قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

بهار بهار پیرهن نو تنم کرد--- تازه تر از فصل شکفتنم کرد




سلام. بالاخره تعطیلات عید هم تموم شد و دوباره زندگی روال عادی خودشو پیدا کرد. جونم براتون بگه که هفته دوم تعطیلات ما راهی شمال شدیم. هوا خیلی با ما یار نبود و فقط دو روزش آفتابی بود ولی خداروشکر خیلی خوش گذشت. واقعا به یه مسافرت خوب احتیاج داشتم. نویان هم خداروشکر پسر خوش سفریه. مثل سفر اصفهان کل راه رو خواب نبود و خوابش خیلی کمتر شده بود ولی وقتی هم که بیدار بود آروم بود و بیرون رو نگاه میکرد.

روز اول رفتیم ارتفاعات دوهزار و سه هزار. خدایا شکرت بابت این همه زیبایی. طبیعت شمال همیشه حس زندگی تو بهشت رو بهم میده. طراوت خاصش و هوای خوبش. یه کمی سرد بود. نهار که خوردیم بار و بندیلمونو جمع کردیم و راهی ویلا پدرجون شدیم. این هفته نویان حسابی با خاله شراره و عمو سینا هم اخت شد. چون اصفهان بودن، اولش یه کمی با عمو سینا غریبی میکرد که اونم اکی شد.


از طبیعت دریا هم که هرچی بگم کم گفتم. آبی بیکران....
11 فروردین 1395 نویان کوچولو برای اولین بار دریا رو دید و استقبال خوبی هم از طبیعت داشت. 11 فروردین 1395 اولین روز مادر برای من بود. یه حس خووووب. خدایا شکرت بابت بهترین هدیه آسمونیت. و از ته دل آرزو میکنم که لمس حس مادری حسرت هیچ زنی نباشه. آممین.



13 فروردین 1395 اولین سیزده بدر زندگی نویان من بود، سیزده بدرت مبارک پسر نازنینم. از شانس بد بارون تند بود و نمیشد نهار بیرون موند. برای اینکه رسم هم به جا آورده باشیم رفتیم دریا و چندتایی عکس گرفتیم. ولی بارون تند و هوای سرد منو نویان رو تو ماشین کشوند. اولش مهدی هم پیشمون بود. بقیه مشغول والیبال بودن، زیر بارون. منم مهدی رو فرستادم که بره و سیزده شو بدر کنه و خودم نویان رو بغل کردم و با قطره های بارون که شیشه ماشین رو نوازش میداد و صدای ابی مست شدم:
"تنم جا مونده رو جاده     دلم رفته پی سایت...."
هوای سرد، بقیه رو هم تو ماشین کشوند و رفتیم تو شاه نشین ویلای پدر جون. اونم عالی بود. شاه نشین طبقه بالا ویلاست که دیوار نداره و همش شیشه است، با طبیعت جنگل و مه. جای همه خالییییی. تا حالا هیچ سیزده بدری رو خونه نمونده بودم، تو بارون حتی تگرگ! با اینکه هیچ وقت فکر نمیکردم سیزده بدری رو تو خونه بمونم و خوش بگذره، ولی  اعتراف میکنم که خیلی خیلی خوش گذشت. جای همه سبز


14 فروردین به سمت کرمانشاه حرکت کردیم و سفرنامه نوروز 95 هم به خوبی هرچه تمامتر بسته شد. خدایا شکرت.
14 فروردین 1395 نویانه شیرینه مامان، برای اولین بار تو روروک نشست. بعد چند دقیقه، گریه کرد که نمیدونم برای چی بود! حس میکنم از آهنگ هاش ترسید. منم برقش رو OFF کردم و حسابی با روروکش حال کرد. البته به خاطر ضررهایی که تو نت نوشته ولی من کلی از دکترها پرس و جو کردم و گفتن چیز ثابت شده ای نیست، سعی میکنم زیاد تو روروک نذارمش. حداکثر 10 دقیقه.

17 فروردین 95 بابامهدی برای بار چهارم موهای نویانی رو کوتاه کرد. فداش بشم من.

راستی 17 فروردین 1395 نویان رو با خودم بردم اداره! شیفت من نبود ولی به خاطر کاری باید میرفتم و برمیگشتم، منم بهترین فرصت دیدم که نویان رو ببرم همکارام ببینن. پسر ماهم حسابی با خوش اخلاقیاش دلبری کرد و همه رو عاشق خودش کردو عیدی هم گرفت