قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

یلدایتان اهورایی


برایم از عاشقانه هایت بگو

یلدا پر از عاشقانه های پاییز است

که لبخندش را نثار می کند

به عروس سپید زمستان

و پل می زند بوسه ی شب را

به مهمانی نور...

#فائزه اسدزاده

آخرین روز پاییز رو مهمون بلوار زیبای طاقبستان شدیم و نویانم حسابی از بازی میون برگ های پاییزی لذت برد. آخر هم با گریه تونستیم برگردیم خونه. انگار نویان هم مثل من، دل کندن از پاییز براش سخت بود.



آخرین روز پاییز و پرسه زدن در برگ های زرد. برگ های زرد، قصه های سبز...

یلداتون مبارک



این هم سفره زیبای یلدای فروشگاه رفاه، که پنجشنبه 23 آذر به دیدارش رفتیم.



سومین یلدا با حضور نویان و کارن برام حس عجیبی داشت. دوسش داشتم و لبریز از احساس بودم. چون مامانی زمین خورده بود و دنده هاش اذیت بود، امسال برخلاف همیشه که خونه مامانی جمع میشدیم، مهمون مامان بودیم.



ژله و آدم برفی پشمکی رو خودم درست کردم و میز یلدا رو چیدم. نویان و آیلین حسابی رقصیدن و دویدن و شادی کردن. صدای خنده های از ته دلشون بهترین هدیه یلدای من بود. شاد باشید که شادی مسلم ترین حق شماست.



و اما از شبنم بگم که میگه خوبم ولی حس من اینو نمیگه!به نظرم قاطی شدن هورمون هاش و زردی کارن(10.3 از کف پا که فعلا گفتن فقط شیر زیاد بهش بدین و خنک نگهش دارین )و البته دردهای سزارین(که نمیدونم چرا برای شبنم ادامه دار شده!من بعد از دو روزبیمارستان، روبراه شدم!همه کارامو خودم میکردم نمیدونم بنیه من قوی بود یا به دکترم ربط داره!ولی شبنم هنوز اذیته) و حساسیت های سعید(که منو یاد حساسیت های مهدی میندازه!نمیدونم چرا مردا وقتی پدر میشن فکر میکنن فقط خودشون به فکر بچن و بس!) اذیتش میکنه. 

اولین یلدای کارن بود ولی شبنم حتی لباس هندونه ایشو، تنش نکرد!!!بی حوصله بود و به اصرار زیاد ما فقط چند دقیقه آوردش و چند تا عکس ازش گرفت!



منم بعد از زایمان از نظر روحی کمی اذیت بودم. دلم میخواست همش گریه کنم و کاملا شبنم رو درک میکنم. خدا کمک کنه که زودتر هم خودش و هم عشق خاله روبراه بشن.



یکم از سعید هم دلخورم!دیشب خیلی دلم گرفته بود و کلی گریه کردم. نمیدونم شایدم من زیادی حساسم!وقتی دوستامون بهش گفتن کی سور میدی؟گفت سور اصلی من جنوبه!!! (سعید جنوبیه و خونوادش اونجان)و بعدش شبنم به اعتراض دوستان که گفتن چرا جنوب؟ گفت من خونوادمو میبرم!!!

نمیدونم شاید حق داشته باشه ولی این حرفش دلمو شکست!نمیگم اونجا جشن نگیره، بالاخره ما هرچقدر هم خوب باشیم، پدر مادرش نمیشیم ولی به نظرم نباید این حرفو میزد!همه خونواده ما اینجان، همه بیان جنوب؟!میشد یه مهمونی اینجا گرفت یکی هم اونجا.

بگذریم ولی خیلی دلم گرفت. 



نویان من حافظ میخونه. قربونش برم من.



این هم از فال حافظ امسال ما:



دلم نیومد عکس های کارن کوچولو رو نذارم. عشقه این جوجه. همش هم یا میخوره یا میخوابه.

نویان میگه این شیطون بلا همش خوابه



تقدیم به تمام خاله های خوش قلب و پاک دنیا. 

من یک خاله ام.....

وقتی خبر مادر شدن خواهرت را میشنوی روح تازه به جانت می آید و دلگرم میشوی.

وقتی خواهرزاده ات میخندد، دندانش نیش میزند، حرف میزند، راه میرود و قد میکشد، تو میمانی و یک دنیا عشق به لحظه لحظه هایش. 

