قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

این کابوس را پایانی هست؟!!!

بماند به یادگار از روزهایی که هم مادر بودم و هم مربی پیش دبستانی!هم همسر بودم و هم مربی فرانسه!هم کارمند بودم و هم مربی انگلیسی!هم خانه دار بودم و هم شریک بازی های کودکانه!هم فرزند و نوه بودم، هم خواهر و خاله!!!هم همبازی بودم و هم ناظر تمرینات پیانو! بماند به یادگار از روزهایی که زیر بار مسئولیتش نای بلند شدن نداشتم!!!آیا این درد را پایانی هست؟!!!

خسته ام. از اینهمه دویدن و نرسیدن!از فرانسه و انگلیسی و مطالب پیش دبستانی ای که قرار بود در مدرسه آموزش داده شود و همانجا تمرین شود و تکلیفی برای منزل نماند، اما خلاصه شد در جلسات کوتاه آنلاین و فیلم های ارسالی و توقع از مادران که برای بچه‌ها تکرار کنند!

خسته ام. از بیا و فیلم ببین و گوش بده و تکرار کن ها!نگرانم از اینکه مادرانگی هایم در لابه لای خستگی تکالیف گم شود!!از اینکه یادم برود که من مادرم و آموختن مهر وظیفه من است!!اصلا برایم مهم نیست که دلبندم چند کلمه فرانسه یا انگلیسی یا هر چیز دیگری می آموزد، کاش معلم ها هم کمی توقعشان را کم میکردند!!!دلم خوش بود به مدرسه خوبی میرود!!!چقدر تحقیق کردم که مدرسه ای هوشمند و کیف در کلاس باشد که تکالیفی برای منزل نداشته باشد تا تمام زمان پیش هم بودنمان، با بازی و خنده و خوشی پر شود!!!وای که تمام آرزوهایم سرم آوار شد!!!خسته ام خدایا. این ویروس دیگر بیش از حد با روح و روانم بازی کرده است. آیا این کابوس را پایانی هست؟!!!

(پ.ن:آموزش فرانسه و انگلیسی جزو دروس مدرسه شونه)

بعد نوشت: دوستان عزیز، کامنت هایی که گرفتم مبنی بر این بودن که سر بچه رو شلوغ نکنم و ... به همین دلیل لازم دیدم توضیح بدم که من هم کاملا باهاتون موافقم. بچه باید بچگی کنه و به همین دلیل هم ناراحتم. هیچ اصراری به آموزش های زبان مدرسه ندارم. نویان خودش بنا به علاقش دو سالی هست موسیقی کار میکنه و حسابی هم پیشرفت کرده و چون علاقه داره فشاری هم رو ما نیست. در مورد زبان انگلیسی هم به صورت خصوصی(موسسه Maha talk)  از روش غیرمستقیم براش استفاده میشه. به این صورت که دو روز در هفته و هر روز یه ساعت آنلاین میشن و تیچر باهاشون بازی میکنه، نقاشی میکشه، کارتون میبینن، شعر میخونن و ... و تیچر فقط انگلیسی صحبت میکنه و با شکلک و ... منظورشو به بچه‌ها میفهمونه. و نه تنها فشاری به ما نمیاد که حسابی هم به نویان خوش میگذره و انگلیسی هم یاد میگیره. دقیقا به همون روشی که فارسی یاد گرفته.

 مشکل من بیشتر با کلاس های پیش دبستانی و زبان انگلیسی و فرانسه مدرسه شونه و نه اینکه برام مهم باشه نویان یاد بگیره اصلا. منتها توقع معلما از والدین زیاده. وقتی از بچه‌ها میپرسن و بچه‌ها نمیتونن جواب بدن بهشون میگن چرا تمرین نکردی و ... و من احساس میکنم حس بدی به بچه میده و برای اینکه پسرم دچار اون حس منفی نشه باهاش کار میکنم و البته که بسیار بسیار حداقل برای من که اعتقادی به اینکار ندارم سخته...


خستم خیلی خستم

امروز ازون روزاست که دلم میخواد داد بزنم، بلند بلند گریه کنم تا سبک شم. ازون روزایی که دلم به اندازه تموم دنیا تنگه. اینقدر اشک هام رو زندونی کردم و بغض هامو قورت دادم که دیگه رمقی ندارم. دیگه تحملم تموم شده. میدونم چیزی نیست. میدونم غصه من در برابر غصه مادران اوتیسم، مادران با کودکان بیماری خاص هیچه، میدونم. ولی منم اعتراف میکنم کم آوردم. خستم، بیشتر از توانم خستم.پنج روز بعد از اون ده روز خوردن دوز بالا آموکسی سیلین و آموکسی کولاو(چهارشنبه 5 دی1397)، وقتی امید داشتیم که جواب داده و منتظر بودیم دوره اسپری بینیش(نازونکس) هم تموم شه تا دوباره بریم تیمپانوگرام از گوشش بگیریم، پسرم دوباره نیمه شب با تب و شکایت از گوش درد بیدار شد و تمام امیدهامونو ناامید کرد. وقتی دکترش گفت تا 14 روز دیگه قرص قوی تر(فارینات 500، هر 12 ساعت دو سوم قرص) باید مصرف کنه، و این قرص که باید حل میکردیم و بهش میدادیم و مزش تلخ تر از زهرمار بود(خودم امتحان کردم، چند بار اوق زدم، واقعا فاجعه بود)،وقتی دکتر گفت اگه اینم جواب نده باید بستری بشه و اگه بستری هم جواب نده باید بیهوش شه و براش وی تی بذارن، همش با خودم تکرار کردم که چیزی نیست ، میگذره، خوب میشه. وقتی پسری حاضر نمیشد قرصشو بخوره و دو روز گریه کرد، وقتی من و مهدی تصمیم گرفتیم بیخیال روح و روان و بحث های روانشناسی بشیم و دست و پاشو بگیریم و به زور تو حلقش بریزیم همش به این فکر میکردم که خوب میشه، درست میشه. اما امروز واقعا روحیم رو از دست دادم. دیشب دوباره نویان تب داشت! با شیاف و پاشویه هم به سختی پایین اومد. خوابم نمیبرد. نگرانی ولکنم نبود و الان من یه مادر خستم. 5 روز ازون 14 روز گذشته و 9 روز دیگه باید قرص مصرف کنه ولی من خودمو باختم!دنبال دکتر خوب تو کرمانشاه یا تهران، نت رو زیرورو کردم. هزار بار به خودم تشر زدم که چیزی نیست!ولی انگار یهو ویران شدم!!!به عقب نگاه میکنم. از تعطیلات نوروز 97 همش مریضی همش مریضی!!یا من یا نویان یا مهدی.اونم چه مریضیایی!!!یکی از یکی ناجورتر!!!دیگه خسته شدم. دیگه روحیمو باختم.دیگه طاقت ندارم. به یه فرجه احتیاج دارم، یه استراحت چند ماهه!!!توقعم زیاده؟! آره شایدم پر توقعم!!!اون مادری که دلبندش اوتیسم داره، یا شیمی درمانی میشه یا... کدومشون وقت استراحت دارن ها؟!دقیقا کدومشون؟! خدایا خودت بهمون کمک کن. کمک کن بتونم قوی بمونم. کمک کن پسرم سلامتیشو بدست بیاره. خدایااااا....