته جشن تولدش رو 11 روز زودتر گرفتیم. چون شراره و مامان سعید 15 آذر 1397 کرمانشاه بودن و این شد که ما زودتر رفتیم پیشواز تولد. 



صبح تولد هم رفتیم آتلیه و با این کوچولو یک ساله کلی عکس گرفتیم. البته قرار بود از نویانم عکس بگیرم که نمیدونم چش بود، اصلا نمیموند و قرار شد یه هفته تنها ببرمش. آتلیه شکلات کرمانشاه، یه آتلیه مخصوص کودکه و کلی تم و ... داره. هنوز کار نهاییش رو ندیدم ولی به نظر خوب میاد. بمونه که پرسنلش بهم گفتن پنجشنبه بعد، ساعت 10:30 صبح برای گرفتن عکس های نویان برم. منم بدیو بدیو رفتم بعد بهم گفتن کی ؟!!! کجا؟!!! خلاصه بعد از کلی گشتن فهمیدیم که ای دل غافل، برای پنجشنبه 29 آذر 97 بهمون وقت دادن و ما یه هفته زودتر، 22 آذر رفتیم!!! البته تم یلداشونو چیده بودن و ما از نویان و کارن عکس یلدایی گرفتیم.




مروارید های کارن


اول از همه لازم به توضیحه که این عکس اول مربوط به کیک جشن تولد 33 سالگی منه و هیچ ربطی به جشن دندونی کارن جونم نداره. خخخخخخخ

طبق معمول زندگی کارمندی پنجشنبه 19 مهر 1397 جشن تولد گرفتم که سعید و شبنم هم متاسفانه نیومدن. شبنم میگفت خیلی کار دارم و جشن تولد من با حضور مامان و بابا و مهدی و نویان برگزار شد.و اون دو شاخه رز زیبایی که میبینید کادو نویانه که خودش رفته و برام انتخاب کرده و من زیباترین رزهای جهانو از دستای کوچیکش کادو گرفتم. اون شب نویان نمیدونم چش بود؟! خیلی بیتابی و بدقلقی کرد!!!



حالا بگم از جشن پرماجرا دندونی کارن!!!! اولش که شبنم اصلا تصمیم به جشن گرفتن نداشت!!! کارن به شدت به شبنم وابسته است و شبنم میگفت سختشه. ولی یهویی شبنم دلش خواست و تصمیم گرفت براش دندون فشون بگیره. منم قول دادم کمکش کنم این بود که ژله و تزیین سالاد اولویه رو من گردن گرفتم. آششم قرار شد مامانم درست کنه. شامم از بیرون سفارش داد.



لازمه توضیح بدم که برای درست کردن این ژله ها، اول ژله آبی رو درست کردم و گذاشتم تو یخچال تا کاملا ببنده. بعد شکل دندونا رو از تو ژله آبی رنگ درآوردم. ژله آلوورا رو تو آب جوش حل کردم و بستنی وانیلی رو هم گذاشتم آب بشه. به جای آب سرد، بستنی بهش اضافه کردم و ریختم جای قالبای دندون و اینی که میبینید به دست اومد. البته اسمارتیزها یکم رنگ دادن و موقع سرو به قشنگی الانش نبود.

بگم از ماجرای چسبناک ژله درست کردن من!!! ژله آبی رو حل کردم و خواستم تو یخچال بذارم.طبقات پایین یخچال پر بود و منه تنبل گفتم میذارمش طبقه بالا!!! این طبقه بالا گذاشتن همان و نصف ژله ریختن و یخچال و آشپزخونه و سرتاپا خودم ژله ای شدن همان!!!! لامصب پاک هم نمیشد و خشک که میشد دوباره همه جا چسبناک بود!!!



این tooth family هم کار منه. دوسشون داشتمممم.



خب بریم سراغ جشن دندونی پرماجرا!!!  اول بگم از لباس دندونی کارن که شبنم به سلیقه یکی از دوستاش اطمینان کرده بود و لباسای ساده کارن رو داده بود تا به سلیقه خودش روش کار کنه و دندونی بزنه و وای از لباسی که تحویل گرفت!!!! طرف هرچی دستش رسیده بود چسبونده بود رو لباس!!!! شلوغ شده بود بدددد و مام دوسش نداشتیم. ولی یه دندون طلایی خوشگل پشت لباسه بود که به شبنم گفتم اونو بکنه و بزنه جلوی یه بادی سفید ساده و همونو تنش کنه که همین کارو کرد و مشکل لباس حل شد.