وقتی خواهرزاده ات با صدای شیرینش صدایت میکند، درست همان وقتی که میگوید:  "خاله"  هر بار ته دلت از جا کنده میشود، انگار عاشقی.

گویی پس از عشق مادر، عشقی شیرین تر از عشق خاله به بچه ی خواهر نیست.  

غم خواهرزاده آتش به جانت می کشد .

حاضری جانت را بدهی برای یک لحظه لبخند از ته دلش.

حاضرم تمام دردهای عالم را به جان بخرم، تا بخندی و هر لحظه شاد شاد شاد باشی.



این مجموعه کتاب های "می می نی" رو برای نویان گرفتم. کتاب های خیلی خوب و آموزنده ای هستن و برای گروه سنی نویان مناسبن. شعرهای ناصر کشاورز هم واقعا عالین. قیمتشون هم مناسبه. نویان عاشق می می نیه. اینو واسه اون دسته از دوستانی گذاشتم که در مورد کتاب معرفی شده روانشناس ازم پرسیده بودن . من خودمم اون مجموعه رو هنوز نگرفتم، چون حس کردم برای الان نویان زوده و از این مجموعه خیلی راضیم.



فرشته ای به نام کارن


برای کارنم: امروز روز توست. روزی که به دنیای ما قدم خواهی گذاشت و فرشته ای زمینی خواهی شد. تو می آیی تا شبنمه جانم مادر و رنگ زندگی شادتر شود.تا لقب دوست داشتنی "خاله"  را به من هدیه کنی. عزیز خاله به سلامت به این دنیا بیا و با شادی زندگی کن و تمامی سهمت از گل های خنده را از زندگی بگیر و بدان که ما بهترین ها را برایت آرزو میکنیم.



برای سعید و شبنم عزیزم: امروز آخرین روز با حال و هوای دونفره بود.زین پس اولویت ها رنگ میبازند و همه چیز حول کارن خواهد چرخید. سخت ترین و بی شک شیرین ترین لحظات زندگی دربرابر شماست. تا میتوانید این لحظات را غنیمت شمارید و از ثانیه ثانیه هایش لذت ببرید که روزهای کودکی همچون رعدی کوتاه میگذرد و تنها افسوس از دست دادنش خواهد ماند. بهترین هدیه خداوند مبارکتان باد. دوستتان دارم. شاد و سلامت باشید...



این اتاق فوق‌العاده، اتاق کارن(karen) کوچولو عشق خالست. من که عاشق اتاقشم. اینم بگم که تزیین پوشک ها کار خودمهههه.



آقا "کارن"، نفس خاله، یکشنبه 26 آذر 1396 تحت نظر دکتر  نگین رضاوند با روش سزارین (البته با کلی پارتی بازی و زحمت زیاد برادرشوهرم و سفارش دکتر ملک خسروی از آمریکا) تو بیمارستان امام سجاد کرمانشاه، پا به دنیای ما گذاشت. 3kg وزنش بود و 48cmقدش.

جالب بود نویان متولد 6/29 و کارن 9/26 و هردو یکشنبه دنیا اومدن خخخخ



مهدی شنبه و یکشنبه کنگاورکلاس داره. واسه اینکه رفت و آمدش هم کمترشه شنبه شبا رو تو مهمانسرای اساتیدمیخوابه و من و نویان مهمون مامان بابا هستیم. 



یکشنبه صبح که بیدار شدیم مامان و بابا با شبنم رفته بودن بیمارستان و قراربود به خاطر نویان وقتی شبنم رفت اتاق عمل، خبر بدن که من و نویان هم بریم بیمارستان. بادکنک و تزئینات برای اتاق کارن گرفته بودم. با نویان آماده کردیم و حوالی 12:30 ظهر بود که راهی بیمارستان شدیم.



کارن برای نویان موجودی عجیب بود. اصلا فکر نمی کرد اینقدر کوچیک باشه!!! و قطعا باورش نمیشه که خودش هم این اندازه ای بوده!!!!(البته 700 گرم بیشتر)



سعی میکردم خیلی مراقبش باشم و کارن زیاد حساسش نکنه. ولی حساس شد!!! وقتی میخواستیم بیایم خونه، میگفت مادرجون پدرجون هم بیان و براش عجیب بود که اونا خونه نیستن!!!یه کمی بهونه گرفت و خوابید. وقتی بیدار شد بابام اومده بود، مهدی هم همین طور.



