قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

ممنونم هموطن

یک هفته گذشت، یک هفته ی سخت، هم از نظر روحی، هم از نظر کاری! میدونم روزها و ماه ها و شاید سال ها زمان نیاز باشه تا شهرهای زلزله زده به وضعیت عادی خودشون برگردن و بعضی چیزهام دیگه هیچ وقت برنمیگردن!!!خدا صبرشون بده. خدا به دلشون آرامش و امید بده. این پست رو گذاشتم که تشکر کنم از همه  هموطنا و دوستای خوبم که این مدت شرمندم کردن.با تماس هاشون، با پیام هاشون، با کمک هاشون و ...

زندگی جریان داره. دم همه تون گرم.دوستون دارم. شاد و سلامت باشید.

1396/08/29

کرمانشاه نازنینم تسلیت


از زلزله و عشق خبر کس ندهد/آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای

اینکه دیشب چقدر ترسیدم بمونه، چقدر جیغ کشیدم و گریه کردم بمونه، اینکه چقدر نگرانی کشیدم بمونه، اینکه تا صبح تو خیابون و تو ماشین کوفته شدم بمونه، با غم مردم چی کار کنم که داره دیوونم میکنه!!!!خدایا صبر بده!!!

 دیشب زلزله 7.3 ریشتری ساعت 21:48 مورخ 21 آبان 1396 استانم رو لرزوند.

پ.ن: ما سلامتیم خدا رو شکر. ممنون که یادم بودید. برای مردم سرپل ذهاب دعا کنین آمار فوتیش بالاست. اینقدرگریه کردم دارم دیوونه میشم و اگه گروه خونیoمنفی دارید خواهش میکنم خواهش میکنم اهدا کنین....

بعد نوشت:آدمی از ثانیه ای بعد خبر نداره!!!تو دستشویی بودم که لرزه ها شروع شد. داد زدم مهدی زلزله و جواب داد سرجات بمون!!!مغزم دستور نمیداد. فقط نویان فقط نویان!!!نفهمیدم چه طور اومدم بیرون. تا به مهدی و نویان برسم چندین بار افتادم و به در و  دیوار خوردم. مهدی خودشو سپر نویان کرده بود.من هم شدم سپر مهدی. برق رفت. صدای شکستن و جیغ و گریه نویان تنها صدایی بود که میشنیدم.30 ثانیه ای که لرزید مثل یه عمر گذشت!!!تو زندگیم اینقدر نترسیده بودم. کاج مطبق تو پذیرایی، لوسترها،مثل تاب میرفتن و میومدن و من گفتم همه چی تموم شد!!!گلدونام، آیینه شمعدونم و ... شکست. تابلوها کج شد. آب آکواریوم بر اثر حرکت ریخته بود رو سرامیک و منو نقش زمین کرد. پاهام درد میکرد. هول کرده بودم به سختی نویان رو آروم کردم. چندتا وسیله برداشتیم و زدیم بیرون. خیلی وحشتناک بود. همه بیرون بودن.خونه ما سالم بود ولی سنگ نما خیلی ازآپارتمان ها ریخته بود. شبنم اینا و مامان اینا اومدن دم خونه ما. سرد بود. باد میومد. اشکم سرازیر بود. ترافیک ترافیک!!!تصمیم گرفته بودیم باغ بریم که ترافیک پشیمونمون کرد. شب رو تو ماشین، تو یه زمین خالی به صبح رسوندیم. شب سختی بود ولی گذشت.صبح که نویان تو خونه بیدار شد هنوز ترس تو وجودش بود! میگفت تابلوها رو درست کن، چرا گلدونا افتاده و الکی بهونه میگرفت! بچم خیلی ترسیده، بمیرم براش. بیشتر جیغ های ما ترسونده بودش. زلزله بم که اومد خیلی ناراحت شدم خیلی گریه کردم ولی اینبار حال عجیب تری دارم. هنوز ترس دیشب تو وجودمه. دلم داره میترکه برای هم استانی هام. اینقدر گریه کردم چشمام باز نمیشه.دعا کنین براشون.اونایی که  تو سرپل ذهاب و قصر شیرین زیر آوار موندن. برای مادرا که جیگرگوشه هاشون پر کشیدن، برای بچه ها که یتیم و یسیر شدن برای ...

