قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

حذف غرورانگیز

حذف شدیم ولی ذره ای ناراحت نیستم. کاش تمام حذف شدن ها اینقدر غرورانگیز باشه. عالی بودید تک تکتون. به حضورتون میبالم.زنده باشید و دمتون گرم.

ممنون کیروش، ممنون بچه‌ها بابت تمام حس و حال خوبی که این روزها بهمون بخشیدید.به خاطر همه شادی های ساده ای که به این مردم غمزده اعطا کردید.به خاطر حس امیدی که سال هاست  تو دل هامون مرده بود و زندش کردید. ممنون ممنون

ازجام جهانی حذف شدید اما به قلب ما صعود کردید

ایران1-پرتغال1

جام جهانی فوتبال 2018 روسیه

1397/04/04

ویروس های لعنتی

الان که مینویسم یکشنبه 3 تیر 1397و من به لطف ایبوبروفن تبم پایین اومده!!!تبم بالاست ولی به شدت سردمه. استخون درد، سردرد، گلودرد!!!خلاصه درازکشم و نای بلند شدن ندارم!فکر میکنم از ویروس نویان گرفتم که اگه واقعا همونه پسرم خیلی صبوری کرده. خیلی مریضیه سختیه!

یادتون میاد وقتی از نودشه برگشتیم گفتم نویان از ندا سرماخوردگی گرفته؟!این سرماخوردگی همون طور خفیف ادامه پیدا کرد تا پنجشنبه 24 خرداد 1397.پنجشنبه صبح تصمیم گرفتیم بریم یکم خرید کنیم و بعد هم نویان رو ببریم شهربازی لی لی لند(طبقه پایین مجتمع تجاری لیلیوم).پتو و بالشتش دیگه خیلی براش کوچیک شده بودن. اول رفتیم و اونا رو خریدیم. پسرم خودش پتوشو انتخاب کرد. یه پتوی صورتی که روش زرافه داره!!!با اینکه به نظرم خیلی دخترونه بود ولی به انتخابش احترام گذاشتم. باید رو خودم کار کنم رنگ که دخترونه و پسرونه نداره.

بعدش رفتیم لی لی لند. ولی نویان اصلا خوب بازی نکرد. صدای موسیقی تو فضا خیلی بلند بود، پسر منم از صدای بلند متنفره. خلاصه اینکه هرسه تامون ناراحت برگشتیم خونه. نویان خیلی بیحال بود. بغلش کردم تب داشت!!!استا دادم پاشویه کردم بی فایده بود. تب لعنتی پایین بیا نبود!!!با اینکه کلی مهدی ذوق دیدن افتتاحیه جام جهانی رو داشت، بیخیالش شد و نویان رو بردیم دکتر. دکترش گفت ویروسه و گلوش عفونت داره. چون استا تبش رو پایین نیاورده بود بهش ایبوبروفن داد و آموکسی کلاو و شربت سیتریزین و شربت سرفه!!این حجم از دارو برای نویان آزار دهنده بود و باعث لجبازیش شد. نویانی که همیشه به راحتی دارو میخورد، مدام لج میکرد و حاضر نبود دهنشو باز کنه. کل اصول تربیتیم زیر سوال رفت!!!مدام سر دارو خوردن با هم دعوا و داد و بیداد داشتیم. اه که چه روزهای بدی بود!!!تب لعنتی با بروفن هم پایین نمیومد!!!بچم تو تب میسوخت. بیحال بود. همش میگفت مامان بخوابیم!!!از عید فطر و اومدن شراره به کرمانشاه هیچی نفهمیدم!!!همه چی تو نویان خلاصه شده بود و دغدغه پایین نیومدن تبش!!!مدام جوراب خیس پاش میکردم. دست و پاها و شکم و صورتش رو خنک میکردم. کلافه میشد، میگفت نکن. تبش بالا بود ولی می لرزید و میگفت سردمه. به شدت بهونه گیر و بداخلاق شده بود. غذا نمیخورد. اشتها نداشت منم کاری به کارش نداشتم. وقتی هم اشتها داشت بینی کیپش نمیذاشت غذا بخوره. هر چی هم قطره و اسپری میزدم بی فایده بود. کیپ بودن بینیش باعث میشد نه خوب بتونه بخوابه نه خوب غذا بخوره. نمیدونم کم کم دوره بیماریش داشت تموم میشد یا اثر استامینوفن رو نویان بهتر از بروفنه!!!بالاخره بعد از 72 ساعت تب قطع شد. اما هنوز آبریزش شدید به راه بود و هر شب نویان ببخشید خلط های تو گلوش رفته رو بالا میاورد تا بتونه نفس بکشه و بخوابه. فقط خدا میدونه چی به ما گذشت. شنبه که تعطیلی رسمی بود یکشنبه رو هم مرخصی گرفتم و رسما 72 ساعت نخوابیدم!!!نمیدونم اثر شیر مادر بود یا چیز دیگه ولی نویان تا دو سال و نیمه گی به ندرت مریض میشد!!!تو این سه ماه سال 97، 4بار بردمش دکتر!!!البته دکترا میگن مریض شدن بچه به نفعشه و سیستم ایمنیش قوی میشه ولی واقعا توان منو میگیره!!!