با بابا و مهدی و نویان رفتیم بیرون وتو نوبهارپلازا کلی پله برقی سواری کردیم که خیلی دوست داره و براش بادکنک فویلی Baby عین بادکنک کارن خریدیم و با هم بیرون شام خوردیم. 

به سفارش دوست خوبم "الهه"عزیز و مقالات روانشناسی، برای نویان یه ارگ خریدم و دادم سعید که به نویان بده و بگه از طرف کارنه.



ذوق و شوق نویان دیدنی بود. عاشق ارگ شده بود. اینکه صدای خودشو از میکروفن می شنید، براش خیلی خنده داربود!!!خلاصه اینکه برای شروع کار فکر کنم خوب پیش رفت.



دو روزی که شبنم بیمارستان بود، من مرخصی گرفتم و پیش نویان موندم. روز دوم بیمارستان، نویان تو ماشین خوابش برد و کل مدت ملاقات خواب بود و ساعت ملاقات که تموم شد بیدار شد.چند ساعتی مامان رو فرستادم خونه تا استراحت کنه و مهدی و نویان هم با هم رفتن پارک و من و مامان سعید (که ازخوزستان اومده) پیش شبنم موندیم. 



به خاطر اثرات پمپ درد، شبنم مدام خوابالو و خواب بود. ولی بالاخره موفق شدیم کارن خان تنبل رو وادار به گرفتن شیر مادر کنیم و کلی همه مون خوشحال شدیم(روز قبل خیلی کم شیرمادر خورده بود و بیشتر با قاشق شیر خشک بهش داده بودن)




(فکر کنم لازم باشه توضیح بدم که لباس هاش تو دراورش چیده شدن!!! آخه وقتی عکس سیسمونیشو تو صفحه اینستا "سیسمونی کودک" گذاشتن، تنها کامنت هایی که گرفتیم در مورد تعداد کم لباس ها بود!!!!گفتم اینجا از قبل توضیح بدم که حوصله دونه دونه جواب دادن ندارم خخخخ )

نبات خاله امروز یکمی زردشده. برای تست زردی(غیر تهاجمی با دستگاه ازوسط پیشونی) رفتن کلینیک مادر، که ظاهرا دستگاهشون خراب بوده وگفتن فردا. ایشالا که زردیش هم کم باشه و نیازی به فتوتراپی پیدا نکنه که البته اگرم پیدا کنه، چیز مهمی نیست.


 

قدمت مبارک 

تو که در این برگ ریزان عشق

در این سرا 

پاییز را به شکوفه های عشق

پیوند زدی 

ماندنت تا حالاها

ماندگار......❤️❤️❤️❤️❤️

نویان و کارن جان به محفل ما عشق می بخشین 

دوستتان داریم .....

#ن.آتش



روزاول اصلا نمیتونستم بگم شبیه کیه. ولی تو عکس پایین کاملا شبیه شبنم و مامانمه.



عکس پایین، اولین دیدار کارن و نویان، پسرخاله های دوست داشتنیه.



و در نهایت نویان و ارگی که مثلا کارن براش خریده



مامان عاشقته همه هستی من.



انتظار تب دلتنگی 

نگاه است

 درسکوت یک 

فریاد...

وتو دراین سراپردهحضور

قدم بر چشمانی می گذاری

که

عشق درحسرت شبانه اش

همیشه

آه می کشید

شاید فرش مخمل احساسم

در پاییزشکوفه باران شود......

#ن.آتش 

(شعر بالا هم از بابام برای کارن کوچولو)

بنفشه آفریقایی


پرورش گل و گیاه از جمله کارهای دلنشین برای منه و یکی از بهترین تجربیاتم پرورش بنفشه آفریقایی بود. 

بنفشه آفریقایی از طریق برگ هاش تکثیر میشه. اردیبهشت ماه که شمال رفته بودیم، زن دایی بتول عزیزم چندتا از برگ های بنفشه آفریقایی رو بهم داد و با راهنمایی های پسر خاله پسرعموم(خاله و عموم زن و شوهرن) آقا نوید گل، پروژه پرورش کلیک خورد. 