اگه توانایی کمک مالی دارید به مراکز اعلام شده مراجعه کنید ممنون میشم


 

بعد نوشت: دیشب تا ساعت 1:30 اداره بودم. صبح هم ساعت 7 اومدم اداره. راه اندازی لینک به سمت سرپل ذهاب داشتیم که بتونن از طریق اینترنت اطلاع رسانی کنن.نمیدونم چقدر به دردشون میخوره ولی تو حوزه کاری ما همین از دستمون ساخته بود. با اینکه شب قبلش هم نخوابیده بودم ولی حالم خوب بود چون حس میکردم برای مردمم مفیدم!امید که مفید باشم.

این فاجعه، این اتفاق تلخ برای من یه لطف داشت، فهمیدم چقدر آدم های دور و برم با معرفتن. ممنون که هستین

استقلال


دغدغه ذهنی بعدی من، بعد از گرفتن شیر، استقلال محل خواب نویان بود. پروژه ای که ماه ها پیش امتحان کردم و ناکام عقبگرد زدم!!! مثل همیشه کلی در موردش خوندم و خوندم و دیدم تنها تشویق میتونه نویان رو مستقل کنه. مدت ها بود بهش میگفتیم که چقدر آقا شده و دیگه باید تو تخت خوشگل خودش بخوابه. اونم خوب استقبال میکرد و میگفت تختم خوبه خوشگله و ...
سه شنبه 25 مهر 1396 بود و من و نویان تو اتاقش کتاب میخوندیم که خودش گفت دوست دارم تو تختم بخوابم!!! از برنامه ریزی های من دور بود، فردا باید اداره میرفتم و کم خوابی میتونست اذیتم کنه، ولی با دیدن اشتیاقش تصمیم گرفتم بذارمش تو تختش. بهش گفتم هر صبحی که تو تخت خودش بیدار بشه بهش یه ستاره میدم و ستاره ها که سه تا شدن براش جایزه میخرم. نویان رو که تو تاب و در حین کتاب خوندن حسابی  خوابالو شده بود، بوسیدم، بهش شب به خیر گفتم و گذاشتم تو تختش. لالایی خوندم و اونم بعد از چند تا چرخ خوابش برد و اولین شب این ماجرا شروع شد.


نویان غرق در خواب و من سرشار از دلتنگی. میدونستم که باید با خودم کنار بیام و به استقلال پسرم ببالم. مثل همیشه یکی دوباری بیدار شد و سریع خوابید. صبح که بیدار شد حسابی تشویقش کردیم و یه ستاره پلاستیکی که از قبل آماده کرده بودم بهش دادم.  اینقدر خوشحال بود که میگفت دوباره برم تو تختم بیبابم(بخوابم). به مامان و بابا هم گفتم حسابی تشویقش کنن و خدا رو شکر ظاهرا این پروژه هم به خیریت  گذشت. جالبه بگم جایزه سه ستاره،  ازم اسمارتیز خواست و چقدر بابتش خوشحال شد. البته اینم بگم چون فاصله اتاق خواب هامون از هم دوره میترسم شب بیدار شه و من نفهمم و فعلا ما آواره ایم و پایین تخت نویان میخوابیم!!! البته گارد های تختش نمیذاره ما رو ببینه. گرچه ایمان دارم باهوش تر از این حرف هاست که حضورمون رو حس نکنه!!!! باید فکری هم به حال خودمون بکنم. دنبال وسیله ایم که بتونم صداشو از اتاق خودم بشنوم. چند موردی دیدم که خیلی قیمت هاشون بالا بودن. حالا ایشالا اونم پیدا میکنم و پسرم کاملا مستقل میشه.



از همه بیشتر اینکه خودش میخوابه خوشحالم میکنه. روندمون اینجوری شده که اولش رو تابش میشینه و من براش کتاب میخونم، خوابش که گرفت خودش میگه برم تو تختم، بعد هم یا خودم براش لالایی میخونم یا با موبایل براش میذارم و معمولا زود میخوابه. بزرگ شدنش رو با پوست و استخونم حس میکنم. مستقل شدنش رو. و چقدر وابستگی من به نویان بیشتر از وابستگی اونه!!!