بالاخره بعد از یه هفته حال پسری روبراه شد و دوباره شد همون پسرک شیطون و بازیگوش خودم. خدایا همه فرشته های زمینی رو به خودت میسپرم. خودت مواظبشون باش.



لاستیک سه چرخه نویان خراب شده بود، علاوه بر اون یکمی هم بهش کوچیک شده بود. جمعه 1 تیر 1397 نویان بدون کمک کسی نهار و شامش رو خودش با قاشق خورد.این بود که تصمیم گرفتیم  به عنوان جایزه براش یه سه چرخه بزرگتر بخریم. این ماشین پدالی هم انتخاب خودشه. نظر ما دقیقا رو این نبود ولی بهش حق انتخاب دادیم و به خاطرش خوشحالیم. پسری به شدت عاشقشه. میگه تراکتورمه خخخخ

از ترمز دستیش کاملا حرفه ای به عنوان دنده استفاده میکنه و کاملا حرفه ای، بدون اینکه بهش آموزشی داده باشیم دور دو فرمون میزنه!!!

با اینکه بعد خرید ماشین بردیمش پارک و اونجا کلی با ماشینش بازی کرد، ولی بازم جمعه شب(شب اولی که ماشین رو خریده بود)از ذوق زیاد نمیخواست بخوابه!!!همش میگفت ماشین بازی کنیم. که من بهش گفتم دیگه دیروقته بخواب صبح بازی میکنیم.ساعت 7 صبح شنبه گیج خواب بیدار شده که بریم ماشین بازی!!!آخ که چقدر دنیای بچه ها دوست داشتنی و قشنگه.

از پیشنهاد های شگفت انگیز دیجی کالا یه چادر بازی برای نویان خریدم ولی هنوز بهش ندادم. فعلا با ماشینش خوشه. خدا کنه دوسش داشته باشه خودم که خیلی دوسش دارم.

شنبه صبح 2 تیر 1397 بود، حاضر شده بودم که برم اداره. هرچی میگشتم مقنعم نبود که نبود. بعد کلی گشتن ته سبد رخت چرکا پیداش کردم!!!اینقدر دیرم بود که مجبور شدم همونجوری چروک بپوشمش. از یه طرف از دست نویان عصبانی بودم و از طرف دیگه خندم گرفته بود. وقتی ازش پرسیدم چرا اینو انداختی تو سبد رخت چرکا، چنان لبخند موزیانه ای تحویلم داد که بیا و ببین وروجک...


"تو عاشق گل هایی و من بینهایت نگران تو و همه گل های سرزمینم!!!!"

(قیمت دلار امروز سوم تیر 1397 از مرز 9000 تومان گذشت!!!)


بعد نوشت:ویروس لعنتی بالاخره مهدی رو هم درگیر کرد!!!زده به چشمش. چشمش شده کاسه خون. متخصص چشم فقط 108 هزار تومن براش دارو نوشته. تازه گفته اگه تاری دید پیدا کردی زده به قرنیت و باید سریع دوباره بیای

خدا رو شکر چشم نویانو درگیر نکرد!!!

خودمم تا الان 72 ساعته که درازکشم!!!اداره هم نرفتم. مسکن میخورم خوب میشم تا حول و حوش دو ساعت مونده به تجدید دارو. دوباره داغ میشم، یخ میکنم، سردرد، استخون درد!!!گلو درد هم هنوز به قوت خودش باقیه. لعنتی انگار این ویروسه رفتنی نیست

امشب اسپانیا برد ولی ایران نباخت


تقریبا میتونم بگم بازی رو ندیدم!وسط بازی به این مهمی، منه عاشق فوتبال، مجبور شدم با یکی یک دونه پسرم مسواک بازی، ماشین بازی، خمیربازی و ... کنم!!!فدای سرش

ولی اومدم که بگم اسپانیا برد ولی ایران نباخت. امشب عالی بودیم. حیف شد خیلی حیف شد. این تیم عالیهههه.دمتون گرم. زنده باد ایران.

از قدیم گفتن، آرزو بر جوانان عیب نیست. خدایا میشه پرتغال رو ببریم؟!!!ببین چقدر تیم ملی خوبه که این آرزو رو مینویسیم!!!