و اکنون این ماجرا:

برگ های بنفشه رو به صورت اریب برش میزنیم.وسط یه تیکه مقوا رو سوراخ میکنیم(من از لیوان های یکبار مصرف کاغذی استفاده کردم) و ساقه رو از داخلش رد میکنیم و میذاریم تو آب بدون کلر(من آب دستگاه تصفیه رو مستقیم میدادم، اگه آب شهر رو استفاده میکنید، دو ساعتی بذارید بمونه تا کلرش بره).برگ های بنفشه به آب حساسن. اگه آب رو برگاشون بریزه خراب میشن، واسه همین از مقوا استفاده میکنیم که آب به برگ ها نرسه. حدودا دو ماهی طول میکشه تا برگها ریشه و جوانه بدن.جوانه ها که ظاهر شدن، وقت کاشتن گل هاست.



یادتون باشه بنفشه مثل آدمه. دما و رطوبتش همونیه که خودتون توش راحتین. رطوبت بالا مثل هوای شرجی شمال رو دوست نداره. دمای بالا و پایین هم دوست نداره.

بنفشه به میکروب خیلی حساسه. مثل نوزاد میمونه خخخخ. همیشه با دست های شسته و تمیز به سراغشون برین. به ریشه ها دست نزنین. آب لیوان هم هر هفته عوض کنین.

باید برگ ها جوری مهار بشن که فشاری به ریشه ها وارد نشه.

تا وقتی گلتون گل بشه و برسه به مرحله ی گل دادن، نور رو تا میتونین زیاد بگیرین، بعدا که گل داد، یکم شدت نور کم هم بشه بهتره، که گلبرگ ها نسوزن. میتونین از نورهای مصنوعی(لامپ) هم استفاده کنین.



وقتی برگ های جوون خودنمایی کردن، موعد کاشتنه. اولین قدم پیدا کردن گلدون مناسبه. گلدونی که کوچیک باشه. بنفشه آفریقایی گل باشعوریه خخخخ 

تا گلدونش از ریشه پر نشه(خیالش از زندگی خودش راحت نشه)گل نمیده(بچه دار نمیشه)

به همین خاطر گلدونی کوچیک رو برای کاشتش انتخاب کنین.میتونین از لیوان های یکبار مصرف هم استفاده کنید.

خاک مورد نیاز بنفشه آفریقایی مخلوط پیت ماس و پرلیته. پیت ماس دو سهم و پرلیت که اون سفیدس یه سهم. واسه جلوگیری از قارچ هم چند تیکه خیلی کوچیک ذغال رو قاطی خاکش کنین. 



یه سوراخ وسط گلدون درست کنین و برگ ها رو به آرومی بکارین و اصلا سطح خاک رو فشار ندین . کم کم جوانه ها از زیر خاک سرک میکشن. چند روز اول بعد از کاشت، آبیاری نکنید تا به محیط جدید عادت کنن.

برای آبیاری گلدونا، یه تشت رو آب کنین و گلدونا رو تو تشت بذارین تا ریشه ها از طریق سوراخ های کف گلدون، آب رو جذب کنن.گلدونا یکی دو ساعتی تو آب باشن کافیه. هیچ وقت به روش معمول بنفشه ها رو آبیاری نکنین. قطرات آب قاتل بنفشه آفریقاییه! هر وقت گلدون سبک شد، آبیاری رو انجام بدید. من معمولا هفته ای یک بار آب میدم به گلدونام.



حالا باید منتظر غنچه ها بمونیم. بنفشه آفریقایی خیلی گل خوبیه. با مراقبت درست، میشه 8-7 سال، یه گل خوب و باطراوت داشت.بعد از هر مرحله گلدهی، یه کمی استراحت میکنه و دوباره گل میده و تقریبا تمام سال گل داره.برای آپارتمان عالیهههه.

راستی من دو نوع تقویتی هم براشون استفاده میکنم. یکیش کود بنفشه آفریقاییه که پودری آبی رنگه و هفته ای یه بار موقع آبیاری، تو آبش حل میکنم. اون یکی هم کود مخصوص گلدهی بنفشه آفریقاییه که اونم پودری آبی رنگه و ماهی یک بار اونو استفاده میکنم.

شنیدم اگه به گل شوک بدی هم شروع به گلدهی میکنه!!!زنداییم میگفت یه مدت بهشون آب نده تا برگا بیحال بشن، بعد آبیاری کن و اینجوری بهشون شوک بده. ولی من راستش دلم نیومد و با همون کودها به گلدهی رسیدم.



بعد از حدودا شیش ماه میتونید از دیدن گل هایی که پرورش دادین لذت ببرین و چه حس خوبیه وقتی برگ به گل میرسه...

