قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

یاران قدیمی بدرود

آشنایی ما به سال 82 برمیگرده. وقتی تازه با مهدی آشنا شده بودم و گفت یه دوستی داره که از ابتدایی همکلاسن و الان هم یه رشته و یه دانشگاهن!خلاصه که مهدی و معین همه جا با هم بودن و بودن کنارشون حسابی به من انرژی میداد.اینقدر شوخی میکردن و همو دست مینداختن که امکان نداشت از خنده دل درد نگیری!!!باید حسابی حواست بود که سوتی ندی وگرنه بیچاره بودی. امان از خاطرات!!!دانشگاه رازی، دانشگاه آزاد، بین دو کوه چالابه که هیچ وقت آفتاب نمیگیره، دورهمی های پر خاطره، جشن ها،جهازبرون و اسباب کشی های ما، گل کمربند تو چاه فاضلاب تالار، سراب نیلوفر و پانتومیم، افتادن مهدی تو سفره، سورپرایز تولد شراره و پاپتی، شمال،گم شدن تو سیاهکل، صدای مهیب آبگرمکن ویلا، ریختن روغن رو شلوار و و و هزاران خنده و خاطره دیگه. نمیدونم تا کی باید متن خداحافظی بنویسم!!!امان از فاصله ها، امان از دوری ها، امان از مهاجرت ها!!!امان از...

معین و پریا عزیزم، قدیمی ترین دوست های متاهلی، هر جا که هستین تنتون سلامت، دلتون شاد و لبتون خندون. بهترین ها رو براتون آرزو میکنم. دوستتون دارم و به امید دیدار...

خاله شراره

هر شب بعد از اینکه براش کتاب خوندم، ازش میپرسم که امروز چه طور روزی داشته؟و چه اتفاقی رو بیشتر و چی رو کمتر دوست داشته؟

جوابای امشبش هر دو به خاله شراره ختم شد!!!

-امروز چه طور روزی بود نویان؟

-خوب بود.

-بهترین قسمتش چی بود؟

-اینکه خاله شراره داره میاد.

-و چیشو کمتر دوست داشتی؟

-اینکه هر چی منتظر شدم نرسیدن.

-عزیزدلم فردا صبح میبینیشون. شبت بخیر. خوابای خوب ببینی...