ایران0-اسپانیا1

جام جهانی فوتبال 2018 روسیه

1397/03/30

زنده باد ایران

هوراااا

 بردییییم

 شددددد و بردیم. 

شادمون کردین زنده باشین

زنده باد ایران

ایران1-مراکش 0

جام جهانی فوتبال 2018 روسیه

1397/03/25

بعد نوشت:کی باورش میشه؟!با مساوی 3-3 اسپانیا-پرتغال  ما صدرنشین گروه مرگ شدیم!!!!حتی اگه برای چند روز باشه هم غرورآفرینه هورااااااااااا

سفری به روستای شکوفه های انار

(سراب نیلوفر کرمانشاه-نویان و بهنیا عزیز)

از اینجا شروع کنم که تعطیلات یک هفته ای خرداد قرار شد مامان و بابا و شراره و سینا برن ترکیه(کوشی آداسی). علیرغم تمام برنامه ریزی ها، ما به دلیل مسائل کاری مهدی، نتونستیم بریم، اونا رفتن و ما کرمانشاه موندیم.

چهارشنبه9 خرداد1397 یه برگردان گسترده تو اداره داشتیم و از 11شب سه شنبه تا حوالی 5 صبح چهارشنبه اداره بودم. مهدی و نویان خونه مامان خوابیدن و خدا رو شکر DownTime ما هم به خوبی برگزار شد. صبح چهارشنبه مامان و بابا به سمت تهران حرکت کردن. منم که شبش اداره بودم چهارشنبه دیگه تعطیل بودم و حسابی خوش به حال نویان شد.

پنجشنبه و جمعه هوای کرمانشاه گردوغبار داشت و اصلا نمیشد ازخونه بیرون رفت!!بعد ازیکم بارش، هوا دوباره خوب شد.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

شنبه و یکشنبه من باید اداره میرفتم و نویان پیش مهدی بود. خدایی هم، پدر و پسر خوب باهم راه اومدن. مهدی میگفت نزدیک ساعت 10 که قبلا هر روز میرفته خونه مامان، دوتا ماشینش رو بغل کرده و گفته حالا بریم پیش ماجون! که مهدی حواسشو پرت کرده و به خیر گذشته.

دوشنبه 14 خرداد 1397 یه اتفاق خوب افتاد. هلیا عزیزم(دوست مجازی گروه مامانکده که خیلی وقته حقیقی شده) و بهنیا گلی(پسرش) و فرهاد (همسرش) اومدن کرمانشاه و باهم یکم کرمانشاه گردی کردیم و سراب نیلوفر رفتیم و سوغاتی خریدیم و روز خوشی رو رقم زدیم. هرچی گفتم بیان خونه ما قبول نکردن. مام تو هتل رسالت (دورمیدون فردوسی) براشون جا گرفتیم که هم هتلش خوب بود و هم قیمتش مناسب بود.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

قرار بود سه شنبه 15 خرداد به سمت شمال حرکت کنیم. ولی چند چیز از رفتن پشیمونمون کرد. اول اینکه تنها بودیم. دوم اخبار ترافیک شدید شمال کلی ترسونده بودمون و در آخر هم به خاطر مهمونایی که داشتم(شب هم برادر مهدی که از تهران اومده بود پیشمون بودن) نتونستم چمدون و وسایل رو جمع کنم و شمال رفتن کلا لغو شد.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

خیلی وقت بود تو فکر سفر به شهرستان پاوه و دیدن روستاهای نودشه و هجیج بودیم. این بود که با خواهر و خواهرزاده های مهدی هماهنگ کردیم و با شبنم و سعید جمعا 14 نفری، چهارشنبه 16 خرداد 1397 به سمت نودشه حرکت کردیم.

کلی نت رو زیرو رو کردیم که بتونیم برای شب جا گیر بیاریم که موفق نشدیم. این بود که دلو به دریا زدیم و گفتیم نهایتا جا گیرمون نیومد برمی گردیم. خواهر و خواهرزاده های مهدی حوالی ساعت 10 صبح رسیدن کرمانشاه و سفر ما شروع شد.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

هوا خیلی گرم بود و لذت سفر رو کم میکرد. نهار به سختی یه رستوران (ضیافت) تو پاوه پیدا کردیم که اصلااااا هم غذاش خوب نبود. بعد ازنهار به سمت نودشه حرکت کردیم. یه جاده فوق العاده ولی سخت. پیچ در پیچ ولی زیبا. بالاخره بعد از یه ساعت به نودشه رسیدیم. یه روستای پلکانی زیبا در دل کوه.