پادشاه فصل ها...



با همه زیبایی هاش داره بار سفر میبنده. دوست دارم پاییز زیبای من...
"پاییز 
وسوسه قدم زدن
 در کوچه باغ خاطرات 
واشک ریزان
 فصلی است 
که در تنهایی خویش
بار سفر می بندد
وتو در آستان حضورت
 باچارقدی هفت رنگ 
مرا 
به عشق بازی پروانه ها 
فرا می خوانی .............
#ن.آتش "


دو عکس بالا مربوط به پنجشنبه دوم آذر ماه 96 و باغ زیبای بابا است. برف پاییزی کوه های "پرآو" رو پوشونده بود و سرمای عجیبی تا استخونت نفوذ میکرد. اینقدر سرد بود که راهی اتاقک باغ شدیم و کرسی برپا کردیم.بمونه که نویان طاقتش نمیگرفت و همش میخواست بره بیرون و بازی کنه و آخرش هم مجبور شدیم زود برگردیم.



عکس بالا هم برمیگرده به جمعه سوم آذرماه 96 و سراب قنبر زیبای کرمانشاه که متاسفانه قبل از اینکه برسیم نویان تو ماشین خوابید و نشد عکس های نابی ازش بگیرم.



پسر من عاشق کوه و کوهنوردیه. چه میشه کرد، زاگرس نشینه دیگه. چند روزی بود وقتی میخواستیم بریم اداره، کوه رو میدید و بهونشو میگرفت. این بود که جمعه دهم آذر 96 راهی پارک کوهستان و کوه طاقبستان شدیم.



هوا عالی تر از عالی بود و پسری به سرعت هرچه تمام تر کوهنوردی میکرد. به قسمت های صخره ای رسیده بودیم ولی همچنان میگفت بریم بالا!!!!خلاصه اینکه آخر کار با کلی وعده و وعید و کمی گریه، آقا رضایت دادن بریم پایین.



پایین رفتن با نویان خیلی سخت بود. بیشتر مهدی بغلش میکرد ولی چه میشه کرد با نویانی که عاشق استقلاله  و همه کارا رو خودش میخواد انجام بده!!!



بعد از کوهنوردی هم اومدیم پارک غربی طاقبستان و نویان با وسایل ورزشی بازی و ورزش کرد و عکس های بالا محصوله اون لحظاته.

قربونش برم خیلی حرفه ای از وسایل ورزشی همگانی استفاده میکنه.



این سه تار رو مدت ها بود ندیده بودم!بچه که بودم بابا سه تار میزد و سال ها بود تو کمد مونده بود. تا اینکه بابا جمعه از کمد درش آورد و آقا نویان ما سه تار رو تبدیل به دوتار کرد

البته نمیدونم چرا اسمش سه تاره چون چهار تا تار داره!نویان تشخیص داد یه تارش اضافه است و سه تا سیم کافیشه



این هم اولین مسواک آقا نویان بعد از مسواک انگشتیشه. گفتم عکس اینم بذارم به یادگار بمونه...

پ.ن: عمر ریاست من فقط 15 روز بود!15 روزی که مصادف شد با زلزله و 15 روز کاری سخت! یک شب بهم گفتن برکنار شدی و مسئول قبلی با عزت و احترام برگشته سرجاش! چرا؟! به این بهونه که تو مواقع بحرانی یه خانوم از پسش برنمیاد!!!جالب اینکه بحرانی تر از این شرایط نداشتیم و من از پسش براومده بودم. جالبتر اینکه همه با رئیس گذشته مخالف بودن جز یه نفر، که خیلی هم کله گنده است. چون رئیس قبلی هیچ کاری نمیکرد و کلی مخالف داشت، رئیس شرکت به من گفت تو مسئول نیستی  ولی کارهای مسئول رو انجام بده که بقیه راضی باشن! و اضافه کاریشو بگیر. خلاصه اینکه کارهام دوبرابرشد. قبلا طرف رئیس بود کار هم نمیکرد، واسه همینم همه ناراضی بودن و میخواستن عوضش کنن. الانم همونه با این تفاوت که کارهاشم من انجام میدم و دیگه کسی از رئیس ناراضی نیست. باور کنید اصلااااا ناراحت نشدم. فقط و فقط خندیدم. اینقدر مسخره بود برام که حتی ناراحتی هم نداشت. حتما حکمتی داره و من به حکیم و علیم و عادل بودن خدایم ایمان دارم.