بنر دندونی کارن که قرار بود تو باغ نصب بشه، تا روز قبل جشن سفارش داده نشد!!! چون شبنم میخواست عکس کارن رو با لباس دندونیش بده، لباسش که دیر به دستش رسید بعد هم که مقبول نیوفتاد و خلاصه آخرم قرار شد یه عکس دیگه شو رو بنر بزنن. کسی هم که قرار بود براشون بنر بزنه سر طراحی و چاپش کلی فیلمشون کرد و آخرم گفت نمیتونم و جشن دندونی کارن، بی بنر موند!!! به شبنم گفتم ایرادی نداره کلی بادکنک و ... بگیر با همونا تزیینش میکنیم. قرار بود جشن کارن حوالی 4 و 5 ظهر جمعه 20 مهر 1397 تو باغ بابا برگزار بشه. چون شب سرد میشد و کارن هم میخوابید گفتیم نهایت 10 و 11 جشن تموم شه. شبنم و سعید که برای تزیین رفته بودن باغ تازه ساعت 4 برگشته بودن خونه!!! مام که نویان خوابید و زودتر از 6 نتونستیم حرکت کنیم. تازه همون موقع هم بغلش کردم و تو راه بیدار شد. پیشبینی هواشناسی احتمال بارندگی رو 1% زده بود و نوشته بود غالبا آفتابی!!! حالا هوا شد باد و طوفان و بارون!!! به گفته شبنم تمام تزییناتش رو باد محترم زحمت کشیده بود پاره کرده بود و برده بود!!!



حتی وقتی مهدی و نویان حموم بودن بادی اومد که در یکی از اتاقای خونه ما رو بهم کوبید و در اتاق دیگه باز نمیشد!!! حالا لباسای جشن ما سه تا هم تو اون اتاق بود!!! آخرش مهدی قفلو کلا درآورد تا بتونه درو باز کنه. من و مهدی و نویان هم ست کرم مشکی زدیم. من یه پیرهن کوتاه پوشیدم که بالاتنش کرم و دامنش مشکی بود. مهدی پیرهن کرم و کراوات مشکی، نویانم پیرهن کرم و شلوار کراوات مشکی. تعریف از خود نباشه باید بگم که کلی هم ست ما طرفدار پیدا کرد.



خلاصه جونم براتون بگه که بابا و مامان برای کادو کارن سه چرخه خریده بودن که چون خودشون قرار بود مامانی بابایی رو ببرن باغ، قرار شد ما سه چرخه رو ببریم که اونم داستانی شد!!! تو جعبه ماشین جا نمیشد!!! به هر زوری بود رو صندلی های عقب جاش دادیم و به سمت باغ حرکت کردیم که سعید زنگ زد و گفت برق باغ رفته نیاین!!!! یعنی دیگه ته بدشانسی بود!!! مامان گفته بود ایرادی نداره همه مهمونا بیان خونه مامان.ما زودتر از همه رسیدیم خونه مامان. کلید حیاط رو داشتیم ولی کلید در ورودی هال رو نه. با نویان و سه چرخه کارن تو حیاط مشغول بازی شدیم تا بقیه برسن. عمو بهرام و خاله پرستو (دوست بابام و خانومش) هم باغ نرفته بودن و زودتر از بقیه رسیدن.شبنم اینام بالاخره رسیدن و دوستاشون مشغول خالی کردن ظرف و ظروف و ... تو حیاط بابا اینا شدن. ظرف ها رو پشت در حیاط چیده بودن. بابا که رسید بیخبر از همه چی ریموت در پارکینگ رو زد!!! در باز می شد و ظرف ها رو یکی یکی میشکست!!! من بی اختیار داد زدم که درو باز نکن و ... نویان که به شدت به صدای بلند و داد حساسه حسابی ترسیده بود و گریه میکرد و منم نمیتونستم آرومش کنم!!! تو اوج گریه هاش خواستم بغلش کنم که با دست دورم کرد و زد تو چشم تازه عمل کرده چپ من و خدا میدونه که چقدر ترسیدم!!! مهدی پیشش اومد و از جمع دورش کرد و خودش میگفت که کلی باهاش حرف زده تا آرومش کرده!!! منم فقط دور شدم. قطره چشممو ریختم و چشمامو بستم. بعد از چند دقیقه دیدم بهترم. حالا زمان استراحت کردن نبود. همه ناراحت بودن. جشن رو هوا بود. مهمونا سرگردون شده بودن. بابا به شدت عصبی بود!!! شبنم هم تو ماشین نشسته بود، کارنو شیر میداد و غصه میخورد. به خودم روحیه دادم و بلند شدم و شروع کردم به تزیین میزاش. آمپلی فایر که روشن شد دیگه همه چی رنگ و بوی جشن گرفتو تلخی ها فراموش شد.