(سد داریان-پاوه-کرمانشاه)

به تمام شماره هایی که تو مسیر دیده بودیم برای اجاره سوئیت زنگ زدیم که متاسفانه یا جا نداشتن یا جاشون کوچیک بود.مهدی و شوهر خواهرزادش یه جا پارک کردن و دنبال پیدا کردن سوئیت رفتن. ما هم پیاده شدیم و روستا رو دیدیم. 

جمال(شوهر خواهرزاده مهدی) یه خونه تو ارتفاع رو نشونم داد و گفت ببین چه ویویی داره عالیه، منم تایید کردم و جالب اینکه همون خونه 180 متری اون شب میزبان ما شد!!!!به قول جمال کاش یه چی دیگه از خدا میخواستیم خخخخ


(هجیج-پاوه-کرمانشاه)

یکم که تو سوئیت استراحت کردیم اومدیم تو روستا و از طبیعتش لذت بردیم. پر از باغ و شکوفه های انار بود. گفتن اصلا به روستای شکوفه های انار معروفه. البته میگفتن فروردین و اردیبهشت بهترین ماه برای اومدن به نودشه است و الان یکم گرم و خشک شده.که البته به نظر من همینشم خیلی خوب بود.

بچه‌ها رو پارک بردیم و اونام حسابی کیف کردن. 

نویان عاشق بیل مکانیکی و کامیون و لودر و تراک میکسر و ...ایناست. تو مسیر کلی  دیدیم و بچم کلی کیف کرد. تو نودشه هم کنار یه بیل مکانیکی رفت و عکس گرفت. فکر کنم جزو آرزوهاش بود اینقدر ذوق کرد خخخخ


(هجیج-پاوه-کرمانشاه)

از تدبیری بگم که برای جلوگیری از دعوای نویان و باران اتخاذ شد و به شدت موفقیت آمیز بود. به پیشنهاد جمال، هیچ اسباب بازی ای برای بچه‌ها نبردیم و خیلیییی تصمیم خوبی بود. بچه‌ها نه تنها باهم دعوا نکردن که شدیدا با هم خوب بودن و حسابی بپر بپر و بدوبدو کردن و نویان میگفت که باران رو خیلییی دوست داره.


(هجیج-پاوه-کرمانشاه)

پنجشنبه صبح 17 خرداد 1397، بعد از صبحونه بارو بندیلمون روبستیم و به سمت سد داریان و روستای هجیج رفتیم که اونهاهم فوق‌العاده زیبا بودن. فقط حیف که هوا گرم بود و زود همراهامونو کلافه میکرد.اونا از هجیج دور زدن و گفتن کم کم به سمت جوانرود میرن. ما و شبنم اینا یکم جلوتر رفتیم. از جاده  روستای هجیج که بالا رفتیم به آبشار و سرچشمه بل رسیدیم که محشر بود. قایق سواری هم داشت که متاسفانه ما نتونستیم سوار شیم. کارن که خیلی کوچولوه، نویان هم از صدای قایق موتوری میترسه. ولی قایقاش عالیییی بود. از چند سانتی آبشار رد میشد و یه دنیا هیجان داشت.


(سرچشمه و آبشار بل-کرمانشاه)

نهار رو نزدیک قوری قلعه خوردیم و رفتیم بازارچه مرزی جوانرود. میدونستم چیزی نداره و قیمتهاش با کرمانشاه تقریبا یکیه ولی خب همسفرهای خوبمون دوست داشتن برن و ما هم تابع جمع شدیم. بد هم نبود یکم خرید کردیم.


(سرچشمه و آبشار بل-کرمانشاه)

وقتی به کرمانشاه رسیدیم ساعت 10 شب بود و دیگه برای همدان رفتن همسفرها دیر بود. به سختی تونستیم راضیشون کنیم که شب کرمانشاه، پیش ما بمونن و فردا صبح برگردن همدان.

ناگفته نمونه که خونه اومدن همان و شروع دعوای باران و نویان سر اسباب بازی همان!!!


(بازارچه مرزی جوانرود-کرمانشاه)


ندا و جمال(خواهرزاده مهدی و شوهرش)سرما خورده بودن و نویان هم متاسفانه ازونا گرفت و اون شب خیلی بد خوابید. البته خدا رو شکر خفیفه و فقط کیپ بودن بینیش اذیتش میکنه، مخصوصا موقع خواب.

جمعه 18 خرداد 1397 حدود ساعت 3 بعدازظهر، مامان و بابا هم رسیدن کرمانشاه و اومدن پیش ما و از سفر به کوشی آداسی بینهایت راضی بودن.

خلاصه سفرنامه خرداد ماه ما هم اینجوری بسته شد. ما که راضی بودیم، خدا رو شکر.