عکس بالا اشانتیون خرید سرسره بود که فروشگاه کودک بهش هدیه داد.



این هم اتاق آقا کارن، توراهیه خاله شبنمه. نویان عاشق نقاشی اتاقش شده. میگه "ایسی مومون"(خرس مهربون) داره. امیدوارم که پسرخاله های خیلی خوبی برای هم باشن.



هنوز خیلی با لیوان شیر نمیخوره و ما همچنان ظهرا که خوابید، با شیشه بهش شیرخشک "ببجونیور" میدیم. ولی برای اینکه کم کم به طعم شیر عادت کنه در روز یه استکانی شیر با کیک بهش میدم و بد نیست با نی میخوره، ولی نه در حدی که خیالم راحت باشه و شیر خشکشو قطع کنم.

اینم از نویان و آیلین عزیز که گاهی اوقاتم با هم نمیسازن ولی خیلییییییی همدیگه رو دوست دارن.


جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن، پادشاه فصل ها پاییز...



این هم ذوق نویان من از رویارویی با برگ های پاییزی



راستی اینم بگم که دیگه پسرم شبا قبل از خواب، با خمیردندون مسواک میزنه. بعد از تحقیقاتی که انجام دادم متوجه شدم باید خمیردندونی بگیرم که فلوراید نداشته باشه. چون هنوز بلد نیست دهنشو بشوره و خمیردندون رو نخوره. این شد که این خمیردندون رو بهم معرفی کردن. به اندازه یه نخود روی مسواک انگشتیش میذارم و براش مسواک میزنم. یه مسواک هم براش خریدم که گاهی هم خودش دلش میخواد مسواک بزنه، دستش میدم و خدایی هم بد مسواک نمیزنه.



بدرود همشهری هنرمند


زیر سایه روباه نخواب، بگذار شیر تورا بدرد...

امروز مراسم خاکسپاری علی اشرف درویشیان، نویسنده بزرگ کرمانشاهی بود. کرج به خاک سپرده شد اما، آسمان شهرش در سوگش گریست.روحش شاد، یادش سبز.

"رفتی

 در هوای کوچه های پاییزی 

آن روزها که 

آبشوران پراز

 نغمه های عاشقی بود 

و قلب ها غمگینانه می زد 

تو در کوچه های درد

  صدای پای عابرانی را فریاد می زدی 

که همیشه با

کوله باری از همت و عشق

زیر آن نگاه مهربانت 

پنهان می شدند

می دانم ،همیشه خیلی دیر

 یادمان می آید که باید برویم ..ٔ.....

#ن.آتش "

( بابام برای مراسم خاکسپاری راهی کرج شد و با نویسنده محبوبش وداع کرد)

یک تعمیر ساده!!!!


 کتاب هایی که تو عکس میبینین از طریق اینترنت و سایت http://www.ketabekoodak.ir/ سفارش دادم. کتاب هایی مفید و با قیمت مناسب. نویان که خیلی دوسشون داره. من قبل از تولد نویان کتاب های هوش زیر یکسالگی رو هم براش خریدم و باهاش کار کردم و از اون ها هم خیلی راضی بودم و توصیه شون میکنم. حتی اگه تاثیری روی هوش بچه ها نداشته باشن، سرگرمی مفیدین.



عکس پایین هم مربوط به تهران و خونه عمه مهناز آقا نویانه که توپ رو گذاشت زیر لباسش و گفت مثل "mesle kale mamam" ( مثل خاله شبنم) شدم و کلی بهش خندیدیم. بس که این گل پسر با دقته و حواسش به همه چی هست.



حالا بگم از یه تعمیر ساده خونه مامان که 4 ماه طول کشید و هنوز هم تموم نشده!!!! خرداد ماه بود که مامان اینا تعمیرات خونه رو شروع کردن. یه تعمیرات کلی. اپن آشپزخونه رو برداشتن و نقاشی و کاغذ و پارکت و کابینت و سنگ نما و دروازه و ...