بعد ازین اتفاقای غیرمنتظره،  به حق شب خوبی برای همه مون رقم خورد و کلی به همه خوش گذشت.دیگه قسمت بود که جشن اینجوری برگزار بشه و ما هم با احترام به قسمت تا جاییکه تونستیم سعی کردیم شاد باشیم و به خودمون خوش بگذرونیم و چقدر جای شراره و سینا عزیزم خالی بود!!!

کارن خوشگل خاله، رویش مرواریدهای نازت مبارک. همیشه بخندی قشنگم.

(اینم بگم که دندون رو لباس کارن زبر بود و زیر چونه بچه رو قرمز کرده بود. این شد که از وسطای جشن کلا کنار گذاشته شد خخخخ)


فرشته ای به نام کارن


برای کارنم: امروز روز توست. روزی که به دنیای ما قدم خواهی گذاشت و فرشته ای زمینی خواهی شد. تو می آیی تا شبنمه جانم مادر و رنگ زندگی شادتر شود.تا لقب دوست داشتنی "خاله"  را به من هدیه کنی. عزیز خاله به سلامت به این دنیا بیا و با شادی زندگی کن و تمامی سهمت از گل های خنده را از زندگی بگیر و بدان که ما بهترین ها را برایت آرزو میکنیم.



برای سعید و شبنم عزیزم: امروز آخرین روز با حال و هوای دونفره بود.زین پس اولویت ها رنگ میبازند و همه چیز حول کارن خواهد چرخید. سخت ترین و بی شک شیرین ترین لحظات زندگی دربرابر شماست. تا میتوانید این لحظات را غنیمت شمارید و از ثانیه ثانیه هایش لذت ببرید که روزهای کودکی همچون رعدی کوتاه میگذرد و تنها افسوس از دست دادنش خواهد ماند. بهترین هدیه خداوند مبارکتان باد. دوستتان دارم. شاد و سلامت باشید...



این اتاق فوق‌العاده، اتاق کارن(karen) کوچولو عشق خالست. من که عاشق اتاقشم. اینم بگم که تزیین پوشک ها کار خودمهههه.



آقا "کارن"، نفس خاله، یکشنبه 26 آذر 1396 تحت نظر دکتر  نگین رضاوند با روش سزارین (البته با کلی پارتی بازی و زحمت زیاد برادرشوهرم و سفارش دکتر ملک خسروی از آمریکا) تو بیمارستان امام سجاد کرمانشاه، پا به دنیای ما گذاشت. 3kg وزنش بود و 48cmقدش.

جالب بود نویان متولد 6/29 و کارن 9/26 و هردو یکشنبه دنیا اومدن خخخخ



مهدی شنبه و یکشنبه کنگاورکلاس داره. واسه اینکه رفت و آمدش هم کمترشه شنبه شبا رو تو مهمانسرای اساتیدمیخوابه و من و نویان مهمون مامان بابا هستیم. 



یکشنبه صبح که بیدار شدیم مامان و بابا با شبنم رفته بودن بیمارستان و قراربود به خاطر نویان وقتی شبنم رفت اتاق عمل، خبر بدن که من و نویان هم بریم بیمارستان. بادکنک و تزئینات برای اتاق کارن گرفته بودم. با نویان آماده کردیم و حوالی 12:30 ظهر بود که راهی بیمارستان شدیم.