زندگی ادامه داره...

این پست هنوز تکمیل نشده بود که غم روی دلم آوار شد.

امروز تصمیم گرفتم تکمیلش کنم و به خودم بارها یادآوری کردم که زندگی در جریانه و باید قدر ثانیه ثانیه هاشو دونست.



من در حال حاضر، به علم نوین برای تربیت کودک ایمان دارم و در همین راستا بود که تصمیم گرفتم با یه روانشناس صحبت کنم. مهدی وقت گرفت و پنجشنبه 11 آبان 96، من و مهدی، نویان رو پیش مامان گذاشتیم و راهی شدیم. خانوم مهربونی بود الهام حسنی و یه کانال روانشناسی به نام طلیعه فکر داشت که مارم عضو کرد.مجموعه کتاب بالا رو هم معرفی کرد و گفت در قالب داستان، آموزش های مفیدی داره که البته من هنوز نگرفتمش. خیلی از حرف هاش برام تکراری بود و بارها تو کتاب های روانشناسی خونده بودم، ولی خوشحال بودم که پیشش اومدم و به ادامه راه درستم ایمان پیدا کردم. در مورد لجبازی هاش گفتم و "نویان خودش" گفتن هاش. براش جالب بود. میگفت این حس استقلال برای دوسالگی زوده و معمولا برای بچه‌های سه ساله پیش میاد!!!هرچی گفتم، گفت طبیعیه و کلی انرژی مثبت بهم داد و برای ادامه راه تشویقم کرد. 

در مورد جدا کردن تخت خوابش پرسیدم، گفت بهترین سن برای جدا کردنه و اینکه باید هر شب یک متر دورتر ازش بخوابی و نهایتا بعد از دو هفته بری اتاق خودت و بچه کاملا مستقل بشه و اینکه عروسکی، چیزی، رو کنارش بخوابونی و بهش بگی شبا کنارشه و کمکش میکنه تا دوباره بخوابه و منم یه خرس خواب به نویان دادم(خیلی خوب پیش میرفتم ولی زلزله روندم رو خراب کرد و یه هفته ای پیش خودم خوابوندمش. دیشب بعد از یه هفته دوباره تو تختش خوابید!ولی به سختی!امیدوارم بتونم روند قبلی رو دوباره برقرارکنم)

یه چیز جالب دیگه ای که میدونستم و اونم گفت این بود که تا حد ممکن به بچه نه نگید، ولی وقتی گفتید پاش بمونید و اصلا و ابدا کوتاه نیاین و تسلیم اشک و جیغ و ... نشید و برای کارهای خوبش جایزه در نظر بگیرید، حتی در حد یه شکلات.



از شروع سال 1396 (سال خروس) تصمیم داشتم کناراین آقا خروسه از نویان عکس بگیرم. آخرشم نشد و مامانم گرفت خخخخ







باز هم اربعین و دیگ شله زرد نذری مامان و بابا(18 آبان 1396). جای شراره و سینا عزیز بازم خالی بود.



قرار بود اسم این پست حکمت خدا باشه ولی قسمت نبود. حالا چرا حکمت خدا؟!چون باز هم حسش کردم. با تمام وجودم. 



وقتی نویان به دنیا اومد و حق مرخصی زایمانم خورده شد و پستم ازم گرفته شد، خیلی غصه خوردم و باعث بانیشو لعنت کردم. گذشت و گذشت، چرخید و چرخید. پسرم از آب و گل دراومد. وقتم آزادتر شد و خدا صلاح دید که پستم بهم برگردونده بشه!!!!



نه تنها پست سابقم بلکه مسئولیت دو مرکز عمده!!! با نهایت عزت و احترام!!!خدایا شکرت خدایا تو چقدر حکیمی. اون روزها نویان کوچیک بود و شاید از پس اینهمه مسئولیت برنمیومدم ولی الان همه چی روبراه تره و روسا هم با دیدن مدیریت ضعیف قبلی، کلی قدر منو میدونن و باهام همکاری میکنن. شاید باورتون نشه ولی الان بودن و نبودن این پست حتی برام ارزشی نداره و اگه فرداهم ازم بگیرنش اصلا ناراحت نمیشم .



فقط این اتفاق ها باعث شد یه بار دیگه، خیلی نزدیک تر، خیلی بزرگ تر و خیلی حکیم تر از قبل حسش کنم. ممنونم خدای خوبم.