دیروز 24 مهر 1396 رفتن تو خونه ناتمومشون!!!!! خیر نبینن پرسنل "دفتر معماری آبادگر" تو مرکزی که اینقدر مامان بابا رو اذیت کردن!!!! یه دفتر شیک و پرسنل به ظاهر درست و حسابی و ...

نگو آقایون بدهی بالا آوردن و پولی که از ما گرفتن دادن جای کار نفر قبلی و نوبت ما که شد منتظر بودن نفر بعدی ای بیاد و بدبختش کنن تا بتونن کار ما رو انجام بدن!!!!

خلاصه هرچی از مردم آزاریشون بگم کم گفتم. کابینت های نیمه کاره و وکیوم کاری که میگه تا بقیه پول رو ندن درهارو تحویل نمیدم!!!! حرص و جوش خوردن های مداوم و آخر هم که کار به شکایت و شکایت بازی رسید!!!! الان حدودا یک ماه و نیمه از شکایت و جلسات هم گذشته و با اینکه همه میگن حق با شماس ولی هیچ حکمی داده نشده!!! حتی بابا میخواست بده جای دیگه براش درست کنن، که دادگاه گفت فعلا نباید دست بهش بزنین!!!!! و این بود که مامان و بابا که دیگه از موندن خونه من و شبنم و مامانی (مامان بابام) خسته شده بودن، خونه رو جمع و جور کردن و رفتن توش!!!! این همه هزینه و بدو بدو، آخرش هم کابینت های یکی درمیون و ناقص که مدام حرصت بدن و بگی کاش اصلا عوضشون نمیکردم!!!! خیر نبینن ایشالا...



نویانم اینقدر شیرین زبون شده که همه براش کیف میکنن. زنده باشی نفس مامان.تمام شعرها و لالایی هایی که براش میخوندیم رو حفظه و با زبون شیرین خودش میخونه(لالالالایی مادر میخونه/ پیشی پیشی ملوسم / لی لی لی لی حوضی و ...) یه انیمیشن داره که حروف انگلیسی رو میخونه، همه رو حفظ کرده. وای که من عاشق "ele menemeno pi" گفتنتم زندگی (LMNOP) و "وای ان زی" (Y & Z) گفتنت.



پنجشنبه 20 مهر 1396 نویان که خواب بود رو پیش مهدی گذاشتیم و با شبنم و سعید و مامان و بابا رفتیم خرید سیسمونی کارن (پسر کوچولوی 7 ماهه شبنم، عشق خاله). حس خوبی بود.سرویسش رو فیروزه ای خریدیم. جز تخت و کمدش تقریبا بقیه خریدا رو انجام دادیم و شام هم سعید یه دل و جیگر توپ مهمونمون کرد. منم برای سیسمونی کارن یه عروسک پولیشی موزیکال گردان خریدم که خودم عاشقش شدم.



جشن تولد سی و دو سالگیمو جمعه 21 مهر 1396 گرفتم. کارمندیه دیگه، همه چی به آخر هفته موکول میشه. یه جشن خودمونی که خدایی هم خیلی بهمون خوش گذشت. خونه عکسامونو گرفتیم و برای شام رفتیم "پیتزا کارن" اول شهرک متخصصین که واقعا کارشون درسته. اگه کرمانشاهی هستین یا گذرتون به کرمانشاه خورد، حتما امتحانش کنین. شب خیلی خوبی بود و جای شراره و سینا عزیزم خیلی خیلی خالی بود.



نویانی مربع"molaba" و دایره "dalele"و مثلث "mola as"رو با جورچین هایی که داره یاد گرفته. عااااااالیه

اینم جیگر مامان در حال ناخونک زدن به کیک



این حوله تنی ناز هم پدرجون همراه با سیسمونی کارن، برای نویان شیرینم خرید که خیلی هم عالیهههه. دست بابام درد نکنه که اینقدر مهربونه.



اثر هنری آقا نویان که 24 مهر 1396 خلق شده و خودش میگه "میو" کشیده. آخه تو پیکاسوی مامانی عشقققققق.