کارن برای نویان موجودی عجیب بود. اصلا فکر نمی کرد اینقدر کوچیک باشه!!! و قطعا باورش نمیشه که خودش هم این اندازه ای بوده!!!!(البته 700 گرم بیشتر)



سعی میکردم خیلی مراقبش باشم و کارن زیاد حساسش نکنه. ولی حساس شد!!! وقتی میخواستیم بیایم خونه، میگفت مادرجون پدرجون هم بیان و براش عجیب بود که اونا خونه نیستن!!!یه کمی بهونه گرفت و خوابید. وقتی بیدار شد بابام اومده بود، مهدی هم همین طور.



با بابا و مهدی و نویان رفتیم بیرون وتو نوبهارپلازا کلی پله برقی سواری کردیم که خیلی دوست داره و براش بادکنک فویلی Baby عین بادکنک کارن خریدیم و با هم بیرون شام خوردیم. 

به سفارش دوست خوبم "الهه"عزیز و مقالات روانشناسی، برای نویان یه ارگ خریدم و دادم سعید که به نویان بده و بگه از طرف کارنه.



ذوق و شوق نویان دیدنی بود. عاشق ارگ شده بود. اینکه صدای خودشو از میکروفن می شنید، براش خیلی خنده داربود!!!خلاصه اینکه برای شروع کار فکر کنم خوب پیش رفت.



دو روزی که شبنم بیمارستان بود، من مرخصی گرفتم و پیش نویان موندم. روز دوم بیمارستان، نویان تو ماشین خوابش برد و کل مدت ملاقات خواب بود و ساعت ملاقات که تموم شد بیدار شد.چند ساعتی مامان رو فرستادم خونه تا استراحت کنه و مهدی و نویان هم با هم رفتن پارک و من و مامان سعید (که ازخوزستان اومده) پیش شبنم موندیم. 



به خاطر اثرات پمپ درد، شبنم مدام خوابالو و خواب بود. ولی بالاخره موفق شدیم کارن خان تنبل رو وادار به گرفتن شیر مادر کنیم و کلی همه مون خوشحال شدیم(روز قبل خیلی کم شیرمادر خورده بود و بیشتر با قاشق شیر خشک بهش داده بودن)




(فکر کنم لازم باشه توضیح بدم که لباس هاش تو دراورش چیده شدن!!! آخه وقتی عکس سیسمونیشو تو صفحه اینستا "سیسمونی کودک" گذاشتن، تنها کامنت هایی که گرفتیم در مورد تعداد کم لباس ها بود!!!!گفتم اینجا از قبل توضیح بدم که حوصله دونه دونه جواب دادن ندارم خخخخ )

نبات خاله امروز یکمی زردشده. برای تست زردی(غیر تهاجمی با دستگاه ازوسط پیشونی) رفتن کلینیک مادر، که ظاهرا دستگاهشون خراب بوده وگفتن فردا. ایشالا که زردیش هم کم باشه و نیازی به فتوتراپی پیدا نکنه که البته اگرم پیدا کنه، چیز مهمی نیست.


 

قدمت مبارک 

تو که در این برگ ریزان عشق

در این سرا 

پاییز را به شکوفه های عشق

پیوند زدی 

ماندنت تا حالاها

ماندگار......❤️❤️❤️❤️❤️

نویان و کارن جان به محفل ما عشق می بخشین 

دوستتان داریم .....

#ن.آتش



روزاول اصلا نمیتونستم بگم شبیه کیه. ولی تو عکس پایین کاملا شبیه شبنم و مامانمه.



عکس پایین، اولین دیدار کارن و نویان، پسرخاله های دوست داشتنیه.



و در نهایت نویان و ارگی که مثلا کارن براش خریده



مامان عاشقته همه هستی من.



انتظار تب دلتنگی 

نگاه است

 درسکوت یک 

فریاد...

وتو دراین سراپردهحضور

قدم بر چشمانی می گذاری

که

عشق درحسرت شبانه اش

همیشه

آه می کشید

شاید فرش مخمل احساسم

در پاییزشکوفه باران شود......

#ن.آتش 

(شعر بالا هم از بابام برای کارن کوچولو)